موضوع: "پند ها و نصایح"

چرا امر به معروف و نهی از منکر نمی کنیم؟۳-چون نتایج ویرانگر ترک امر به معروف و نهی ازمنکر را نمی دانیم

هر فردی میان آشنایان خود بزرگ شود و به خاطر گناهش توسط آنان سرزنش و تادیب نشود، خداوند متعال نخستین مجازاتی که برایشان در نظر می گیرد، کاستن روزی آنهاست.
چون نتایج ویرانگر ترک امر به معروف و نهی از منکر را نمی داینم:
بعضی از آثار ترک امر به معروف و نهی از منکر عبارتند از :
۱) تسلط اشرار و عدم استجابت دعا
امر المومنین علیه الصلاه و السلام :
(( لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولی علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم.)) امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که اگر ترک کردید اشرار بر شما مسلط خواهند شد؛ ( آنجا که نیکی، دعوت کننده و بدی، نهی کننده نداشته باشد، اشرار برسرکار می آیند و زمام حکومت را دردست می گیرند.) بعد شما دعا می کنید ( که خدایا، ما را از شر این بدها نجات بده!) خدا دعای شما را مستجاب نمی کند.(نهج البلاغه نامه ۶۷)
۲) فراگیر شدن عذاب:
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم: ((لتامرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر او لیعمنکم عذاب الله)) باید مجدانه و مصرانه امر به معروف و نهی از منکر کنید و گرنه قطعا و مسلما عذاب خداوند همه شما را فرا خواهد گرفت. (وسائل الشیعه ج ۱۶ ص۱۳۵) امام صادق علیه الصلاه و السلام: ((کان رجل شیخ ناسک یعبد الله فی بنی اسرائیل فبینا هو یصلی و هو فی عبادته از بصر بغلامین صبیین اذ اخذا دیکا و هما ینتفان ریشه فاقبل علی ما هو فیه من العباده و لم ینههما عن ذلک فاوحی الله الی الارض ان سیخی بعبدی فساخت به الارض و هو یهوی فی الدردور ابد الآبدین و دهر الداهرین.))
در میان بنی اسرائیل پیر مردی عابد و زاهد بود، روزی وقتی در حال نماز بود چشمش به دو پسر بچه افتاد که خروسی گرفته بودند و پرهای او را می کندند، مرد عابد توجهی نکرد و آنها را از این عمل نهی ننمودند، خداوند به زمین وحی نمود: بنده مرا در زمین فرو ببر، زمین هم او را در کام خود کشید و او به جهت این سنگدلی تا قیام قیامت در زمین فرو خواهد رفت.(بحار الانوار ج:۹۷ ص:۸۸ )
۳) بغض و لعن خداوند متعال:
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم: ان الله تبارک و تعالی لیبغض المومن الضعیف الذی لا زبر له فقال هو الذی لا ینهی عن المنکر . همانا خداوند تبارک و تعالی مومن ضعیفی را که عقل رهبرش نیست دشمن می دارد سپس حضرت فرمودند او کسی است که نهی از منکر نمی کند. (بحار الانوار ج:۹۷ ص:۷۷)
امیرالمومنین علیه الصلاه و السلام: فان الله سبحانه لم یلعن القرن الماضی بین ایدیکم الا لترکهم الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فلعن الله السفهاء لرکوب المعاصی و الحکماء لترک التناهی. همانا خدای سبحان مردم دوران گذشته را از رحمت خود دور نفرمود،مگر برای آنکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند پس خدا بیخردان را به خاطر نافرمانی کردن، و خردمندان را به خاطر ترک کرد. (بحار الانوار ج:۹۷ ص:۹۰)
۴) نقصان روزی:
امام صادق علیه الصلاه و السلام : ایما ناش نشا فی قوم ثم لم یودب علی معصیه فان الله عز و جل اول ما یعاقبهم فیه ان ینقص من ارزاقهم. هر جوانی و نوجوانی که در میان افراد خانواده و آشنایان خود بزرگ شود، و به خاطر گناهی که از او سر می زند توسط آنان، (سرزنش و نکوهش و) تادیب نگردد، خداوند متعال نخستین مجازاتی که برایشان در نظر می گیرد، کاستن روزی آنهاست. (بحارالانوار ج:۹۷ ص:۷۸)

چرا امر به معروف نمی کنیم؟/۲٫چون به واجب بودن امر به معروف و نهی از منکر و حرام بودن ترک آن توجه نداریم

امام باقر علیه السلام می فرمایند: امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه مهم و بزرگ الهی هستند که به وسیله آن دو، سایر واجبات الهی اقامه می شوند

چون به واجب بودن امر به معروف و نهی از منکر و حرام بودن ترک آن توجه ندارد:

فروع دین عبارت اند از : ۱٫نماز ۲٫ روزه ۳٫خمس ۴٫زکات ۵٫ جهاد ۶٫ حج ۷٫ امر به معروف ۸٫ نهی از منکر ۹٫ تولی ۱۰٫ تبری
برخی از مردم اگرچه تصور کلی از فروع دین دارند اما اهمیت برخی از این فروع را نمی دانند، از این رو در عرصه عمل نیز به این فروع بی توجه هستند . امام باقر علیه السلام می فرمایند: امر به معروف و نهی از منکر دو فریضه مهم و بزرگ الهی هستند که به وسیله آن دو، سایر واجبات الهی اقامه می شوند، راه ها امن می گردد، کسب و کار مردم حلال، حقوق افراد تامین، سرزمین ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته می شود و استواری تمام کارها، به عملی شدن این دو اصل بستگی دارد .
در چند آیه از قرآن تعبیر امر به معروف و نهی از منکر در کنار یکدیگر به کار رفته است، مانند آیه ی ۷۱ سوره ی توبه : (( والمومنون و والمومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر ...)؛ و مردان و زنان با ایمان دوستان یکدیگرند، که به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای ناپسند باز می دارند. در آیه ۱۱۲ توبه ، ۱۵۷ اعراف ، آیات ۱۰۴، ۱۱۰ و ۱۱۴ آل عمران، ۴۲ حج و ۱۷ لقمان نیز امر به معروف و نهی از منکر در کنار هم آمده است .
از مجموع آیات و روایاتی که در موضوع امر به معروف و نهی از منکر وجود دارند استفاده می شود که اسلام می خواهد همه افراد جامعه اسلامی ، به گونه ای تربیت شوند که در برابر رفتار همدیگر احساس مسئولیت کنند .

بسیج از دیدگاه امام خامنه ای (مدظله العالی)

بسیج عظیم مردمی، یکی از نعمتهای بزرگ الهی است. (خطبه نماز جمعه ۱/۹/۸۱):

هر کس که در دل برای سرنوشت خود، سرنوشت این ملت و آینده ایران اسلامی ارزش قائل است آن کسی که برای استقلال و هویت ملت خود ارزشی قائل است، آن کسی که از تسلط قدرتهای بیگانه بیزار است، آن کسی که برایش آینده این کشور و این ملت و آینده دنیای اسلام یک هدف بزرگ محسوب می شود، آن کسی که از رنج های ملت فلسطین دلش خون است ... آن کسی که مایل است بیش از یک میلیارد مسلمان دنیا قدرت عجیبی را تشکیل بدهند که بشریت را به سمت کمال هدایت کنند و خودشان در قله کمال قرار بگیرند، آن کسی که این احساسات و این درکها را دارد و حاضر است در این راه قدمی بردارد او بسیجی است. (از بیانات مقام معظم رهبری در اجتماع خانواده های مکرم شهدای اراک ۲۴/۸/۷۹)
وجود بسیج باید ما را وادار کند به شکر الهی، نشاط جوانان بسیجی باید ما را وادار کند به شکر الهی... (از بیانات مقام معظم رهبری در اجتماع بسیجیان ۲۹/۷/۷۹)

ضرورت شناخت ولیّ خداوند

سنت آفریدگار حکیم با خلقت انسان بر این تعلق گرفت که تا دامنه قیامت، زمین هرگز از «حجت حی» خالی نماند تا قافله سالار کاروان انسانیت در سیر الی الله باشد.
با ارسال رسل یکی پس از دیگری کامل ترین دین که پاسخگوی همه نیازهای بشریت در هر عصر و زمان است توسط خاتم الانبیا و المرسلین حضرت محمد صلی الله علیه و آله ابلاغ گردید و با غدیر و تعیین اوصیا دوازده گانه از جانب حق تعالی این سلسله حجج الهی تداوم یافت و هم اکنون «هادی امت» خاتم اوصیا بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد که مژده و نوید آمدنش به همه امت ها داده شده است.
دوران غیبت، دوران یتیمی حیرت و سرگردانی است.
امام حسن عسگری علیه السلام از پدران بزرگوار خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرت فرمودند: «سخت تر از یتیمیِ یتیمی که پدر خود را از دیت داده یتیمیِ یتیمی است که از امام خود جدا شده است و دسترسی به او ندارد.»بحارالنوارج2، ص2.
دورانی که خطر ارتداد و ربوده شدن دین و اعتقاد همه را تهدید می مند.
امام حسین علیه السلام می فرمایند: « برای او (حضرت مهدی علیه السلام) غیبتی است که اقوامی در این دوران (از دین) برمی گردند» بحارالانوار ج51، ص 133
حال چگونه می توان از این آسیب ها رهایی یافت؟
از امام سجاد علیه السلام روایت شده است:
« ... و در دوره دیگر غیبت (کبری) بیشتر کسانی که معتقد به حضرت قائم هستند، از این امر (اعتقاد به ولایت و امامت حضرت) دست بر می دارند؛ پس احدی (در دوران غیبت ) ثابت قدم نمی ماند ، مگر کسی که یقینش قوی و شناختش (درباره ولایت و امامتِ قائم) صحیح باشد و درباره آنچه ما حکم می کنیم ناراحتی نداشته باشد و تسلیم و فرمان بردار ما اهل بیت باشد.» بحارالانوار ج 51، ص 134
به راستی چگونه می توان به چنین سرمایه ارزشمندی دست یافت و صاحب یقینی قوی و شناختی صحیح شد؟
ادامه دارد....

ضرورت شناخت ولیّ خداوند

سنت آفریدگار حکیم با خلقت انسان بر این تعلق گرفت که تا دامنه قیامت، زمین هرگز از «حجت حی» خالی نماند تا قافله سالار کاروان انسانیت در سیر الی الله باشد.
با ارسال رسل یکی پس از دیگری کامل ترین دین که پاسخگوی همه نیازهای بشریت در هر عصر و زمان است توسط خاتم الانبیا و المرسلین حضرت محمد صلی الله علیه و آله ابلاغ گردید و با غدیر و تعیین اوصیا دوازده گانه از جانب حق تعالی این سلسله حجج الهی تداوم یافت و هم اکنون «هادی امت» خاتم اوصیا بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد که مژده و نوید آمدنش به همه امت ها داده شده است.
دوران غیبت، دوران یتیمی حیرت و سرگردانی است.
امام حسن عسگری علیه السلام از پدران بزرگوار خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرت فرمودند: «سخت تر از یتیمیِ یتیمی که پدر خود را از دیت داده یتیمیِ یتیمی است که از امام خود جدا شده است و دسترسی به او ندارد.»بحارالنوارج2، ص2.
دورانی که خطر ارتداد و ربوده شدن دین و اعتقاد همه را تهدید می مند.
امام حسین علیه السلام می فرمایند: « برای او (حضرت مهدی علیه السلام) غیبتی است که اقوامی در این دوران (از دین) برمی گردند» بحارالانوار ج51، ص 133
حال چگونه می توان از این آسیب ها رهایی یافت؟
از امام سجاد علیه السلام روایت شده است:
« ... و در دوره دیگر غیبت (کبری) بیشتر کسانی که معتقد به حضرت قائم هستند، از این امر (اعتقاد به ولایت و امامت حضرت) دست بر می دارند؛ پس احدی (در دوران غیبت ) ثابت قدم نمی ماند ، مگر کسی که یقینش قوی و شناختش (درباره ولایت و امامتِ قائم) صحیح باشد و درباره آنچه ما حکم می کنیم ناراحتی نداشته باشد و تسلیم و فرمان بردار ما اهل بیت باشد.» بحارالانوار ج 51، ص 134
به راستی چگونه می توان به چنین سرمایه ارزشمندی دست یافت و صاحب یقینی قوی و شناختی صحیح شد؟
ادامه دارد....

چرا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنیم؟ 1

یکی از مهمترین ابزارها و لوازم بذل توجه به هر موضوعی،دانستن اهمیت و فضیلت آن چیز است و بدیهی است که تا کسی عمل یا شئی را مهم و ارزشمند تلقی نکند، هرگز به سرااغ آن نخواهد رفت. همچنین است امر به معروف و نهی از منکر؛ که تا ما به ارزش و اهمیت آن در اسلام و نیز در ساختن و پالایش جامعه و زشتی ها و پلشتی ها پی نبریم، عمل به آن نیز برایمان مشکل خواهد بود. همان طور که یک باغ بزرگ با رعایت شرایط و رسیدگی به نیازهای اساسی از قبیل : آبیاری به موقع، تامین کود، حرس شاخ و برگ های اضافی، مبارزه با حشرات موذی، گیاهان انگلی، علف های هرز و ده ها آفت دیگر دوام می یابد و ثمر بخش می گردد، اجرا و تداوم برنامه های اسلام و درخشش استعدادهای انسانی و نیز رسیدن به رشد و کمال، در صورتی ممکن خواهد بود که شرایط مناسب فراهم شده و موانع و آفت های مختلف فردی و اجتماعی نابود گردد.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در تمثیلی زیبا، پیکر اجتماع را به یک کشتی تشبیه کرده و می فرمایند : اگر یکی از افراد سوار بر کشتی ادعا کند من در کشتی حق دارم، لذا می توانم آن را سوراخ کنم و مسافران دیگر او را از این کار باز ندارند، موجب هلاکت همگان خواهد شد، زیرا غرق شدن کشتی، هلاکت همگان را در پی دارد و اگر دیگران بی تفاوت نباشند و او را از این عمل بازدارند، هم خود و هم او را نجات خواهند داد. ( صحیح بخاری،ج ۲،ص ۸۲۲)

احادیث گهربار از امام حسین علیه السلام

 

حدیث (۱) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثه: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّه اَو حَسَب
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.

(تحف العقول ، ص ۲۴۷)

حدیث (۲) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أیما اثنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقه الىَ الجنّه
هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع شود و یکـى از آن دو رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود.

(کشف الغمه فی معرفه الائمه ج ۲،ص ۳۳)

حدیث (۳) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق
رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.

(بحارالانوار،ج ۴۴،ص۳۸۳)

حدیث (۴) امام حسین علیه السلام فرمودند:


إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است

(التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری علیه السلام ص۳۰۹)

حدیث (۵) امام حسین علیه السلام فرمودند:


لا یأمَن یومَ القیامَهِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا
کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت

(مناقب ابن شهر آشوب ج/۴ ص/ ۶۹) (بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۹۲ )

حدیث (۶) امام حسین علیه السلام فرمودند:

 

أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند

(بحارالانوارج۸۱ ص۲۵۷) (بحارالانوارج۹۰ ص۲۹۱)

حدیث (۷) امام حسین علیه السلام فرمودند:

 

اَلبُکاءُ مِن خَشیهِ اللهِ نَجآهٌ مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است

(جامع الاخبار ص۹۷)

حدیث (۸) امام حسین علیه السلام فرمودند:

مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد.

(الکافی،ج۲،ص۳۷۳)(الکافی،ج۴،ص۱۱۷)

حدیث (۹) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَ قُدرَتِهِ
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.

(الدره الباهره، ج ۷۱،ص۴۰۰)

حدیث (۱۰) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک.
کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند

(نزهه الناظر،ص۸۸)

خطبه امام سجاد(علیه السلام)درشام:

خطبه امام سجاد(علیه السلام)درشام:

یکی از سندهای ارزنده و بسیار مهم تاریخ عاشورا خطبه امام چهارم علی بن الحسین (علیه السلام) که در شهر دمشق و در مرکز خلافت اسلامی سال ۶۱ هجرت و شاید در مسجد دمشق ایراد فرموده است و از فرصت بسیار مناسبی که بدست آورد به نیکوترین صورتی استفاده کرد.
راستی می توان گفت که بهترین فرصتی که در سفر اسیری به دست امام چهارم (علیه السلام) آمد روزی بود که خطیب رسمی خلیفه بر منبر رفت و در بدگویی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فرزندان او و شایستگی معاویه و فرزندان وی سخن گفت، البته این صحنه را خود یزید به وجود آورد و او دستور داد که منبری گذاشته شود و خطیبی بر فراز آن برآید و مردم شام را از بدیهای امام حسین و پدرش علی (علیه السلام) آگاه کند، و این صحنه را هم مانند بسیاری از صحنه های تاریخی که علیه حق و اهل حقیقت بود به وجود آورندگان آن هم نمی فهمیدند که حق می تواند از هر پیش آمدی به نفع خود استفاده کند و از همان نقشه هایی که برای از میان بردن حق طرح می شود بر ثبات و پایداری و روش خود بیفزاید، سخن گفتن امام چهارم در این شهرها به خصوص لزوم بیشتری داشت چه شهر دمشق از همان روزی که به دست مسلمانان گشوده شد تا روزی که اسیران اهل بیت وارد شدند یعنی در مدت تقریباً چهل و شش سال پیوسته زیر نفوذ بنی امیه بود و حکومت اسلامی آنجا به دست امویان که در جاهلیت و اسلام دشمنان دیرین اهل بیت بودند اداره می شد.

فتح شهر دمشق:

در سال سیزدهم هجرت چهار روز به مرگ ابوبکر مانده بود که مجاهدان اسلامی به فرماندهی خالد بن ولید شهر دمشق را محاصره کردند و آن گاه که ابوبکر درگذشت و عمر به جای وی به حکومت رسید و خالد را از فرماندهی برکنار کرد و ابوعبید جای وی را گرفت مسلمانان تا یکسال و چند روز همچنان دمشق را محاصره داشتند و در ماه رجب سال چهاردهم هجری به فتح آن دست یافتند، امارت دمشق را مدتی یزید بن ابی سفیان عهده دار بود و چون در سال هیجدهم هجری در طاعون عمواس در گذشت، عمر برادرش معاویه را به جای وی منصوب کرد، و معاویه از سال هیجدهم تا آغاز خلافت امیرالمؤمنین در سال ۳۵ همچنان بر سر کار بود، در زمان خلافت امیرالمؤمنین و امام حسن (علیه السلام) که تقریباً پنج سال طول کشید، معاویه نیز شام را به دست داشت و دمشق پایگاه دشمنی با اهل بیت بود و پس از کنار رفتن امام حسن (علیه السلام) در سال ۴۱ مرکز خلافت حکومت اسلامی شد و تا سال ۶۱ هجری یعنی مدت بیست سال بیش از پیش کانون دشمنی و عداوت و جسارت به بنی هاشم مخصوصاً امیرالمؤمنین گردید.
بدین ترتیب امام چهارم (علیه السلام) در سال ۶۱ هجری به هر بهانه ای بود وارد این شهر شد و فرصتی به دست آورد تا با مردم آن سخن بگوید و پرده از روی حقایقی که در مدت چهل و شش سال از مردم آن مرز و بوم نهفته مانده بود بردارد، این فرصت سخنرانی هر چند به آسانی به دست امام (علیه السلام) نیفتاد و مشکلات و ناراحتی های فراوان همراه داشت، اما بسیار مغتنم بود و چه بهتر که با اصرار خود خلیفه، فرزند امیرالمؤمنین و امام حسین (علیه السلام) به دمشق آید و روی منبری که برای بدگفتن به پدران بزرگوارش گذاشته شده برآید و به حساب تبلیغات ۴۶ ساله بنی امیه برسد و مردمی را که سالها در گمراهی و دوری از حق به سر برده اند با یک سخنرانی چنان روشن کند که همان جا قیافه های مخالف اهل بیت موافق شد و مردم شام با نام های مقدسی آشنا شوند که کمتر شنیده اند.

ناآگاهی شامیان از اسلام:

در حقیقت بیشتر مردم شام تا آن روز نمی دانستند که سید الشهداء در اسلام حمزه بن عبدالمطلب است، و یا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره حسن و حسین فرموده که اینان سروران جوانان بهشتی اند، و نمی توان با این حساب رسید که اگر امام سجاد (علیه السلام) و عمه اش زینب چنین فرصتی به دست نمی آوردند و یا از فرصتی که به خواست خدا به دست آمده استفاده نمی کردند دیگر چه کسی تا پایان خلافت بنی امیه یعنی تا سال ۱۳۲ هجری می توانست در محیط نامساعد دمشق از بزرگی و بزرگواری رجال اهل بیت دم زند، یا آنان را از شخصیت های پر افتخار اسلام معرفی کند.
اما پس از سخنرانی ها کار به جایی رسید که قدرت دستگاه خلافت اسلامی در مدت هزار ماه حکومت بنی امیه که علیه بنی هاشم و اهل بیت به کار برده شده و دوستان علی ابن ابی طالب (علیه السلام) زجرها کشیدند و شکنجه ها دیدند لیکن اثر این گفتارها همچنان برقرار و استوار ماند، و انصاف این است که مجاهدتهای صحابی بزرگوار یعنی ابوذر غفاری هم زمینه را برای این تبلیغات فراهم ساخته بود و با آمدن اهل بیت به شام و با آنچه مردم دمشق از ایشان شنیدند خاطره ابوذر غفاری که با کمال بی احتیاطی در مقابل انحراف های معاویه ایستادگی می کرد تجدید شد.

ابوذر مردی با ایمان و شجاع:

ابوذر مردی صریح اللهجه و با ایمان و شجاع بود، و همان موقعی که احساس کرد دستگاه خلافت اسلامی از مجرای صحیح خود منحرف شده قیام و انتقاد کرد و سخن گفت در حضور خلیفه و در غیاب وی در کوچه و بازار زبان به انتقاد گشود، و می توان او را مؤسّس این گونه قیام ها و نهضت های اسلامی شمرد، چه وی از اصحاب رسول خدا و از نظر ترتیب تاریخی بر دیگران مقدم است البته ابوذر تبعیدها دید، رنج ها برد، در غربت و تنهایی در ربذه وفات کرد، اما درعین حال از پای ننشست و تا توانست در راه امر به معروف و نهی از منکر مجاهدت کرد.

حجر بن عدی جای ابوذر:

پس از آنکه معاویه روی کارآمد باز مردمی پی کار ابوذر غفاری را گرفتند، ابوذر از دنیا رفت اما حجر بن عدی کندی جای او را گرفت و گفتنی ها را می گفت، چه در مقابل دستگاهی که به نام اسلام و مسلمانی دشنام دادن به علی (علیه السلام) را جزء دستورات و واجبات مذهبی بلکه شرط قبولی عبادات قرار داده بود با کمال شجاعت قیام کرد و جان بر سر این کار گذاشت، حجر به دمشق نرسید و او را در مرج عذراء نزدیک دمشق کشتند اما تا همان جا سخن خود را گفت و سخن خود را بیان کرد و از حق علی (علیه السلام) دفاع کرد، لیکن گفته های ابوذر و مجاهدتهای حجر بن عدی و یاران او برای پاسخ دادن به تبلیغات ناروای دستگاه حکومت و خلافت اموی در مدت بیش از چهل سال کافی نبود، و لازم بود کسانی از خود اهل بیت با مردم این شهر روبرو شوند و آنها را از اشتباه در آورند، و با سندهای زنده ای که نشان می دهند خدمت های پرارزش رجال بنی هاشم را به دین اسلام و مسلمانان جهان به ثبوت رسانند، و سابقه ی ننگین دشمنی و ستیزه بنی امیه را با رسول خدا و مسلمانان برملا سازند.

سوابق ننگین بنی امیه:

امام چهارم (علیه السلام) فراهم شدن منبر و مجلسی را هر چند برای بد گفتن از امام حسین و پدرش امیرالمؤمنین مغتنم دانست و در آن مجلس حضور یافت تا خطیب بر فراز منبرآمد و خدا را سپاس گفت و زبان به ثنای پروردگار گشود آن گاه درباره علی و امام حسین (علیه السلام) بدگویی کرد، و در مدح و ثنای معاویه و یزید پرگویی و یاوه گویی را از حدّ گذراند، و هر خیر و صلاحی را به آن دو نسبت داد ! چنانکه گویی کانون همه فضایل و سرچشمه تمام معارف و مکارم این پدر و پسر بوده اند ! و مردم هر چه دارند از آل ابوسفیان دارند!! و در سعادت دنیا و آخرت به ایشان نیازمند می باشند و جز راه اینان راهی به خدای متعال و رضای او نیست!
اینجا بود که علی بن الحسین (علیه السلام) بی هیچ بیم و هراسی فریاد زد « ویلک ایها الخاطب اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبوء مقعدک من النار »(۱) یعنی وای برتو ای سخنران که از راه به خشم آوردن آفریدگار در مقام خشنود ساختن و راضی کردن آفریده ای برآمده ای و خود را دوزخی کرده ای.
هر چند در این جمله ها روی سخن امام چهارم (علیه السلام) با خطیب دمشق که برای راضی داشتن یزید خدا را بر خویش به خشم آورد و راه دوزخ را در پیش گرفت، اما هر گوینده ای را پند می دهد و از گفتاری که خدا را به خشم آورد و مخلوق وی را خشنود سازد برحذر می دارد تا سخنوران اسلامی در آنچه می گویند تنها رضای پروردگار جهان را منظور دارند، و رسالت های خدا را با کمال خیرخواهی و بی نظری به بندگان او برسانند، و برای خوش آمد مخلوقی سخنی که خدا را ناراضی کند بر زبان نیاورند و آنچه را خدای متعال در قرآن مجید فرموده است به راستی باور کنند که « ولقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید * اذ یتلقی التلقیان عن الیمین و عن الشمال قعید * ما یلفظ من قول الالدیه رقیب عتید »(۲).
ما انسان را آفریده ایم و آنچه را نفسش وسوسه می کند می دانیم. و ما از رگ
گردن وی به او نزدیکتریم. هنگامی که دو فرشته ضبط کنند که طرف راست و چپ وی نشسته و آماده اند. و اعمال او را فرا می گیرند و ضبط می کنند گفتاری نمی گوید مگر آنکه در نزد وی فرشته ای مراقب و آماده است.

گوینده ی از خدا بی خبر:

این سخن پروردگار است که در قرآن مجید آمده و امام چهارم (علیه السلام) هم آن گوینده ی از خدا بی خبر را به همین حساب توجه می دهد و او را از مراقبتی که در ضبط و نوشتن نیک و بد بندگان خدا به کار می رود بر حذر می دارد و او را متوجه می سازد که اگر بنده ای را بدین وسیله از خود راضی و خشنود می کنی، اما حساب خشم خدا را هم فراموش مدار و روزی را که از این بنده ناتوان که تو او را بسیار توانا پنداشته ای هیچ کاری ساخته نباشد بیاد داشته باش.
زین العابدین (علیه السلام) پس از آنکه خطیب خلیفه را ملامت کرد و او را بر سخنان ناروایی که می گفت توبیخ نمود. رو به یزید کرد و گفت آیا به من هم اجازه می دهی تا روی این چوب ها برآیم و سخنانی چند بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای شنوندگان موجب أجر و ثواب گردد؟
در همین سخنان کوتاه امام لطیفه ای بسیار شیرین نهفته است و می توان گفت که امام گفتنی های خود را در همین جمله کوتاه خلاصه کرد. اولاً تعبیر به منبر نکرد و گفت اجازه بده بالای این چوب ها بروم. یعنی نه هر چه را به شکل منبر بسازند و روی آن کسی برود صحبت کند می توان آن را منبر گفت بلکه این چوب ها وسیله ای است برای از میان بردن منبرها و نه هر که با قیافه منبری و خطیب بر منبر بر آید می توان او را مروّج دین و مبلغ مذهب شناخت.
و این خطب گوینده دین به دنیا فروخته ای است که راضی شده است مخلوقی از وی خشنود شود و خدا بر او خشمناک گردد و بدین جهت جای او دوزخ است. سپس امام چهارم (علیه السلام) فرمود: می خواهم سخنانی بگویم که خدا را خشنود کند. یعنی آنچه بر زبان این خطیب می گذرد موجب خشم خداست و با بدگویی مردی مانند علی ابن ابی طالب (علیه السلام) نمی توان خدا را خشنود ساخت و با مدح و ثنای مردی مانند یزید نمی توان خدا را راضی نگهداشت. می خواهم سخنانی بگویم که برای شنوندگان بهره ای از اجر و ثواب داشته باشد. یعنی شنیدن آنچه این خطیب می گوید جز گناه و بدبختی برای این مردم اثری ندارد، و جز انحراف مردم از راه راست نتیجه ای به بار نمی آورد. مردم اصرار می کردند که یزید اجازه دهد. و او با اصرار امتناع می ورزید و در آخر گفت اینان مردمی هستند که در شیرخوارگی و کودکی دانش را بخورد ایشان داده اند، و اگر او را مجال سخن گفتن دهم مرا رسوا می کند.

ملاک رهبری در اسلام:

اصرار مردم کار خود را کرد و امام چهارم (علیه السلام) پا به منبر گذاشت و چنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشک ها فروریخت، و شیون از میان مردم برخاست، و فرزند امام حسین (علیه السلام) ضمن خطابه خویش جای اهل بیت را در حوزه اسلامی نشان داد، و پرده از روی چهره تابناک فضایل و مناقب آنان برداشت و از یک حکم عقلی مورد اتفاق تمام عقلا استفاده کرد، آن حکم عقلی این که هر کس بخواهد بر مردمی سمت پیامبری و یا پیشوایی و رهبری پیدا کند باید بر آنان برتری داشته باشد. و به حکم همان برتری که دارد به رهبری آنان برگزیده شود. قرآن مجید به استناد همین حکم عقلی می گوید « أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أمن لایهدی الا أن یهدی فمالکم کیف تحکمون »(۳)
آیا کسی که رهبری به سوی حق از وی ساخته است سزاوارتر است که از وی پیروی شود یا کسی که خود به راه نمی آید مگر آنگاه که رهبری او را به راه آورد مگر شما را چه می شود و چگونه حکم می کنید؟این آیه در مقام استدلال نیست، بلکه در مقام توجه دادن مردم به همان حکم مسلم است عقل که رهبر هر قومی باید از آنان راه شناس تر باشد، و آنکه خود محتاج به رهبری است نمی تواند پیشوا باشد، مشرکان مکه هر چند پیامبری رسول خدا را باور نمی کردند. اما این حکم عقلی را باور داشتند و اعتراف می کردند که اگر بنا شد پیامبری از طرف خدا فرستاده شود باید مرد بزرگ امت برای این کار برگزیده شود، منتها در این که موجب بزرگی و مایه برتری چیست در اشتباه بودند و گمان می کردند که داشتن ثروت بسیار یا فرزندان و خویشان یا قدرت و پیروان می تواند مایه برتری بر دیگران شود و می گفتند که اگر هم خدا می خواست پیغمبری برای ما مردم حجاز بفرستد چرا مرد بزرگ مکه یعنی ولید بن مغیره مخزومی، یا مرد بزرگ طائف یعنی عروه بن مسعود ثقفی را نفرستاد. « و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم »(۴).

خواسته مردم مکه:

یعنی گفتند چرا این قرآن برمرد بزرگی از این دو آبادی یعنی مکه و طائف نازل نگشت؟مشرکان مکه در این حکم عقلی که باید کتاب آسمانی بر مرد بزرگ حجاز فرستاده شود، راستگو بودند و دروغ و اشتباه ایشان در تطبیق مرد بزرگ بر ولید یا عروه بود. چه ثروت و قدرت و امتیازهای مادی را ملاک عظمت و بزرگی وبرتری می پنداشتند و آنچه را در واقع موجب عظمت روحی و قدرت معنوی می شود از قبیل علم و مکارم اخلاق و فضای نفسانی به حساب نمی آوردند و نمی توانستند باور کنند که مرد بزرگ حجاز بلکه تمام جهان محمد پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است نه ولید یا عروه.

فضیلت اهل بیت در سخنان امام سجاد (علیه السلام):

امام چهارم (علیه السلام) در خطبه خویش به آنچه می تواند کسی را برکسی، یا ملتی را بر ملتی برتری دهد اشاره کرد و روشن ساخت که آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر دیگران برتری دارند و این برتری ها را نمی توان از ایشان گرفت و دیگران با ایشان همپایه نیستند.
چه خدا ایشان را بر دیگران برتری داده و برای هدایت و ارشاد و تعلیم و تربیت مسلمانان برگزیده است. علی بن الحسین (علیه السلام) با کمال صراحت و شجاعت گفت:
« أیها الناس اعطینا ستاً و فضلنا بسبع اعطینا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه والشجاعه و المحبه فی قلوب المؤمنین »(۵) ای مردم خداوند شش چیز را به ما بخشیده است و برتری ما بردیگران بر هفت پایه استوار است: علم یعنی دانش را که شرط اساسی برتری شخصی بر شخصی یا ملتی بر ملتی است. به ما داده اند، حلم یعنی بردباری را که در راه تعلیم و تربیت مردم بسیار بکاربست به ما داده اند. سماحت یعنی بخشندگی که زمامداران اسلامی را به کار است خوی ما است، فصاحت یعنی شیوایی بیان وسخنوری که در بیان احکام و هدایت مردم. و امر به معروف و نهی از منکر و روشن ساختن افکار مردم. وتهییج آنان به جهاد و فداکاری و از خودگذشتگی بسیار لازم و ضروری است در خاندان ما است. شجاعت یعنی دلیری و مردانگی که رهبری و زمامداری بر آن استوار است به ما داده شده، دوستی و علاقمندی قلبی مردم با ایمان را که رمز حکومت و راز سلطنت است به ما داده اند. یعنی با زور و جبر نمی توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خویش ساخت. اما می خواهد بگوید یزید! خدا چنان خواسته که مردمان با ایمان ما را دوست بدارند و نمی شود با هیچ وسیله ای جلو این کار را گرفت و کاری کرد که مردم دیگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند.
سپس امام چهارم فرمود: « وفضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمد، و منّا الصّدیق،و منّا الطّیار، و منّا أسدالله و أسد رسوله، ومنّا سبطا هذه الامه » یعنی برتری ما بر دیگران هرکه باشند براین هفت پایه استوار است: رسول خدا محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ما است. وصی او علی بن ابی طالب از ما است. حمزه بن عبدالمطلب شیر خدا و شیر رسول خدا از ما است، جعفر بن ابی طالب همان پرنده ملکوتی از ما است. دو سبط این امت حسن و حسین از ما اهل بیت است.

مهدی امت اسلام:

سپس امام چهارم در اشاره ای به آینده اسلام و حکومت فرمود: بدانید مهدی این امت یعنی امام دوازدهم - امام زمان - از ما است. حالا که این گونه است باید یزید اول برود و این افتخارات را اگر می شود از ما اهل بیت بگیرد و به نام خود ثبت کند. و به تعبیر دیگر اگر می تواند تاریخ را تحریف کند، تا آنچه برای ما است به او دهد و رسوایی ها و بدنامی ها و بی دینی های او را نادیده بگیرد، و قیافه ها را جابجا کند، اگر این کار از یزید ساخته است می تواند با ما درافتد، و گرنه تا روزی که افتخارات اسلام به دست ما است، و مردان بنی هاشم از قبیل ابی طالب و برادرش حمزه و فرزندانش علی (علیه السلام) و جعفر و فرزندان امیرالمؤمنین یعنی حسن وحسین (علیه السلام) در تاریخ به صورت صدّیقترین خدمتگزاران دین خدا ظاهر می شوند، و از همه مهمتر رسول خدا نیز مردی از بنی هاشم است.
چگونه می توان ما را گمنام یا بدنام ساخت. و حق ما را به دیگران داد. و دلهای متوجه به ما را به دیگران متوجه ساخت، سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جایی رسید که ناچار شدند سخن امام را قطع کنند. و به همین منظور دستور دادند که مؤذن اذان بگوید. امام هم ناچار و هم به احترام نام پروردگار خاموش گشت، تا فرصتی دیگر به دست آورد و از آن هم کاملاً استفاده کرد. یعنی چون مؤذن گفت « اشهد أن محمداً رسول الله » عمامه از سر برگرفت و گفت: ای مؤذن تو را به حق همین پیامبری که نام او را بردی خاموش باش، آنگاه رو به یزید کرد و گفت: آیا این پیامبر ارجمند بزرگوار جدّ تو است یا من؟اگر بگویی که محمد جدّ تو است همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر می گویی که جدّ من است پس چرا پدرم را کشتی و مال او را به غارت بردی. و زنانش را اسیر کردی؟سپس دست برد و گریبان چاک زد و سخن خویش را تا آنجا ادامه داد که مردم را منقلب ساخت و جمعیت با پریشانی و پراکندگی متفرق شدند.

پی نوشت ها :

۱- بحارالانوار ج ۴۵ ص ۱۳۷ باب ۳۹٫
۲- سوره ق (۵۰): ۱۶٫
۳- یونس (۱۰): ۳۵٫
۴- زخرف (۴۳): ۳۱٫
۵- بحارالانوار ج ۴۵ ص ۱۳۷ باب ۳۹٫

منبع مقاله :
آیتی، محمد ابراهیم؛ (۱۳۸۸) بررسی تاریخ عاشورا، [بی جا]: مؤسسه انتشاراتی امام عصر (عج)، چاپ پنجم

راسخون

قیام حسینی از دیدگاه اندیشمندان غربی

قیام حسینی از دیدگاه اندیشمندان غربی

شهادت امام حسين علیه السلام به گونه‌اي است كه دانشمندان غربی نيز به حقانيت و مظلومیت آن حضرت پی­برده و اين امر جنبه جهاني يافته است:

چارلز ديكنز (بزرگترين داستان نويس انگليسي) می­گوید:

اگر منظور حسين جنگ در راه خواسته هاي دنيايي خود بود من نمي‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش همراه او بودند؟ پس عقل چنين حكم مي‌نمايد كه او فقط بخاطر اسلام فداكاري خويش را انجام داده است.

 

در مقاله سه شهيد اثر خانم دانشمند انگليسي آمده است:

اي مسلمانها ! بزرگترين دليل بر اثبات مظلوميت حسين ، قرباني دادن بچه شيرخواره‌اش بود كه در هيچ تاريخي سابقه ندارد بچه شيرخواري را براي طلب آب بي‌قيمت و ارزش بياورند و آن قوم مكّار عوض دادن آب ، او را طعمه تير جفا قرار دهند . اين عمل دشمن، مظلوميت حسين را اثبات نمود و همين نيروي مظلوميت ، بساط عزت خاندان مقتدر بني‌اميه را برچيد و رسواي عالمشان نمود و دين محمد در اثر جانبازي‌هاي او و اهل بيت بزرگش حيات تازه‌اي به خود گرفت .

(شبهاي پيشاور ، صفحه 548)

 

دكتر رينوژوزف (شرق شناس معروف فرانسوي) می­گوید:

به جهت خون حسين و سوگواري‌هايي كه شيعه پس از آن مي‌نمايد ،در آينده جمعيت و شوكت و ترقي شيعه بيشتر خواهد گرديد (منظور حاكميت عدل و حكومت حضرت مهدي عجل الله تعالی فرجه االشریف در زمان ظهور مي‌باشد) .

(پرتوي ازعظمت حسين علیه السلام ص 440)

 

فردریک جمس:
درس حسین و هر قهرمان شهید دیگر این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند. همچنین می‌رساند که هرگاه کسی برای این صفات ابدی مقابله کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.

 

جرجی زیدان نویسنده مسیحی لبنانی:
پس از رحلت پیامبر حب جاه و مال بر فضایل اخلاقی، فایق آمد و افکار و آرای آل علی در میان چنان مردمی بی اثر ماند؛ چنانکه مردم کوفه به خاطر جاه و مال بیعتی را که با حسین بن علی کرده بودند، در هم شکستند و به این نیز اکتفا نکرده، اورا کشتند.

(درسی که حسین به انسانها آموخت ص449-448 )

 

 

موریس دوکبری اندیشمند فرانسوی:
پیروان حسین به واسطه عزاداری حسین می‌دانند که پستی و زیر دستی استعمار و استثمار را نباید قبول کنند، زیرا شعار پیشرو و آقای آنها، تن ندادن زیر بار ظلم و ستم بود.

(تاریخ تمدن اسلام ص451 )

 

توماس کارلاین دانشمند انگلیسی:
بهترین درسی که از تراژدی کربلا می‌گیریم این است که، حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق و باطل روبرو می‌شوند اهمیت ندارد. پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت موجب شگفتی من است.

(درسی که حسین به انسانها آموخت ص448 )

 

مهاتما گاندی رهبر انقلاب هندوستان:
من زندگی حسین آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام، بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سر مشق امام حسین پیروی کند.

 

توماس ماساریک کشیش متفکر اروپایی:
گرچه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح مردم را متاثر می‌سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین یافت می‌شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد. گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب حسین مانند پر کاهی است در مقابل یک کره عظیم پیکر.

(درسی که حسین به انسانها آموخت ص451)

 

واشنگتن ایروینگ مورخ آمریکایی:
در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگ‌های تفدیده عراق، روح حسین فناناپذیر است؛ ای پهلوان، و ای نمونه شجاعت وای شهسوار من، ای حسین.

برنامه كامل اعمال شبهاي قدر

شب نوزدهم: اولین شب از شب‌های قدر است و شب قدر همان شبی است که در تمام سال شبی به خوبی و فضیلت آن نمی‌رسد و عمل در آن بهتر است از عمل در هزار ماه و در آن شب تقدیر امور سال رقم می‌خورد و ملائکه و روح که اعظم ملائکه است در آن شب به اذن پروردگار به زمین نازل می‌شوند و به خدمت امام زمان علیه‌السلام مشرف می‌شوند و آنچه برای هر کس مقدر شده است بر امام علیه السلام عرض می‌کنند. اعمال شب قدر بر دو نوع است: یکی آن که در هر سه شب انجام می‌شود و دیگر آن که مخصوص هر شبی است. اعمالی که در هر سه شب مشترک است: ۱- غسل. (مقارن غروب آفتاب، که بهتر است نماز عشاء را با غسل خواند.) ۲- دو رکعت نماز وارد شده است که در هر رکعت بعد از حمد، هفت مرتبه توحید بخواند و بعد از فراغ هفتاد مرتبه اَستَغفُرِاللهَ وَ اَتوبُ اِلَیهِ و در روایتی است که از جای خود برنخیزد تا حق تعالی او و پدر و مادرش را بیامرزد. ۳- قرآن مجید را بگشاید و بگذارد در مقابل خود و بگوید: اَللّهُمَّ اِنّی اَسئَلُِکَ بِکِتابِکَ المُنزَلِ وَ ما فیهِ اسمُکَ الاَکبَرُ و اَسماۆُکَ الحُسنی وَ ما یُخافُ وَ یُرجی اَن تَجعَلَنی مِن عُتَقائِکَ مِنَ النّار. پس هر حاجت که دارد بخواهد. ۴- مصحف شریف را بگیرد و بر سر بگذارد و بگوید: اَللّهمَّ بِحَقِّ هذاالقُرآنِ وَ بِحَقِّ مَن اَرسَلتَه بِه وَ بِحَقِ کُلِّ مومنٍ مَدَحتَه ُ فیهِ وَ بِحَقِّکَ عَلَیهِم فلا اَحَدَ اَعرَفُبِ بِحَقِّکَ مِنکَ. ده مرتبه بگوید: بِکَ یا الله ده مرتبه: بِمُحَمَّدٍ ده مرتبه: بِعلیٍّ ده مرتبه: بِفاطِمَةَ ده مرتبه: بِالحَسَنِ ده مرتبه: بِالحُسَین ِ ده مرتبه: بِعلیّ بنِ الحُسین ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ده مرتبه: بِجَعفَر بنِ مُحَمَّدٍ ده مرتبه: بِموُسی بنِ جَعفَر ٍ ده مرتبه: بِعلیِّ بنِ مُوسی ده مرتبه: بِمُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ده مرتبه: بِعَلِیِّ بنِ مُحَمَّدٍ ده مرتبه: بِالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ ده مرتبه: بِالحُجَّةِ. پس از این عمل هر حاجتی که داری طلب کن. ۵- زیارت امام حسین علیه السلام است؛ که در روایت آمده است که چون شب قدر می‌شود منادی از آسمان هفتم ندا می‌کند که حق تعالی آمرزید هر کسی را که به زیارت قبر امام حسین علیه السلام آمده است. ۶- احیا داشتن این شب‌ها. در روایت آمده هر کس احیا کند شب قدر را گناهان او آمرزیده شود هر چند به عدد ستارگان آسمان و سنگینی کوه‌ها و وزن دریاها باشد. ۷- صد رکعت نماز بخواند که فضیلت بسیار دارد، و افضل آنست که در هر رکعت بعد از حمد ده مرتبه توحید بخواند. ۸- این دعا خوانده شود: اَللّهُمَّ اِنّی اَمسَیتُ لَکَ عَبدًا داخِرًا لا اَملِکُ لِنَفسی وَ اَعتَرِفُ… اعمال مخصوص هر شب قدر شب نوزدهم: ۱- صد مرتبه “اَستَغفُرِاللهَ رَبی وَ اَتوبُ اِلَیه”. ۲- صد مرتبه ” اَللّهُمَّ العَن قَتَلَةَ اَمیرَالمومنینَ”. ۳- دعای “یا ذَالَّذی کانَ…” خوانده شود . ۴- دعای ” اَللّهَمَّ اجعَل فیما تَقضی وَ…” خوانده شود. شب بیست و یکم: فضیلتش زیادتر از شب نوزدهم است، و باید اعمال آن شب را از غسل و احیاء و زیارت و نماز، هفت قل هو الله و قرآن بر سر گرفتن و صد رکعت نماز و دعای جوشن کبیر و غیره در این شب به عمل آورد، در روایات تاکید شده در غسل و احیاء و جدّ و جهد در عبادت در این شب و شب بیست و سوم. امام صادق علیه‏ السلام فرمود:« تقدیر امور و سرنوشت‌ها در شب قدر، یعنی شب نوزدهم، تحکیم آن در شب بیست و یکم، و امضا ‏آن در شب بیست و سوم صورت می‏گیرد.» (وسائل الشیعه، حرّ عاملی، دار الاحیاء التراث، ج ۷، ص۲۵۹) شب بیست و سوم شب شریفی است ،طبق روایت امام صادق علیه السلام در این شب تقدیرات ما امضا می شود،پس بکوشیم با عبادت و خاکساری به درگاه خداوند متعال ،بهترین تقدیرات را از او خواسته و تمنّا کینم آنچه از خیر هست برای ما امضا شود و شرور با نگاه رحمت خداوند مهربان از زندگی ما دفع شوند. دعاى شب بیست و سوّم یا رَبَّ لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَجاعِلَها خَیْراً مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ وَرَبَّ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ اى پروردگار شب قدر و قرار دهنده آن بهتر از هزار ماه و پروردگار شب و روز وَالْجِبالِ وَالْبِحارِ وَالظُّلَمِ والاْنْوارِ وَالاْرْضِ وَالسَّماَّءِ یا بارِئُ یا و کوهها و دریاها و تاریکى ها و روشنیها و زمین و آسمان اى پدیدآرنده اى مُصَوِّرُ یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا اَللّهُ یا رَحْمنُ یا اَللّهُ یا قَیُّومُ یا اَللّهُ یا بَدیعُ یا اَللّهُ یا اَللّهُ یا صورت بخش اى عطابخش اى نعمت ده اى خدا اى بخشاینده اى خدا اى پاینده اى خدا اى نوآفرین اى خدا اى خدا اَللّهُ لَکَ الاْسْماَّءُ الْحُسْنى وَالاْمْثالُ الْعُلْیا وَالْکِبْرِیاَّءُ وَالاْ لاَّءُ اَسْئَلُکَ اى خدا از آن توست نامهاى نیک و نمونه هاى والا و بزرگى و نعمتها از تو خواهم که اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَاَنْ تَجْعَلَ اسْمى فى هذِهِ اللَّیْلَةِ درود فرستى بر محمد و آل محمد و قرار دهى نام مرا در این شب در زمره فِى السُّعَداَّءِ وَرُوحى مَعَ الشُّهَداَّءِ وَاِحْسانى فى عِلِّیّینَ وَاِسائَتى سعادتمندان و روحم را با شهیدان و احسان و نیکیم را در بلندترین درجات و گناهم را مَغْفُورَةً وَاَنْ تَهَبَ لى یَقیناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبى وَایماناً یُذهِبُ الشَّکَّ آمرزیده و یقینى به من ببخشى که همیشه با دلم همراه باشد و ایمانى به من بدهى که یکسره شک و تردید را عَنّى وَتُرْضِیَنى بِما قَسَمْتَ لى وَ اتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الاْخِرَةِ از من دور کنى و بدانچه نصیبم کرده اى خوشنودم سازى و بده به ما در دنیا نیکى و نعمت و در آخرت نیز حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ الْحَریقِ وَارْزُقْنى فیها ذِکْرَکَ وَشُکْرَکَ نیکى و نگاهمان دار از عذاب آتش سوزان و روزیم کن در این شب ذکر خود و سپاسگزاریت وَالرَّغْبَةَ اِلَیْکَ وَالاِْنابَةَ والتَّوبَةَ والتَّوْفیقَ لِما وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّداً وَ الَ و شوق و بازگشت و توبه بسوى خودت را و موفقم بدار بدانچه موفق داشتى بدان محمد و آل مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلامُ محمد علیهم السلام و روایت کرده محمّد بن عیسى به سند خود از صالحین : که فرمودند مکرّر مى کنى در شب بیست و سیّم از ماه رمضان این دعا را در حال سجود و قیام و قعود و بر هر حالى که هستى در تمام ماه و هر چه ممکنت شود و هر زمانى که حاضر شود تو را یعنى یادت آید این دعا در روزگار حیاتت مى گوئى بعد از ستایش کردن حقّ تعالى به بزرگوارى و فرستادن صلوات بر پیغمبر صلى الله علیه و آله : اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى اباَّئِهِ فى خدایا باش براى ولى خود (فلان پسر فلان )حضرت حجت فرزند امام حسن عسکرى درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در هذِهِ السَّاعَةِ وَفى کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقاَّئِداً وَناصِراً وَدَلیلا این ساعت و در هر ساعت یار و مددکار و نگهبان و رهبر و یاور و راهنما وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً و مى خوانى نیز :و دیده بان تا او را از روى میل و رغبت مردم در روى زمین سکونت دهى و بهره مندش سازى زمانى دراز یا مُدَبِّرَ الاُْمُورِ یا باعِثَ مَنْ فِى الْقُبُورِ یا مُجْرِىَ الْبُحُورِ یا مُلَیِّنَ اى تدبیرکننده کارها اى برانگیزنده هرکه در گورها است اى روان کننده دریاها اى نرم کننده الْحَدیدِ لِداوُدَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمدٍ وَافْعَلْ بى کَذا وَکَذا آهن براى حضرت داود درود فرست بر محمد و آل محمد و بکن نسبت به من چنین و چنان و به جاى این کلمه حاجات خود را بخواهد اللَّیْلَةَ اللَّیْلَةَ همین امشب همین امشب و بلند کن دستهاى خود را به سوى آسمان یعنى در وقت گفتن یا مُدَبِّرَ الاُْمُورِ تا آخر و بگو این دعا را در حال رکوع و سجود و ایستاده و نشسته و مکرّر کن آنرا و بگو آنرا نیز در شب آخر ماه رَمَضان .

ضررهای موسیقی

ضررهای موسیقی از دیدگاه علامه محمد تقی جعفری(ره)

۱- ایجاد عدم تعادل و توازن بین اعصاب سمپاتیک و پاراسماتیک.

۲- مرض مانی:نوعی جنون که درجات متعددی دارد...
۳- مرض سیکلموتیمی

۴- کوتاهی عمر

۵- مرض پارانویا

۶- ضعف اعصاب

۷- اختلالات دماغی (اغتشاشات مغزی،هیجانات روحی ،جنون)

۸- تأثیرات قلبی

۹- واسطه ی انتحار و خود کشی

۱۰- بیماری فشار خون

۱۱- عامل فحشاء

۱۲- تضعیف و تضییع حس شنوایی

۱۳- تضعیف وتضییع حس بینایی

۱۴- هیجان

۱۵- سلب اراده و شکست شخصیت

۱۶- سلب غیرت

۱۷- عامل جنایت

۱۸- جلب توجه غیر طبیعی

۱۹- از دست دادن نیروی فکری

۲۰- تضییع نیروی قضاوت

۲۱- افسردگی و خمودگی

۲۲- شکست عمر و جوانمرگی

۲۳- زنجیر بردگی

۲۴- روش لغو

۲۵- اتلاف وقت

انتظار فرج

چرا انتظار فرج ، افضل اعمال است ؟

انتظار فرج ، به معنای امید به آینده روشن و تحقق ارزشها و خوبیهاست . چنین نگاهی به انسان شور و نشاط حرکت میدهد به گونه ای که هم برای اصلاح خود اقدام می کند و محیط پیرامون خود را تحت تاثیر قرار می دهد. منتظر ، ساکت و اکن نمی ماند بلکه کارها و تلاش های خود را در جهت زمینه سازی برای تحقق ظهور انجام می دهد . چنین فردی در جامعه نه تنها خود را از انحراف اعتقادی و عملی به دور نگه می دارد بلکه سعی در ساختن و اصلاح کردن جامعه دارد بنابراین انتظار نه تنها یک عمل فردی که یک کار جمعی و تشکیلاتی است که به طور مدام جامعه و افراد را تحت تاثیر قرار می دهد و می تواند ضامن سلامت فکری و عملی فرد و جامعه باشد .
نیز انتظار ، سبب استقامت و پایداری مسلمانان برابر فشارها و سختی ها می باشد و از یاس و ناامیدی آنان جلوگیری می کند و به این شکل راه را برای غلبه و پیروزی آنان هموار می کند .
با این وصف انتظار ظرفیت و توانایی فراوانی برای تحقق جامعه آرمانی و اسلامی موعود ایجاد می کند که در سایه اعمال فردی و جمعی کمتر به چشم می خورد به همین سبب با فضیلت ترین عمل ها شمرده شده است.
وظایف منتظران امام زمان (ع) چیست؟
وظایفی که بر عهده یک منتظر است عبارت است از :
۱-معرفت و شناخت امام زمان : در روایات ما تاکید شده است که انس

ان باید امام زمان خود را بشناسد چون پیمودن مسیر درست و صراط مستقیم الهی جز به معرفت او ممکن نخواهد بود . پیامبر (ص) فرمود :
هر کس بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است .
۲- الگو پذیری : پیامبر اکرم (ص) میفرماید : خوشا به حال آنان که قائم خاندان مرا درک کند در حالی که پیش از دوران قیام به او و امامان پیش از او اقدا کرده و از دشمنان ایشان اعلام بیزاری کرده باشد . آنان دوستان و همراهان من و گرامی تر امت نزد من هستند .
از مهم ترین رفتارها ، پرهیز کاری و حسن خلق است . امام صادق (ع) فرمود: هر کس دوست دارد از یاران حضرت قائم باشد باید منتظر باشد و در حال انتظار به پرهیزکاری اخلاق نیکو رفتار کند.
۳- یاد حضرت : اگر کسی به حقیقت منتظر محبوب خود باشد پیوسته در اندیشه او خواهد بود . منتظر واقعی سعی می کند در همه حال یاد آن بزرگوار باشد و اعمال خود را از انحراف و کجی ها حفظ کند . یاد ان حضرت با خواندن دعاهایی آن بزرگوار توسل به آن عزیز ، صدقه دادن برای سلامتی او ، انجام دادن خیرات به نیابت او ، دعا کردن برای تعجیل فرج او ، ندبه کردن در فراق او و تجدید پیمان در یاری او ، تحقق می یابد .

۴- تلاش برای حفظ ایمان در زمان غیبت : از آن جا که در زمان غیبت ، خطرات فراوانی برای ایمان و عمل پیش می آید و فکرها و مذاهب انحرافی در مسیر انسان پیدا می شود و شیاطین دوست نما سعی در گمراهی انسان دارند ، انسان منتظر پیوسته در حفظ ایمان و عمل خود می کوشد. در این زمینه از پیرو مجتهد جامع الشرایط مورد سفارش و توجه امام معصوم(ع) است ؛ زیرا او کسی است که از نظر علمی و عملی ، مورد تایید آن حضرت قرار گرفته است.
۵- زمینه سازی برای ظهور : منتظر واقعی با درک صحیح معنای انتظار ، می کوشد زمینه ظهور امام زمان (ع) را تقویت کند ؛ بنابراین هم به اصلاح نفس و خود سازی می پردازد و هم با امر به معروف و نهی از منکر ، سعی در ساختن جامعه دارد ؛ پس او فردی متعهد برابر خود و جامعه خویش است .

مسافر کربلا

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارساله بود . مریضی سختی گرفت .

پزشکان جوابش کردند. گفتند این بچه زنده نمی ماند.

مادرش او را نذر آقا ابوالفضل (علیه السلام) کرد. روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت! هر چه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم (علیه السلام) بیشتر می شد.

در جبهه مسئول گروهان حضرت ابوالضل (ع) از لشکرامام حسین (علیه السلام) بود. خوشحال بود که به عاشقان اربابش خدمت می کند شهید علیرضا کریمی آخرین بار که به جبهه رفت گفت: راه کربلا که باز شد بر می گردم ! ۱۷سال بعد پیکرش بازگشت . همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت!!

آمده بود به خواب مسئول تفحص گفته بود: زمانش رسیده که من برگردم !! محل حضور پیکرش را هم گفته بود!!

عجیب بود پیکرش به شهری دیگری منتقل شد. مدتی بعد او را آوردند روزی که تشیع شد روز تاسوعا بود روز حضرت ابو الفضل (علیه السلام)

گلزار شهدای تخت فولاداصفهان ، قطعه شهید علیرضا کریمی را همه می شناسند و آنهایی که به دیدار علیرضا می آیند عاشقان کربلا بخصوص عاشقان ابوالفضل (علیه السلام) اند...

و خیلی از همین عاشقان به واسطه شهید کریمی مسافر کربلا شدند..هرکسی دلش برای حرم با صفای قمربنی هاشم (علیه السلام) و آقامون امام حسین (علیه السلام)تنگ میشه شهید علیرضا کریمی را واسطه قرار میده..

برای اطلاعات از زندگی شهید علیرضا کریمی کتاب مسافر کربلا را مطالعه بفرمایید.

آیا می دانید .....؟

آیا می دانید تأثیر جمله

" این مکان مجهز به دوربین مدار بسته است"

به مراتب بیشتر از جمله

" عالم محضر خدا است در محضر خدا معصیت نکنید"

می باشد

 

 

 

خدایا ما را ببخش

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت / دری دیگر نمی داند، رهی دیگر نمی گیرد

خطــا از مـن اسـت می دانمـ .

از مـن کـــه سـال هـاسـت گـفتـــه امـ " ایــاک نــعبد "

امـا بـــه دیـگران هـمـ دلـسپــرده امـ

از مـن کـــه سـال هـاسـت گـفتـــه امــ " ایــاکَ نستَعیـن "

امــا بــه دیگران همــ تـکیــه کــرده امـ

امـا رهایـمــ نـکـن

بیـش از هـمـیشــه دلـتـنگمــ

بـــه انـدازه ی تـمامــ روزهـای نـبودنـمــ ...

خدا.....

بدون عینک ببینید

بدون عینک ببینید:

در دنیا هم مردمان خوش‌بین وجود دارد و هم مردمان بدبین و واضح است که بدبین‌ها بیشتر به چشم می‌آیند. آنها مرتباً انتقاد می‌کنند، همیشه انتظار بدترین‌ها را دارند. هرگز جنبه‌های مثبت یک حادثه و اتفاق را در نظر نمی‌آورند و دیگران همیشه می‌گویند : که از مصاحبت آنها لذت نمی‌برند همان جمله کلیشه‌ای معروف که همه آنها را شنیده‌ایم، درباره این افراد صدق می‌کند : این‌ها همیشه نیمه خالی لیوان را می‌بینند. آیا شما هم از این دسته‌اید؟

اگر پاسخ مثبت است، بهتر است به خواندن ادامه دهید.

شما هم در اصل از این حالت راضی نیستید چرا که این نگاه تلخ و منفی به زندگی بیش از همه خودتان را می‌آزارد. می‌خواهید آن را عوض کنید اما مثل یک عادت به این عینک سیاه خو گرفته‌اید. راه حل دورانداختن این عینک آسان است اما اجرایش چندان ساده نبوده و دشوار هم هست ما به باورهای قدیمی‌مان که البته تمامی آنها درست هم نیستند عادت می‌کنیم و به واقع می‌ترسیم که سرمان را از پیله تاریک این عقاید بیرون آوریم و بزرگترین اشکال آنها این است که اجازه نمی‌دهند از زندگی لذت ببریم. مثلاً فکر می‌کنیم که هرچه در گذشته ما رخ داده آینده ما را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد. به همین خاطر وقتی که در گذشته خطایی مرتکب شده یا شکست خورده باشیم، نگران می‌شویم؛ درباره تأثیر گذشته بر آینده خودمان را سرزنش می‌کنیم که چرا اینچنین خطا کرده‌ایم و می‌ترسیم که این پیشامد آینده‌مان را نیز خراب کند. بدین ترتیب با زندگی در گذشته و نگرانی برای آینده، لذت و ارزش زندگی این لحظه و امروز را از دست می‌دهیم.

حالا با این تفاسیر چگونه می‌توانیم «هنر زندگی در اکنون» را فراگیریم؟ قبل از هر چیز باید گفت که ما همیشه می‌توانیم انتخاب کنیم. انتخاب کنیم که از زندگی لذت ببریم یا این که در تلخی و افکاری تاریک روزگار را سپری کنیم. همگی مختاریم که شادی و خوشبختی را به خودمان و دیگران هدیه کنیم یا افکاری تلخ، آشوب‌زده و منفی را بر زندگی‌مان حاکم کنیم اگر می‌خواهید از این سیکل معیوب خارج شوید، نیل به شادی، خوشبختی و تفکری سالم را هدف پیش روی خود قرار دهید. هرگاه که احساس کردید، آن افکار سیاه دارند دوباره غالب می‌شوند،‌ فوراً به سوی هدفتان رو کنید.

عامل دیگری هم در خلق این عینک سیاه موثر است. وقتی ما سعی ‌کنیم افکار، اعمال و احساسات دیگران را کنترل کرده و آنها را مطابق میل خودمان کنیم، موفق نمی‌شویم و همین شکست باعث می‌شود که منفی‌بافی هم بخشی از شخصیت ما شود. بدانید که ما نمی‌توانیم دیگران را تغییر دهیم. باید طرز نگرش خود را به جهان و دیگران عوض کنیم.

راه دیگری نیز هست. اگر سعی کنیم در هر حادثه‌ای که با آن مواجه می‌شویم، هر پدیده‌ای که مشاهده می‌کنیم و هر کسی که با او برخورد می‌کنیم، نکته مثبتی کشف کنیم، چهره دنیا زیباتر خواهد شد. پیدا کردن زیبایی، از کند و کاو زشتی‌ها، لذت‌بخش‌تر و شادی‌آورتر است.

انجام یک کار دیگر هم مفید خواهد بود. اگر شادی و خوشبختی‌تان را با دیگران شریک شوید، دو چندان لذت خواهید برد. قبل از این که کسی از شما کمک بخواهد، به او کمک کنید. بدون قید و شرط و بدون انتظار هیچ پاداشی به اطرافیانتان مهربانی کرده به آنها عشق بورزید و شاید مهمترین روش حل مشکل بدبینی این باشد که یاد بگیرید خود و دیگران را ببخشید. این بخشش باید از ته دل باشد و فقط این نیست که بگویید : «من تو را می‌بخشم» بخشش واقعی احساس گناه، ترس، شرمندگی، خشم، افسردگی و تنفر را نابود می‌کند و آرامش، آسودگی خیال و شادی را برایمان به ارمغان می‌آورد.

دانستن نکات بالا یک چیز است و به عمل درآوردن آنها چیزی دیگر تغییر عادات و باورهای گذشته آسان نیست و به زمان طولانی نیاز دارد. اما ارزشش را دارد. اگر می‌خواهیم به آنچه که به آن ایمان داریم، عمل کنیم، پشتکار قویترین انگیزه است. کندن عینک سیاه دشوار است اما وقتی بتوانیم رنگ‌های واقعی اطرافمان را ببینیم، زندگی نیز به ما لبخند خواهد زد.

مترجم : آذین صحابی

میلاد زینت عابدان مبارک

پنجم شعبان، زاد روز مسعود امام همام، حضرت زین العابدین است که در سال ۳۸ ق در شهر مدینه، به دنیا آمد. او در خاندان پاک رسالت، قدم به دنیا گذاشت و جهانی از صفا، معنویت و دانش و بینش برای بشر به ارمغان آورد. او آمد تا شیفتگان عبادت و سالکان راه معرفت و خداشناسی را، از سرچشمه زلال توحید و عرفان ناب محمّدی سیراب سازد. پدرش امام حسین علیه السلام به سبب علاقه فراوانی که به پدر بزرگوارشان، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام داشتند، این مولود مبارک را «علی» نام نهادند.

 

خانواده

پدر ارجمند امام سجاد علیه السلام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و مادر بزرگوارشان شهربانو، دختر آخرین پادشاه ساسانی، می باشد که پس از ولادت فرزندش با فاصله ای بسیار اندک جهان را بدرود گفت. حضرت زین العابدین در دو سال پایانی دوران حکومت جدّشان، حضرت علی علیه السلام به دنیا آمدند. و همچنین در حدود ده سال از امامت عمویش حضرت مجتبی علیه السلام و ده سال هم از دوران امامت پدر بزرگوارشان، را درک کردند که این امر سبب شد سه امام راستین به پرورش و تربیت او همت گمارند و دنیایی از فضایل اخلاقی و قداست ها بپرورانند و این موقعیتی بود که برای کم تر پیشوایی واقع می شد.

سجّاد

امام باقر علیه السلام می فرمایند: پدرم علی بن الحسین علیه السلام هرگز نعمتی از خدا را یاد نمی کردند مگر آن که برای شکر آن نعمت، خدا را سجده می کردند، ... و نیز هر گاه حق تعالی شرّی را از ایشان دفع می کرد که از آن بیم داشتند و یا مکر مکر کننده ای را دور می گرداند سجده می نمودند و همچنین بعد از فارغ شدن از نماز واجب و یا اصلاح میان دو کس برای شکر این توفیق سجده می کردند و در جمیع مواضع، سجود آن حضرت به چشم می خورد و به این سبب آن حضرت را «سجّاد» می گفتند.

زینت عابدان

امام سجاد علیه السلام ، زینت عابدان و پیشوای بندگان پاک خداوند است. ابن عباس در این باره از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم روایت می کند که فرمود: «هرگاه روز قیامت شود، ندا دهنده ای در میان جمع اهل محشر ندا می دهد که مایه زینت عابدان کجاست. در آن هنگام، فرزندم، علی بن الحسین با کمال سرفرازی و سربلندی در محشر ظاهر می شود و میان صفوف حرکت می کند»

امام سجاد علیه السلام چنان جلال و شکوهی داشت که حتی دشمنان حضرت نیز در برابر هیبت ایشان سر تعظیم فرود می آوردند. برای نمونه، مسلم بن عَقَبه، از ستمگران روزگار که به قصد کشتن امام سجاد علیه السلام با حضرت رو به رو شده بود، به محض دیدن امام، بی اختیار به تکریمش پرداخت و او را با احترام در کنار خود نشاند و پس از تکریم و تعظیم، آن حضرت را به خانه اش برگرداند. هنگامی که از او علت این کار را پرسیدند، پاسخ داد: شکوه و هیبت او مرا فرا گرفت. او که ابتدا قصد کشتن امام را داشت، بی اختیار به امام عرض کرد که هر حاجتی داری، بگوی. امام برای خود حاجتی نخواست، ولی برای عده ای طلب بخشش کرد و آنها را از مرگ نجات داد.

مجلس امام

مردم در محضر امام سجاد علیه السلام تحت تأثیر هیبت و شکوه ایشان، یارای هرزه گویی و بیهوده گویی نداشتند، بلکه سکوتی همراه با ادب بر محلس امام حاکم بود. فَرَزْدَقِ شاعر، در وصف مجلس آن حضرت می گوید: «چشم ها از شدت حیا به زیر بود. هیچ کس سخن نمی گفت مگر آن گاه که او لب به تبسّم می گشود و در چنین وضع و حال، با فقیران و تهی دستان می نشست و غذا می خورد و آنها را به خانه خود دعوت می کرد و با ایشان مأنوس می شد».

تربیت علمی

امام سجاد علیه السلام به منظور نشر معارف والای دینی و احیای سیره پیامبر گرامی اسلام و امامان پیش از خود، تلاش های گسترده ای کرد. آن حضرت در مدت ۳۴ سال امامت خود، افراد فراوانی را تربیت کرد. در رأس این افراد، فرزند ارجمند ایشان، امام محمدباقر علیه السلام بود که وظیفه امامت را پس از آن بزرگوار به عهده گرفت. ایشان سنگ بنای دانشگاه اهل بیت را گذاشت و فقه گسترده شیعه را تدوین کرد. فرزندان دیگر حضرت، عبداللّه، عمر و حسین، از عالمان، فقیهان و راویان حدیث بودند و به عبادت و درست کاری شهرت داشتند.

شاگردان

أبوحمزه ثمالی

ثابت بن دینار که نزد ما به أبوحمزه ثُمالی مشهور است، از شاگردان برجسته چهار امام، یعنی امام سجاد علیه السلام ، امام باقر علیه السلام ، امام صادق علیه السلام و امام کاظم علیه السلام شمرده می شود. امام رضا علیه السلام در مورد فضیلت ابوحزمه می فرماید: «أبوحمزه ثمالی در زمان خودش همچون لقمان بود.» از أبوحمزه، کتاب تفسیر قرآن، کتاب النوادر، رساله حقوق و نیز دعای أبوحمزه ثمالی به یادگار مانده است.

اَبان بن تغلب

اَبان بن تغلب ریاح، یکی از بزرگان اصحاب امام زین العابدین علیه السلام به شمار می رود. او مردی والامقام و صاحب منزلت و شوکت علمی بود. ابان، مجتهدی توانا در علوم قرآنی، فقه، حدیث و ادبیّات عرب به شمار می رفت. او فیض خدمت چند امام معصوم را داشته و از امام سجاد علیه السلام ، امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام روایت نقل کرده است. حضرت امام محمدباقر علیه السلام به او فرمود: «ای ابان! در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده. من دوست دارم مثل تو در میان یارانم دیده شود.» نیز هنگامی که خبر مرگ أبان بن تغلب را به امام صادق علیه السلام دادند، فرمود: «به خدا سوگند، مرگ أبان، قلبم را به درد آورد».

رساله حقوق

رساله حقوق، سخنان والای امام سجاد علیه السلام به ابوحمزه ثمالی است. حضرت در این رساله، با دقت در رفتار آدمی و بررسی تمامی جنبه های زندگی او، روابط انسان را با آفریدگار، خویشتن، خانواده، جامعه، حکومت، معلم و دیگر کسان در نظرگرفته و آن گاه حقوق و واجباتی برای او مقرّر فرموده است. حضرت، آدمی را مسئول رعایت و پاسداری از این حقوق می داند تا بدان وسیله، بنیاد جامعه اسلامی به تمام و کمال ایجاد شود و عدالت اجتماعی و تکامل و پیشرفت اجتماعی بر جامعه سایه افکند.

حق خداوند

امام سجاد علیه السلام ، رساله حقوق خود را با معرفی حق خداوند متعالی که بر تمامی حقوق برتری دارد، آغاز می کند و می فرماید: «اما حق خداوند آن است که او را بپرستی و چیزی را شریک او قرار ندهی و اگر از روی اخلاص چنین کنی، خدا بر خود مقرر کرده است که کار دنیا و آخرت تو را به عهده گیرد و آنچه از آن بخواهی، برایت نگه دارد».

ولادت جانباز کربلا مبارک باد

پیشوایان معصوم، عالی ترین نمونه رهبری در جهان هستند و همه صفات پیشوایی در وجود مبارکشان به کمال رسیده است. همچنانکه این بزرگواران در رهبری بی نظیرند، در میان پیروان شان نیز کسانی یافت می شوند که در رهروی و پیروی از پیشوایان معصوم، مرتبه ای عالی و بی نظیر دارند، به عبارت دیگر، معصومین(ع) پیروانی دارند که نمونه اعلا برای چگونه پیروی کردن از پیشوایان الهی هستند.در حقیقت، اینگونه افراد درس پیروی از معصوم را به طور عملی به دیگران می آموزند.
باب الحوائج، حضرت عباس بن علی(ع)، برترین نمونه ای است که چگونگی پیروی از پیشوای معصوم را عملاً تعلیم می دهد. شخصیت آن بزرگوار به گونه ای است که همه صفاتی را که لازمه یک پیرو واقعی است، به نحو کامل بروز داده و تجسمی از همه فضائل است.
«وفا» از مهمترین صفات انسانی است و معیاری برای شناختن نیکان است. این صفت زمانی پسندیده تر است که انسان نسبت به میثاق خدایی وفادار باشد. وفاداری نسبت به پیشوای معصوم از مهمترین مصداق وفا به میثاق الهی است و حضرت باب الحوائج عباس بن علی (ع) تا پای جان به میثاق خویش وفادار ماند. به طوری که از آن پس در تاریخ تشیع به عنوان مظهر وفا شناخته شده و وفاداری به نام آن بزرگوار مترادف گردیده است.
یکی از صحنه های شکوهمند وفاداری حضرت عباس بن علی (ع) زمانی بود که شمر لعنت اللّه علیه، به خیمه های امام حسین (ع) نزدیک شد و برای حضرت عباس(ع) امان نامه ای آورد و آن بزرگوار را صدا زد. حضرت ابوالفضل(س) از پاسخ دادن به شمر کراهت داشت لذا پاسخی به صدای شمر نداد ولی امام حسین (ع) به عباس(س) فرمود پرسش شمر را که تو را صدا می زند، بی پاسخ مگذار. حضرت باب الحوائج به دستور امام خویش در پاسخ به شمر فرمود: ای دشمن خدا، بر امانی که برای ما آورده ای لعنت باد.
یکی از مهمترین عنصری که انسان را وادار به دفاع از حق می کند، «غیرت» است. غیرت نیروی محرکه وجود انسان در برابر ستم، ظلم و تجاوز به نوامیس الهی است. آن کس که شعله غیرت وجودش را روشن کرده است، در برابر ناحق بی تفاوت نمی شنید و تا پای جان پیش می رود. گذشته از این، غیرت نشان عفت شخص است و به تعبیر امام علی(ع)، عفت مرد، به مقدار غیرت اوست.
حضرت باب الحوائج این صفت والا را به حد کمال دارا بودند وغیرت به وجودش سرافراز است. گرچه کربلا تجلیگاه غیرت بود و غیورترین مردان تاریخ شکوه غیرت را در آن جا به نمایش گذاشتند ولی غیرت عباس بن علی(ع) در دفاع از حق برجستگی دیگری داشت. آن بزرگوار در دفاع از حریم ولایت آنچنان جانبازی نشان داد که تاریخ نمونه ای برای آن ندارد.
شجاعت و رزم آوری عنصر دیگر شخصیت حضرت باب الحوائج است. هیبت و مهابت حضرت در کربلا چنان بود که افواج سپاه دشمن همچون رمه از برابرش می گریختند. اخلاص نیز در وجود عباس بن علی(ع) جامه کمال پوشید، آن بزرگوار همه توان خویش را در طبق اخلاص نهاد و در پیشگاه ولایت و امام بر حق خویش نثار کرد.

به همین خاطر است که امام صادق(ع) هنگام زیارت قبر مطهر حضرت عباس بن علی(س) به غایت اخلاص آن حضرت تأکید می فرماید: «حضرت باب الحوائج تنها در صحنه فضائل اخلاقی و میادین نبرد قهرمان نبود، بلکه در دانش و حکمت نیز تالی معصوم و قهرمان صحنه دانش به شمار می رود.
به هر حال، جانباز قهرمان کربلا، همه صفاتی را که یک پیرو واقعی معصوم باید داشته باشد، دارا بود. او آموزگاری است که چگونگی پیروی از ولایت و جانبازی در راه حقیقت را به دیگران آموخته است. همین امر سبب شده است که در روز قیامت همه شهدا بر مقام و منزلت آن بزرگ مرد تاریخ غطبه بخورند. همچنانکه حضرت سجاد(ع) می فرماید:«عمویم عباس در پیشگاه خداوند منزلتی دارد که در روز قیامت همه شهدا غبطه اش را می خورند.
سالروز ولادت جانباز سترگ کربلا را که مظهر غیرت و شجاعت است به همه پیروان ولایت بویژه جانبازان رشید و دلاور میهنمان تبریک می گوییم.
روز جانباز فرصت مناسبی است که نسل امروز ما علاوه بر الگوپذیری از رشادت ها و جانبازی های حضرت عباس(ع) در وقایع دفاع مقدّس و دلاوری ها و شجاعت های جانبازان عزیز و غیرتمند ایران اسلامی به مطالعه بپردازند و درسها و پیامهای زندگی ساز را از متن این تاریخ ماندگار استخراج نمایند.

والدین و فصل گرم امتحانات:

والدین و فصل گرم امتحانات:

اگر از شمای پدر مادر بپرسند بیش ترین میزان عدم توافق ،ناراحتی ، تیره شدن روابط ، تعارضات، دور شدن و فاصله گرفتن والدین و فرزندان چه وقتی است چه می گویید ؟در یک پاسخ نامه، بسیاری از والدین و فرزندان ، پاسخ مشابهی دادند:

زمان امتحانات»

والدین می گویند :بچه ها، حرف ها و راهنمایی های ما را نمی شنوند، بچه ها در مقابل می گفتند:والدین مدام تکرار میکنند درس بخوان؛نمره خوب بگیر؛ چرا به فکر خودت نیستی؛ ما خیر صلاح تو را میخواهیم و....گوش ما پر است از این حرف ها.

هم چنان که بسیاری از ما تجربه کرده ایم فصل امتحانات فصل دغدغه و نگرانی است و این فضا ، نه تنها دانش آموزان بلکه فضای خانه و خانواده را نیز در بر می گیرد.

بنابرین سوال به جای خواهد بود که والدین باید این روز ها چه کار کنند؟ بچه ها را وادار به درس خواندن کنند؟ بی خیال شوند؟مسافرت و مهمانی ها را به هم بزنند؟روی رایانه، رمز بگذارند و یا وسایل بازی را پنهان کنند؟

با توجه به شروع زودتر امتحانات امسال، مرور کوتاهی خواهیم داشت بر و ظایف والدین در روزهای گرم امتحانات :
۱٫فضا سازی کنید

بدون شک، اصلی ترین وظیفه والدین ایجاد فضای صمیمی ، امید بخش ، شادی بخش و شور آفرین است از ان جا که امتحان به خودی خود استرس دارد، محیط خانواده ، دغدغه ها و نگرانی های چنین فضای را به حد اقل می رساند.یادتان باشد که مکان مناسب برای مطالعه نباید سکوت مطلق داشته باشد اما از آن سو می بایست دارای نظم باشد نه هرج مرج. نیازی نیست که برای نیل به این مقصود ،خانه را چراغانی و گل کاری کنید بلکه همین قدر که فکر دانش آموزتان آرام باشد کافی است.

۲٫در زمینه های مالی ارام سازی کنید

بدون تردید مسائل مالی نقشی در نمرات تحصیلی و موفقیت فرزندان ایفا میکند (هم چنان که در سایر امور هم نقش مهمی دارد ) سامان بخشیدن مسائل مالی در زمان امتحانات وظیفه مهمی است که باید والدین ان را جدی بگیرند . از جمله موارد مالی که بخش زیادی از ان به کودک دانش اموز بی می گردد شهریه مدارس است که استرس او را تا حد زیادی افزایش می دهد. خاطر او را از این حیث ، آرام کنید.مسائل مالی -آن هم در شرایط کنونی - گاه عرصه را بر والدین تنگ میسازد.طبعا تحمل این فشار ، صبر آنان را سریز کرده و فشارهای را به دانش آموزان منتقل می کند. از طرفی دیگر ظرفیت دانش آموز محدود است و حساسیت وی زیاد. بر نامه ریزی اقتصادی در طول سال به ویژه در زمان امتحانات ، بیشترین کمک به دانش آموز است، تا با آسودگی خاطر به مسائل درسی و تحصیلی بپردازند

۳٫به خورد خوراکش برسید

پیشنهاد میشود والدین در طول امتحانات ، تغذیه فرزندانشان را از گروه غذایی گوشتی، حبوبات ،تخم مرغ، سبزیجات، میوه ها، شیر و لبنیات و نان و غلات انتخاب کنند ( هرچند از قدیم گفتند یک بار امتحان هزار بار نمیشود ولی مواظب باشید بد عادت نشوید) هم چنین به عنوان میان وعده ، بادام زمینی ، گردو و به طور کلی از مغزیجات به فرزندانشان بدهند بهتر است صبح امتحان حتما به فرزندانشان صبحانه دهند و نگذارند که فرزندانشان بدون صبحانه سر جلسه امتحان بروند اگر هم به علت استرس نمی تواند صبحانه بخورد ، می توانید با یک غذای یک اشتها بر انگیز نظرش را تغییر دهدید توصیه می شود صبحانه از این چیز ها باشد:

نان روغنی،یک لیوان شیرگرم، یک کاسه عدسی سر شیریا خامه و عسل ، تخم مرغ و یا حتی همان صبحانه سنتی نان پنیر و پنیر با خیار و گوجه ، به هر حال معده خالی نمی گذارد که آدم خوب فکر کند.

۴٫ روشهای مطالعه یادش دهید

هر چند این ایام برای آموزش روش مطالعه به فرزندان کمی دیر است و شاید حتی تمرکز اورا هم ، به هم بزند اما استفاده از یک روش مطالعه خوب استاندارد باعث می شود تا بیشترین باز دهی در کمترین زمان ، نصیب فرزندانتان گردد لازمه این کار این است که یا خودتان اهل مطالعه باشید و یا در مورد روشهای صحیح مطالعه کسب اطلاعات کنید .، مثلا برای ایجاد تمرکز در مطالعه پیشنهاد میشود که روشهای چون طرح سوال ، تند خوانی، وخواندن اجمالی و جدیت در مطالعه ، خط کشیدن زیر مطالب مهم و ..... استفاده شود.

۵٫ انتقال مشکلات را هدفمندی سازی کنید

مشکلات همیشه وجود دارد و شاید به تنهای و به خودی خود مهم نباشد ؛ مهم چگونگی رویاروی با آن است . سعی کنید دز زمان امتحانات حتی الامکان مشکلات را به فرزندان منتقل نسازید یا دست کم همه مشکلات را با همه ابعاد و زوایای نگران کننده و طاقت فرسا برای انان بازگو نکنید و حداقل در این مدت یک دو هفته ای، بین خودتان بماند این مشکلات حتی میتواند چیزی مثل اسباب کشی و تمام شدن موعد اجاره و...........باشد

۶٫ دعواهایتان را برای وقت دیگری بگذارید

فرزندان شما خواه ناخواه از اختلافات شما و همسرتان آگاه میشوند . سعی کنید به این مشاجرات در حضور انها دامن نزنیم بیان اختلافات و بازگوی مجددآنها همرا القاب تحقیر امیز ، جسم و روح فرزندتان را حتی در ایام غیر امتحانی فرسوده می کند. ازردگی خاطر و فرسودگی جسم و روح فرزند تانمجالی برای یادگیری دروس به آنها نخواهد داد . دو هقته سکوت کردن و ندیدن و تحمل کردن ، نه تنها برای فرزندتان که برای شما هم خوب است و شاید تمرین مناسبی شود برای هفته های بعد.

۷٫ رفت آمد خانوادگی را مدیرت کنید

همان طور که همه میدانیم ، به میهمانی رفتی و میهمانی دادن زیاد وقت زیادی از شما و فرزندانتان خواهد گرفت در زمان امتحانات میزان رفت آمد را کم کنید در غیر این صورت منتظر غرولندهای فرزندتان باشید که نتایج ضعیف امتحانات را به گردن مهمانی های یک ماهه اخیر شما می اندازد و هم چنین به فرزندانتان بیاموزیدکه مهارت «نه گفتن» را در خود تقویت کند تا بتواند در این ایام به درخواست های دوستان برای خارج شدن از فضای درسی «نه »بگوید.

۸٫ فکر تفریحات سالم باشید.

درس خواندن طولانی و خسته کنند به سود فرزندتان نیست. تفریحات سالم، هرچه قدر که هم سالم باشند نظیر گردش در فضای ازاد کوه ، پارک رفتن و.... فوائد بسیاری برای شما و فرزندتان دارد غالب ابن تفریحات هزینه های کمتری در مقایسه با یک میهمانی رفتن یا میهمانی دادن بر دوش می گذارد تفریحات پر استرس و انرژی بر هم طبعا باید کنار گذاشته شوند.

۹٫تایید کنید تشویق کنید.

با تایید و تشویق فرزندتان حس عجیبی در وی رشد میکند او احساس می کند که قدرت عجیبی یافته است. قادر است بیش تر مطالعه کند ، یاد بگیرد، یاد گیری برایش جالب و شور انگیز خواهد شد برایش جایزه تعین کنید و همیشه از راه تنبیه وارد نشوید.

۱۰٫ هرگونه تحقیر ، سرکوب کردن و طعنه زدن اکیداٌ ممنوع

بدون هیچ تردیدی کلمات ناراحت کننده ، طعنه آمیز و ریش خند کننده اجازه فعالیت های مفید را زا فرزندتان سلب می کند ایا شما خودتان حاضرید طعنه، ریشخند و کامات تحقیر آمیز بشنوید و با این وجود کاری مثبت و سازنده انجام دهید؟کاهش کلمات منفی و تحقیر آمیز باعث موفقیت فرزندتان خواهد شد مقایسه کردن هم، از موارد ممنوعه مخصوصا در این ایام و ممکن است واکنشی کاملا منفی ودر جهت خواست شما پدید اورد

۱۱٫ شنونده خوبی باشید

همیشه اوضاع بر وفق مراد نیست . گاه دانش آموز از درسی تنفر دارد گاه نسبت به رفتار معلمی اعتراض دارد یا از یاد گیری درسی عاجز است. در بیشتر این مواقع فرزندتان ، راهنمایی های شما را نمی خواهد بلکه به دنبال گوشی شنواست؛ در پی آن است که کسی حرفهایش را بشنود و قضاوت نکند . او با درد دل کرد احساس سبکی خواهد کرد . در چنین موقعیت های به استقبالش بروید . از قضاوت کردن در باره حرف هایش جدا پرهیزید . از توصیه کردن اجتناب ورزید . وظیفه شما فقط شنیدن است . حرف هایش را بپزیرید ، سعی کنید احساس او را در ک کنید و مطمئن باشید همه چیز به خیر و خوشی خواه گذشت. انشا الله

نوجوانی شهید عباس بابایی

نوجوانی شهید عباس بابایی...

یه روز با عباس سوار موتور سیکلت بودیم ، تا مقصد، چند کیلومتری مانده بود. یکدفعه عباس گفت :« دایی نگه دار!» متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده ، تو مسیر می رفت. عباس پیاده شد ، از پیرمرد خواست که پشت سر من سوار موتور شود . بعد از سوار شدن پیرمرد، به من گفت: دایی جان، شما ایشان رابرسون؛ من خودم پیاده بقیه راه رو میام . پیرمرد را گذاشتم جایی که می خواست بره. هنوز چند متری دور نشده بودم که دیدم عباس دوان دوان رسید ؛ نگو برای اینکه من به زحمت نیفتم ، همه مسیر را دویده بود.(علمدار آسمان ص۲۷)

پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) فرمودند: « محبوب ترین بندگان نزد خداوند، کسانی هستند که برای بندگان خدا سود مند باشند.(راهنمای انسانیت ، ترجمه نهج الفصاحه، ص ۵۸۴، ح ۸۶)

به درک واصل شدن معاویه ملعون

معاویه :
نخستین خلیفه ی اموی

(مرگ : ۶۰هجری قمری)

پدرش ابوسفیان ، ازسران خاندان بنی امیه و مادرش ، هند ، معروف به هند جگرخوار بود .

معاویه در روز فتح مکه ، همراه پدرش مسلمان شد . بعد ها عمر او را به حکومت دمشق منصوب کرد و عثمان حکومت تمام منطقه ی شام را به او سپرد .

اما پس از کشته شدن عثمان ، حضرت علی (علیه السلام) خلیفه شد و معاویه را ، چون برای حکومت ، صالح نمی دانست ، از حکومت برکنار کرد . اما معاویه نه تنها برکناری خود را نپذیرفت ، بلکه مدعی خون خواهی عثمان شد و علی (علیه السلام) را به قتل خلیفه ی سوم متهم کرد که در پی آن ، جنگ صفین پیش آمد .

در ماجرای حکمیت ، که داستان آن مشهور است ، معاویه به حیله ی عمرو عاص بر مسند حکومت باقی ماند .

معاویه بعد از شهادت امام علی (علیه السلام) و پس از ماجرای صلح امام حسن (علیه السلام) ، سلسله ی خلافت اموی را بنیان نهاد که تا حدود ۸۰ سال ادامه یافت .

او مردی زیرک ، عوام فریب ، دنیا طلب و ریاست خواه بود و سیمای ساده ی خلافت اسلامی را به اشرافی گری و تجمل پادشاهی تبدیل کرد .

لعن کردن حضرت علی (علیه السلام) در خطبه ها و بر منابر نیز به دستور او صورت گرفت و سال ها ادامه داشت . فرزند و جانشین معاویه ، یزید بود که به دستور او فاجعه ی کربلا رخ داد . در زمان معاویه مسلمانان پیروزی های تازه ای به به دست آوردند .

ولادت فرزند کعبه

 

از جمله فضایل علی علیه السلام به هنگام تولید این است که او در روز جمعه در کعبه به دنیا آمد . خانه خدا زادگاه علی علیه السلام است و کسی پیش از او و بعد از او در کعبه به دنیا نیامده و نخواهد آمد .
ولادت این کودک ، مانند ولادت سایر کودکان ، به سادگی و به طور عادی نبود بلکه با تحولات عجیب و معنوی تأم بوده است ، مادر این طفل خداپرست بوده و با دین و حنیف ابراهیم زندگی می کرد ، و پیوسته بدرگاه خدا مناجات کرده و تقاضا می نمود که وضع این حمل را بر او آسان گرداند زیرا تا به این کودک حامله بود خود را غرق در نور الهی می دید و گویی از ملکوت اعلی به وی الهام شده بود که این طفل با سایر فرزندانش فرق بسیار دارد .
تولد امام علی علیه السلام در کعبه فضیلتی است که هیچ پیامبری حقی بر سیّد رسولان هم با او شبیه و نهظیر نبوده است .
یزیدبن قعب گوید : با عباس بن عبدالمطلب و گروهی از بنی عبدالعزّی برابر خانه کعبه نشسته بودیم که فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه السلام که نه ماهه حامله بود و درد زایمان داشت برابر کعبه آمد و گفت :
خداوندا ! پروردگارا ! من به تو و همه رسولان و کتاب های آسمانی تو ایمان دارم ، من سخن جدم ابراهیم خلیل را باور دارم و اوست که این بیت عتیق و خانه کهن را بنا کرده است ، پس به حق بانی این خانه و به حق کودکی که در سکم دارم زایمان را بر من آسان فرما !
ناگاه دیدم که دیوار خانه کعبه شکافته شده و فاطمه به داخل کعبه رفت و دیوار بهم آمد و از دیده ها پنهان گشت .
ما به طرف درب کعبه رفتیم تا قفل درب را باز کنیم ولی هر چه تلاش کردیم ، قفل باز نشد ، لذا دانستیم که این واقعه شگرف و عجیب کار خداوند بی همتاست .
فاطمه ، پس از سه روز از کعبه خارج شد در حالیکه کودکی در بغل داشت و رو به مردم چنین گفت : من بر تمام زنان قبل از خود برتری یافته ام ، زیر « آسیه » دختر مزاحم در جائی به پرستش خدا پرداخت که دوست نمی داشت و در محلی خدا را بندگی می کرد که اضطاب داشت . مریم دختر عمران شاخه خشک درخت خرما را با دست تکان داد و خرما فرو ریخت و خورد .
(و هنگامی که در بیت المقدس او را درد زایمان گرفت ، ندا رسید که از اینجا بیرون برو ، اینجا عبادتگاه است و زایشگاه نیست) ولی من در داخل خانه کعبه وارد شدم و از خوراک ها و میوه های بهشتی پذیرائی شدم و فرزندم را در همانجا به دنیا آوردم و چون تصمیم گرفتم از آنجا خارج شوم فرشته ای از غیب ندا داد :
ای فاطمه ، نام فرزندت را « علی » بگذار ، چون او والامرتبه و بلند مقام است و خداوند علی اعلا فرمود : نام او را از نام خود مشتق کرده ام و او را به آداب خود مؤدب و به علم خود آگاه ساخته ام ، او کسی است که بت های نهاده شده در این خانه را می شکند و اوست که بر فراز این خانه « اذان » خواهد گفت و مرا به بزرگی و پاکی خواهد ستود .
خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و فرمان او برد و بدا بر آنکه او را دشمن بدارد و او را نافرمانی کند .

خبر دادن « مبرم » از ولادت مولا علی علیه السلام
« مبرم » که مردی عابد و زاهد بود و دویست و هفتاد سال به پرستش خدا اشتغال داشت و در طول مدت این عمر دراز حتی یک حاجت از خداوند نخواسته بود ، خداوند ابوطالب را به نزد او اهنمای فرمود .
وقتی چشم مبرم به ابوالب افتاد بی اختیار از جا برخاست و او را بوسید و سپس در کنار خود نشاند ، سپس از او پرسید : تو کیستی ؟
ابوطالب پاسخ داد که من مردی از « تهامه » ام .
عابد پرسید : از کدام تیره تهامه ؟
پاسخ داد : از بنی هاشم .
عابد دوباره برخاست او را بوسید و گفت :
خداوند علی اعلی بمن الهام کرده است که از تو فرزندی متولد می شود که « ولی » خدای بزرگ است وقتی حضرت علی به دنیا آمد ، ابوطالب او را بر سر دست گرفت و گفت : ای مردم ! این پسر ولی خدای بزرگ است که در کعبه به دنیا آمده است .

منابع؛
۱- فضل الله کمپانی ،کتاب:علی کیست ؟
۲- محمد اشعری، کتاب: علی (ع) دریای فضل و دانش و داد

پیامک روز معلم

معلم اضیظم... عذ اینکه به من خاندن و نوشطن عاموخطی حذار بار اضط ممنونم

 

معلمی شغل نیست، عشق است. ذوق است. ایثار و فداکاریست.اگر به عنوان شغل به آن می نگری رهایش ساز و اگر عشق توست، بر شما مبارک.

اگر کسی بتوامد معلم خوبی باشد، خیانت کرده است اگر به کار خوب دیگری بپردازد، چرا که معلمی مقام پیغمبری و تعلیم مقام خدایی است.

معلم هدفت عشق است و ایثار هزاران خفته از عشق تو بیدار. روزت مبارک.

تو ستاره پردازی ستاره ها را نقش می بندی، و جلا می دهی، و در آسمان زندگی رها می کنی، و من ستاره کم سوی دست نشانده ی، تو ام ای معلم، مرا روشن ترین ستاره عالم کن...

روز معلم یادآور شکوه و عظمت زنان ومردان پاکباخته ای است که در طول تاریخ در عرصه تعلیم و تربیت زیباترین جلئه های عشق و ایثار را به نمایش گذاشته اند.

دیروز میگفتم: مشقهایم را خط بزن... مرا مزن... رو تخته خط بکش... گوشم را مکش... مهر را در دلم جاری بکن... جریمه مکن... هرچه تکلیف می خواهی بگیر... امتحان سخت مگیر... اما اکنون.. مرا بزن.. گوشم را بکش... جریمه بکن... امتحان سخت بگیر... مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه برگردان...

یادمه روز معلم در روی تخته سیاه کلاس نوشته بود: معلم مانند شمعی است که می سوزه ودود میکنه. بی انصافیست که تو را به شمع تأبیر کنم، زیرا شمع را میسازند تا بسوزد، اما تو میسوزی تا بسازی، با سپاس و عرض تبریک فراوان.

تا خدا بوده و هست، معلم بوده و هست و هر روز، روز معلم است معلمی هنری است عشقی آسمانی... نمی دانم کدامین جمله را برای توصیف محبت هایت بنویسم، نمی دانم چگونه شما را توصیف کنم، معلمی از جنس بلور است، آسمانی و مهربان، چقدر زیبا واژه ها را آسمانی می کند، شاگرد کوچک شما.....

ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم... معلم عزیز روزت مبارک...

پرودرگارا معشر انسان معلم است بی شبهه روح عالم انسان معلم است.

ای معلم تو را سپاس: ای آغاز بی پایان، ای وجود بی کران، تو را سپاس، ای والا مقام، ای فراتر از کلام، تو را سپاس، که همچو باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی..روزت مبارک.

 

شعر روز معلم

اسم من گم شده است، توی دفترچه ی پر حجم زمان،دیر گاهی فراموش شدم،اسم من گم شده است،لابه لای ورق کهنه ی آن لایحه ها،زیر آن بند غریب،پشت انبوهی از آن شرط و شروط،لای آن تبصره ها، اسم من گم شده است، در تریبون معلق شده سخت سکوت، حق من گم شده است. ، زنگ انشاء، کسی انگار نمی، خواست معلم بشود، شأن من گم شده است، شأن من نیست بنالم، شأن من نیست بگویم، ز تهی، ز نبود، یا از این زخم کبود، لیک، رنگ رخسار گواهی دهد از سر درون، از همه رنج و فزون. اسم من گم شده است، نردبانی شده ام، صاف به دیوار ترقی، تا که این نسل و آن نسل، پای بر پله ی من، سوی فردا بروند، و غریبانه فراموش شوم اسم من گم شده است.

مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!( امام خامنه ای و زیارت شهدای گمنام)

مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!( امام خامنه ای و زیارت شهدای گمنام)


خیال مى کردیم جاده تا بالا، یعنى کنار مقبره ى شهداى گمنام ادامه دارد، اما زهى خیال باطل، تیم حفاظت هم مثل اینکه همین گمان را داشته اند. توى خودشان جر و بحث است. «آقا باید پیاده شوند؟ براى کمرشان خوب نیست ...
کدامتان قبلاً مسیر را بررسى کرده بود؟
راست مى گویند. تپه ى نورالشهدا شیب زیادى دارد. البته راه پلها ى را در مسیرى پیچاپیچ با سنگ ساخته ا ند که کار صعود را آسانتر مى کند. اما همه درمانده ا یم که رهبر آیا می تواند این تکه را بالا بیاید یا نه؟
تپه هاى دور و بر را نگاه مى کنم انگار من هم مشغول کار حفاظتى شده ام کسى به چشم نمى آید. اما اگر قرار به کارى باشد، خوب، نباید هم به چشم همچون منی بیاید!
ما زودتر به طرف مقبره مى رویم. قبل از همه به مقبره مى رسم، چون مثل بقیه از مسیر راه پله ها بالا نرفتم. تنها کارى که کرده ا ند این بوده که پمپى را از پایین زده اند و آب،کنار مقبره مى آید و از آنجا مجدداً در مسیر پرشیب سرعت مى گیرد و مثل آبشار مى ریزد در استخرى که پانصدمترى پایینتر است.
رهبر، سمت دیگر تپه از اتومبیل پیاده مى شود. مسئولان، امام جمعه، استاندار، نماینده ى آقا، اعضاى بیت، همه و همه دورش را گرفته اند و همراه او قدم مى زنند آقا یک نگاه می اندازد به بالاى تپه و مقبره و گل از گلش مى شکفد. تا مى رسند پاى تپه.
سردار حفاظت، با دست مسیر و پله ها را به آقا نشان مى دهد. آقا سرى تکان مى دهد. بعد یکى از محافظ ها را صدا مى زند. عصا را مى دهد دست محافظ؛ عصایى که حتى در مسیر صافى مثل گلزار شهدا هم دست آقا بود و به نظر هر ناظر منصفى اگر یکجا به کار مى آمد در همین تپه بود...

 

مؤمن در هیچ چارچوبى نمى گنجد.
آقا نگاهى به مقبره مى کند. ناگهان شروع مى کند به بالا آمدن. بالا آمدن تعبیر درستى نیست شروع مى کند به تندى به سمت قله گام برداشتن، چیزى نزدیک به دویدن. سردار پله ها را نشان مى دهد. اما آقا از مسیر مستقیم به سمت مقبره مى آید... مسئولان یکى یکى جا مى مانند. حتى یکى از محافظها نیز. از جمله همان که عصاى آقا دستش است... یکى از محافظ ها سعى مى کند دور و بر آقا باشد که اگر پایش بلغزد او را بگیرد. اما آقا از او سریعتر صعود مى کند. محافظ یک حجم خیالى را بغل زده است و دنبال آقا مى دود.
کم کم مسئولان فربه و همراهان تنبل از بقیه مسئولان عقب می افتند. جا مى مانند و می ایستند تا نفس تازه کنند و آقا همچنان به سرعت بالا مى آیند...
مؤمن در هیچ چارچوبى نمى گنجد.
آقا به مقبره رسیده اند. کنارشان ایستاده ام. فاتحه مى خوانند و جالب این که نفس نفس هم نمى زنند. خیلى آرام و با طمأنینه.
احساس مى کنم که نسبت به شهداى گمنام تعلق خاطر بیشترى دارند.
انگشتها را در پنجره هاى ضریح گره مى زنند و زیر لب چیزى زمزمه مى کنند.
خیلى بیشتر از گلزار وقت مى گذارند.
قبور گلزار هر کدام صاحبى دارند. اما آقا نسبت به شهداى گمنام احساس دیگرى دارد؛ حس پدرى شاید...

بیش از پنج دقیقه کنار ضریح شهداى گمنام می ایستند. بعد یکى از سرداران سپاه سیستان و بلوپستان توضیح مى دهد راجع به مقبره و شهداى استان. آقا ناگهان حرف او را قطع مى کند:
کارى کنید که برادران اهل سنت هم به زیارت این مقبره بیایند . کسى چه مى داند، شاید این پنج شهید گمنام یکى اهل سنت باشد. به حساب آمار اصلاً بعید نیست...
من اصلاً به این قضیه فکر نکرده بودم. این دقت عجیب است براى من که خیلى عجیب است. خلاصه در اینجا که هیچکس به جز ما سه چهار نفر دور رهبر نیستیم و هیچ مصلحت رسانه اى هم حکم نمى کند به گفتن این مطلب. یعنى حقیقتى است در این نصیحت...
آقا پایین آمدنى هم به همان سرعت پایین مى آید. با این تفاوت که این بار به خاطر عارضه ى کمر مى رود کنار پله ها. اما نه از پله ها که از روى هره ى کنار پله ها پایین مى آید.
پاها را پشت هم روى هره ى باریک کنار پله ها مى گذارند و به سرعت پایین مى آیند. به این روش، کمر ضربه ى کمترى مى خورد نسبت به پایین آمدن از پله ها. سردار کنار آقا پایین مى آید و مراقب است، گه گدارى دستش را دراز مى کند و به جز یک بار آقا از او کمک نمى گیرد.

آقا به پایین تپه مى رسند. کار ما تمام شده است. بعضى مسئولان، عمده شان، اصلاً بالا نیامدند اما کنار اتومبیل ها منتظر ایستاده اند تا آقا سوار شود.
سوار مینی بوس مان مى شویم. از خسته گى ولو شده ایم روى صندلى هامان. اما عبدالحسینى خیلى دمغ است. نشسته است. ریش بلندش مى جنبد و غر مى زند.
حتى یک عکس به درد بخور هم نیانداختم. هر بار دست یکى از این محافظ ها تو کار بود.درد دل همه باز شده است. ارشاد، فیلمبردار صدا و سیما تعریف مى کند:
آن فیلم معروفى را که از شبکه یک پخش شد، همان که آقا رفته بودند بالاى کلکچال، من گرفتم آنجا هم آقا همین جورى تند مى رفت بالا. جورى که ما و محافظان جا ماندیم. همینطور که نفس نفس مى زدیم، آقا و به من گفت، دوربینت را بده به من، بعداً مى گویى که به خاطر دوربین جا مانده بودى... (مى خندیم. ادامه مى دهد) رسیدیم یکجایى وسط کوه که اتفاقاً جاى بسیار بدى هم بود. شیب دار، لخت، نه دار و درختى و نه سبزه و علفى... محافظ ها گفتند همین جا می نشینیم. نگاه کردم، اصلاً توی بک تهران را نداشتیم. معلوم نمى شد چقدر بالا آمده ایم. به محافظ ها گفتم، پانصدمتر برویم بالاتر. گفتند نه! اینجا بسته است و امنیت دارد و ... خلاصه دیدم نه، اینجور فایده ندارد به خود آقا گفتم که این جا بک تهران را ندارم... آقا بلند شد و عبایش را جمع کرد و گفت برویم بالا، بعد هم به این محافظ ها گفت که بگذارید آقایان کارشان را انجام بدهند...
بچه ها مى گویند این را باید روى جلیقه هامان بنویسیم «بگذارید آقایان کارشان را انجام بدهند » و زیرش هم بزنیم «مقام معظم رهبرى »

برگرفته از کتاب سفر سیستان نوشته امیر خانی

ماهواره

 

هنگام نشستن پای ماهواره مواظب افکار فرزندانمان باشیم

دیده ها و شنیده های ما کانال افکار ما هستند.

باید مواظب افکار منتقل شده از سوی رسانه باشیم.چون افکار به گفتار و سپس به رفتار و سپس به عادتها و سپس به شخصیت و بعد به سرنوشت ما تبدیل می شوند.

صحنه ها و تاثیرات:

کودکان و نوجوانان ازصحنه های تحریک کننده به سرعت تاثیر می پذیرند.قلب یک کودک و نوجوان چون آینه صاف و شفاف است و صحنه های زشت و زیبا را در خود جای می دهد.سپس از آنها الگو گیری می کند.این همان نتیجه ای است که همه روان شناسان به

آن تصریح کرده اند.

جاده های یکطرفه و خطر!

آنچه مسلم است اینست که نسبت به ماهواره مثل هر ابزاردیگری بی نظر هستیم ومعتقدیم هیچ ابزاری مادام که می تواند سرویس دهی سازنده وسالم هم داشته باشد بد نیست.همچنان که نمی شودآن را مطلق و صدرصد پذیرفت.

هر برنامه ای که دیده یا شنیده می شود مهم است که چه پیامی به ما می دهد ئپشت آن پیام چه کسی هست یا چه کسانی آن را حمایت می کنند.چه عوارض و چه اثراتی بر عواطف و احساسات ما می گذارد . ما چه برخورد و ارتباطی باآن اثرات و پیام ها برقرار می کنیم؟

باماهواره چه باید کرد؟

اگرمحدودیت آ،رینی در استفاده از برنامه های ماهواره بدون جایگزین کردن برنامه های سازنده و مورد علاقه جوانان باشد به نتیجه نخواه رسید وجوانانبه انحرافها و مشکلات دیگری دچار خواهند شد.

بنابراین با انتخاب برنامه های مناسب یا جایگزین کردن فعالیت های دیگر به جای تماشای برنامه ها ی ویرانگر ماهواره ،می توان

از پیامدهای منفی آن جلو گیری کرد .

انتظار ...

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور                کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

سرانجام دوره انتظار و نهان بودن آ خرین منجی ، به سر می رسد وبه زودی سپیدی صبح بر سیاهی شب چیره خواهد شد؛ «الیس الصبح بقریب » . آ ن زما ن دور نیست . « انهم یرونه بعیدا ونراه قریبا » واین انسان است که با انتخا ب خود و فرا هم آ وردن زمینه ظهور ، می تواند برپا بما ند. و خود را با این حرکت منظم هستی ، هما هنگ کند و در این فرجا م نیک آفرینش ، سهیم با شد وبه رستگا ری برسد.

اکنون شایسته است به دو مطلب توجه کنیم :

۱ـپیروزی حتمی سپیدی بر سیاهی :

این درس قرآن است : (جا ء ا لحق وزهق الباطل ) اگر حق را بیا وری ، با طل می رود، اما اگر حرکتی نشد، باطل به میدان می آید وبا ا ین وجود ، با ز با طل نا بود شدنی است با طل ، زمینه فسا د ونا بودی را در نها ن خود دا رد. زیرا کسی که خلاف قا نون ها و سنت حاکم بر هستی می رود نا چا ر در معرض زوا ل است .خوب ا ست به جمله زیر توجه کنیم :

« چه قدر امروز به سپیده ی فردا نزدیک ا ست »

مردم ، در واپسین حرکت تاریخ و آ خر زمان ، گرا ن مردی از فرزندان من ، ظهور خواهد کرد . هنگامی که پرچمش به ا هتزاز در آید شرق و غرب جها ن را روشن می سا زد. با ظهور او ، موجی ا ز شا دی ونور ، حاکم گستر می گردد. ۱ـکمال الدین /ص۶۵۳

این جملات امید بخش ، از زبان مهربا نی در تا ریخ ثبت شده که رنج نسل ها را از گذشته های دور دیده ، برا ی آ ن برنا مه ریخته ، در نگاه وعمل ، همه آ نها را منظور داشته است . آن نگا ه علی(علیه السلام) است .

۲ـنقش دعا در تعجیل فرج :

ما ، شبی دست برآ ریم ودعایی بکنیم غم هجران تورا چاره ز جایی بکنیم

سایه ی، طائر کم حوصله ، کاری نکند طلب از سایه ی میمون هما یی بکنیم.

محبت و حکمت وعزت که تجلیا تی ا ز جلوه ها ی الله است ، زمان ظهور را تعیین می کند . ا ز طرف معصومین (علیهم السلام ) ، زمانی برا ی ظهور تعیین نشده است .تنها آ ما دگی و زمینه سا زی سریع تر ، همرا ه دعا و التجا به درگا ه خدا ، لحظه ظهور را نزدیک تر می کند .

حضرت صاحب الامر(علیه السلام )در توقیعی که خطاب به اسحا ق بن یعقوب صا در شده می فرمایند : « واکثروا الدعا بتعجیل الفرج ؛ فا ن ذلک فرجکم »

امام حسن عسکری ( علیه السلام ) نیز دعا برای تعجیل در فرج را شرط رها یی ا ز فتنه های دورا ن غیبت دانسته ، می فرمایند : به خدا سوگند! غیبی خواهد داشت که در آ ن ، تنها کسا نی از هلاکت نجا ت می یابند که خداوند اورا بر قول به امامتش ثابت قدم دا شته ، دردعا برای تعجیل در فرجش ، موفق کرده است .

دعا برای تعجیل فرج از چنان اهمیتی برخوردار است که امام صادق (علیه السلام ) می فرمایند : هر کس ، بعداز نماز صبح و ظهر بگوید خداوندا، برمحمد (صل الله علیه و آ ل وسلم ) وخاندان او درودفرست ودر فرج ایشان شتا ب کن ، نمیرد تا قائم را دریابد.۲ـمصبا ح المتهجد ص ۳۶۸/ بحا الا نوار /ج ۶۸/ ص ۷۷/ح ۱۱/

تعجیل در فرج آ قا صلوات....

خوشرویی و خوشخویی

 

 

شاید گیرا تر از «حُسن خلق»، واژه ای نباشد که ترسیم کننده روحی زلال و طبعی بلند و رفتاری جذاب دار باشد. چیزهای که عنوان برجسته رفتار یک مسلمان است و معیار کمال ایمان یک مومن، آنگونه که رسول خدا (صلی الله علیه و اله) نیز، به این فضیلت متعال آراسته بود.

بخشی از اخلاق نیکو، در«خوشرویی» متجلّی است، بخشی در «خوشرویی» و بخشی هم در «خوشگویی». و چه خوش است که به این سه «خوش» مبارک و مقدسف بپردازیم و از آنها کلیدی برای گشودن قلعه دلها و عاملی برای تحکیم رابطه ها بسازیم.

خوشرویی

در مواجهه دو نفر با یکدیگر، پیش از هر سخن و عمل، دو صورت باهم روبرو می شود. مواجهه دو انسان با هم و کیفیت این رویارویی چهره ها، نقش عمده در نحوه گفتار و رفتار دارد و رمز گشایش قفل دلهاست.

«خوشرویی»، هم در نگاه مطرح است، هم در لبخند.

هم در گفتار آشکار می شود، هم در رفتار.

چه بسا رابطه ها و دوستیهایی که با «ترشرویی» و «اخم کردن» و «عبوس شدن» به هم خورده است. از سوی دیگر مبدأ بسیاری از آشناییها هم یک «تبسّم» بوده است.

وقتی با چهره شکفته و باز با کسی روبه رو می شوید، در واقع کلید محبت و دوستی را به دست او داده اید. برعکس، چهره اخمو و ابروهای گره خورده و صورت درهم و بسته، دریچه ارتباط و صمیمیت را می بندد.

اگر این خوشرویی و خنده رویی با نیت پاک و الهی انجام گیرد، علاوه بر تأثیر محبت آفرین،«حسنه» و «عبادت» به حساب می آید.

از امام باقر سخن بیاوریم که فرمودند: لبخند انسان به چهره برادر دینی اش «حسنه» است!

تبسّم، مبدأ بسیاری ازآشناییها و زاینده بسیاری از غمها و کدورتهاست.

شگفت از کسانی است که از این کار بی زحمت ورنج وخرج، که برکات فراوان دارد، طفره می روند و به سختی حاضرند «گُلخنده» مسرّت را بر لبان خود و چهره دیگران بیافرینند.

برخورد با چهره باز با دیگران ، آنان را آماده تر می سازد تا چهره دوستی با شما بسپارند. خنده رویی و بشّاش بودن، دیگران را دل و جرأت می بخشد، بی هیچ هراس و نگرانی، با شما باب ا آشنایی را باز کنند و سفره دلشان را پیشتان بگشایند.

اگر با خوشرویی، بتوانید بار سنگین غم دوستان را سبک کنید، کارتان عبادت است و اگر با تبسّم، بتوانید خاطره ای را شاد سازید، به خدا نزدیک تر شده اید. به قول حافظ:

دایم گل این بستان، شاداب نمی ماند دریاب ضعیفان را، در وقت توانایی

غم زدایی

وقتی یک چهره گشاده و لبخند صمیمی، غمی را از دل می زاید، چرا باید از این «احساس» دریغ کرد؟

بعضیها حضوری غم آفرین دارند، بعضیها هم مضری غم زدا. سعدی می گوید:

گفته بودی چو بیایی غم دل با تو بگویی چه بگوییم؟ که غم از دل برود چون تو بیایی

انسانها نیازمند محبّت اند

این تشنگی، جز با ملاطفت و خوشرویی با کسی برطرف نمی شود.

اگر این برخورد ما با کسی، به گونه ای باشد که غم او را به شادی و نگرانی اش را به اطمینان مبّدل سازد، دریچه ای به دنیای صفا و سرور به رویش گشوده ایم. این نیز نزد خداوند حسنه و عبادت است.

باز هم حدیثی از امام صادق (علیه السلام) که می فرمایند:

کسی که از چهره برادر دینی اش، رنج و اندوهی را بزداید، خداوند به پاداش آن، ده«حسنه» دراعمالش می نویسد.

مگر این کار نیک، چه اندازه زحمت دارد؟

البته این رفتار، نوعی هنرمندی در معاشرت است، قلبی مهربان می خواهر و عاطفه ای سرشار و خصلتی نوعدوستانه. شاد کردن دیگران، چهره دیگری از همین «غمزدایی» است. گاهی با توجّهی، نگاهی، محبتی، کلامی، هدیه ای و.... می توان انسان را مسرور ساخت و درنتیجه خدا را از خود راضی ساخت. در این زمینه، باز هم سخنی از پیشوای شیعه امام صادق (علیه السلام) بیاوریم که می فرمایند: هر مسلمانی که با مسلمانی دیدار کند و در برخورد، او را شادمان سازد، خداوند متعال نیز او را خوشحال و مسرور خواهد ساخت.

وقتی می توان با کلماتی و چهره و برخوردی خوش و دلپذیر، خاطره ای خورسند ساخت، چرا باید با گفتن کلماتی ناخوشایند و اندوه آفرین، غم بر چهره دیگری نشاند و او را به یاد روزهای تلخش انداخت و او را مأیوس و دلسرد ساخت؟

هنرمند کسی است که بتواند غبار غم از خاطره ها بزداید. باز به قول حافظ:

سمن بویان، غبار غم چو بنشینند، بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند، بستانند

می شنویم که میگن: ...

می‌شنویم که میگن:


دلت باید پاک باشه!
بی‌حجاب بی‌دین نیست…
اما قبول داری که حجاب از ضروریات بارز دینی داشتن هست؟
چجوری ممکنه که یه قلب پاک، از اجرای حکم خدا سرپیچی کنه؟
این قلب از چه چیز پاکه ؟ از گناه یا از اطاعت؟
نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْض، رو واسه همین دل پاکا گفتنا

حالا مگه نمیشه قلب و ظاهرت با هم پاک باشه ؟
فرمودند:
ایمان، به قلب و زبان و عمل است.
حواست به عملت باشه…

مواظب باش…

تاریخچه ی شیطان پرستی…….!

سالهای پس از رنسانس را می توان به سالهای افسار گسیختگی جهان غرب در تمامی ابعاد فردی، اجتماعی و جنبه های متعدد روابط انسانی توصیف کرد.

پس از برداشته شدن یوغ تعالیم متعصب کلیسای کاتولیک از گردن انسان غربی، چند کنش مهم فکری و فلسفی شکل گرفت که از جمله ی آن ها، رویکرد متفاوت به مساله انسان و روابط او با خداست که زمینه های شکل گیری بسیاری از جریان های فلسفی را فراهم آورد.

قرن ها بعد یعنی در سال های آغازین قرن بیستم برخی عناصر فاسد الاخلاق با اتکا به گرایش ها و نظریات توراتی و پروتستانی به طور مخفیانه جریان شیطان پرستی را با ویژگی هایی همچون گناه گرایی، قتل، تجاوزات جنسی، نابود کردن اصول اخلاقی، بی توجهی به مسائل توحیدی و…پایه گذاری کردند.

اگر چه فطرت خداجوی انسانی عاملی باز دارنده در تمایل یافتن تعداد زیادی از افراد به این جریان شده، ولی انسان از موسیقی های جذاب و متنوع، انجام اعمال خارق العاده و دور از ذهن، تهی شدن انسان غربی و عصر جدید از معنویت و اتصال به منبع فیض، موجبات گرایش افراد اندکی را به این گروهها فراهم آورده است.

نکته حائز اهمیت آن است که با وجود عدم استقبال عمومی از عضویت در گروههای شیطان پرستی، آموزه ها و تعالیم گمراه کننده ای توسط ایشان و به وسیله ی ابزارهایی که از سوی قدرت های بزرگ سیاسی در اختیارشان قرار گرفته، متنشر شده و می شود و این گروهها در سراسر جهان همواره بعنوان کانون های فساد و فحشا شناخته می شوند.

سال ۱۹۶۰ رامی توان به طور جدی آغاز دوره ی جدید حیات و فعالیت شیطان پرستان در آمریکا دانست، یعنی زمانی که یک جریان خاص شیطان پرستی مسیحی به طور رسمی در کشور آمریکا فعالیت خود را به عنوان یک فرقه و مکتب اغاز کرده است. نکته قابل توجه، نقش جدی یک مامور شناخته شده سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا در شکل گیری جریان یاد شده است.

هیچ کس به من نگفت ... 4

هیچ کس به من نگفت:

که رمز دیدار شما، پاکی و دوری از گناه است.

به ما نگفتند که در دیدار علی بن مهزیار اهوازی که بیست سال به انتظار ایستاد تا شما را ملاقات کند به او فرمودی که علت دوری شما از ما، چند گناهی بود که انجام میدادی.

و فرمودی که علت در پشت پرده بودن ما، اعمال بد شما شیعیان است و اگر شما پیمان پاکی که با امامان خود بسته بودید را فراموش نمی کردید، پرده ها کنار می رفت.

کاش به ما گفته بودند که چشم پاک، سزاوار سیمای پاک است نه چشمی که به هر کس و ناکسی نگاهی انداخته و زلف پریشان دیگران را خیره شده، کجا این چشم می تواند خال مشکین صورت شما را مشاهده کند.

مگر نه اینکه با باران اشک، آن آلودگی ها را شستشو دهد و به کنترل در آورد چشمی را، که وظیفه اش کرنش است هنگام روبرو شدن با نامحرم.

به ما نگفتند که سید بن طاووس و شیخ مفید و سید مهدی بحرالعلوم(که به دیدارت نائل شده اند) اهل گناه نبودند، یعنی ما هم باید این چنین باشیم.

کاش می دانستم هر گناه، فاصله را دورتر می کند و هر ترک گناه، قدمی است برای رسین به رضایت شما.

کاش می دانستم که باید مایه زینت شما باشم نه باعث شرمساری.

گفتم شبی به مهدی از تو نگاه خواهم

گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم

برگرفته شده از کتاب: هیچکس به من نگفت ..

هیچ کس به من نگفت ... 3

هیچ کس من نگفت:

که دعای ما در فرج شما اثر دارد و آن را نزدیک می کند، نمی دانستم که شما دعا کردنمان را دوست داری و فرموده ای که خیلی برای فرج من دعا کنید.

به ما نریسد که راز فرج و ظهورت در دعای شب و روز ما نهفته است و تا دستان تک تک ما آسمانی نشود و چشمانمان از اشک، بارانی نگردد تو نمی آیی.

اگر به من گفته بودند که به آیت بصیرت، بهاءالدینی بزرگوار سفارش کرده ای که در قنوت نمازش «اللهم کن لولیک … » را زمزمه کند، ما هم از همان دوراننوجوانی، قنوت نمازمان را زیبا می خواندیم.

خیلی دیر فهمیدم که بعد از هز نماز، دعای مستجاب دارم که می توانم با آن، یک سنگ را از سر راه ظهورت بردارم.

ای کاش در دوران نوجوانی می فهمیدم که چقدر دوست داری من لب به دعا بگشایم و آمدنت را زمزمه گر باشم تا سهمی هرچند کوچک در شادی دیگران داشته باشم.

بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد

دعا کبئتر عشق اشت و بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد.

هیچ کس به من نگفت ... 2

هیچکس به من نگفت:

که غیبت شما، به معنای نبودن نیست بلکه به معنای ندیدن هم نیست، چرا که تو روی فرش مجالس ما، قدم میگذاری، در بین مائی، ما رامی بینی و می شناسی، ما هم تو را می بینیم، ولی نمی شناسیم.

مگر نه این است که شما را تشبیه کرده اند به یوسف علیه السلام که برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند.

مگر نه این است که در دعای ندبه می خوانیم، ای غایبی که غایب از ما نیستی، فدایت شوم، ای دور از مایی که از ما دور نیستی.

مگر نه این است که وقتی می آیی، خلایق انگشت به دهان می مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم، پس تو اینجایی در بین ما، ولی غایبی، یعنی ناشناخته ای، نشناختن هم گناه ماست، مشکل تو نیست، تو برای من غایبی که نمی شناسمت.

ای کاش در دوران نوجوانی ام به من گفته بودند که با شناخت تو، غیبت حداقل برای خودم تمام شدنی است.

ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجودم حس می کردم.

بارها روی تو دیدم ولی نشناختم

لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم

کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو

آمدم دور تو گردیدم، ولی نشناختم

برگرفته شده از کتاب: هیچکس به من نگفت …

———————————

یکی از آسان ترین راه های رسیدن به خدا...

یکی از آسان ترین راه های رسیدن به خدا…..


راه های تقرب به خدا به تعداد نفوس مردم است، از این رو برای هر یک از مردم، راه هایی به تعداد نفوس همه ی انسان ها وجود دارد. بیچاره کسی است که از رحمت الهی، که گستره ی آن همه چیز را فرا گرفته است، محروم بماند.

تقرب

حسن ظن به خداوند آسان ترین راه
از همه راه ها آسان تر و نتیجه بخش تر، «حسن ظن به خداوند» است. چرا که رفتار خداوند با بندگانش متناسب است با با گمان های آنان نسبت به وی!
اگر بنده حسن ظن به خداوند داشت، پاداش خیر و نیک دریافت می کند و اگر بد گمان بود نتیجه ی شرّ و بدی نصیب اش خواهد شد.

آثار بدگمانی به خدا
متأسفانه مردم، در اثر فریب کاری نفس و شیطان، خود را به بدگمانی نسبت به پروردگار خویش عادت داده اند،از روی یأس و نومیدی به محض مشاهده ی علائم گرفتاری و مصیبت، فال بد زده، بدان یقین کنند. نتیجه ی این بدگمانی آن است که آثار شومی که از آن گریزان بودند گریبان گیرشان خواهد شد. اینگونه فال بد زدن ها نشانه ی سوء ظن به خداوند است و گفتیم که با بدگمانی به خداوند، زمینه آن فراهم می شود که خداوند به مقتضای همان گمان بد، با بنده اش رفتار کند مگر اینکه مورد عفو الهی قرار گیرد.

ثمرات نیکوی فال نیک زدن
رسول گرامی صلی علیه وآله و سلّم فال نیک زدن را دوست می داشت و فال بد زدن را نمی پسندید. تأثیر تفأل بنا بر روایتی در روضه ی کافی، متناسب با اعتقاد آدمی است، که اگر حادثه و مصیبت را سخت دید (و وقوعش را حتمی) دید، سخت خواهد بود، و اگر آن را سبک گرفت، سبک خواهد بود.
بنابراین بر مؤمنِ پیرو اهل بیت علیه السلام، است که خود را به حسن ظن به پروردگارش عادت داده و در قبال کار اندک خود، امید فضل فراوان از ناحیه ی پروردگار خود داشته باشد، حق تعالی در قبال افعال ناچیز بندگان، پاداش فراوان دهد، که به هر خیر و کرمی از ناحیه او امیدوار باشی، خداوند باز از آن بالاتر است، چرا که گمان تو را پایانی است، اما لطف و کرم الهی را حد و نهایتی نیست؛ و همو تو را با خبر ساخت که نزد تو گمان نیک است،
« امیرمؤمنان علیه السلام، فرمود: هر کس گمان خیر نسبت به تو داشت، گمانش را تصدیق نموده آنطور که درباره ات گمان داشته با او رفتار کن»
حال که خدای بزرگ از مردم خواسته و بر زبان اولیائش جاری کرده که گمان نیک دیگران در حق خود را تصدیق نمایند، خود بدین امر سزاوارتر است. بلکه از این نیز بالاتر، از روایات چنین برمی آید که؛
«حق تعالی حسن ظن به هر چیزی را نه فقط به خداوند تصدیق کرده، و امر را بر وفق گمان نیک وی پیش می برد»
گوئیا چنین گمان نیکی، از مصادیق حسن ظن به الله است؛ این معنا به طور صریح در روایت آمده است که؛
«هرکس گمان نیکی به سنگی برد، خداوند در آن سّری قرار خواهد داد. راوی با تعجب گفت: به سنگی؟! امام فرمودند: مگر حجرالأسود را نمی بینی؟!»
از اینجا استفاده می شود که خدای متعال گمان های خوب مؤمنان را در حق یکدیگر تصدیق کرده، آن را تحقق خواهد بخشید؛که یکی از موارد آن تصدیق کسانی است که برای مرده ای شهادت دهند: که از او جز خیر و خوبی چیزی نمی دانند؛ و با این گواهی نه تنها حسن ظن خویش را ابراز داشته، بلکه اعلام می دارند که از او جز خوبی سراغ ندارند، و در حدیث آمده است؛
«خداوند گواهی آنان را روا شمرده، و به شهادت دهندگان و نیز بر شخص از دنیا رفته به سبب این گواهی پاداش خیر دهد.»
بنابراین حسن ظن باعث می گردد خداوند هم در حق گمان برنده و هم در مورد شخصی که به او گمان نیک برده است، آن را نافذ گرداند، مگر آن که مانعی قوی،از اجرای آن در حق شخص دوم جلوگیری کند، که در این صورت، خداوند آن را تنها در حق گمان برنده اجرا خواهد کرد، چنانچه در برخی روایات می خوانیم:
«شخصی، کسی را به گمان آنکه انسان خوبی است، اکرام می کند، و خداوند به همین دلیل او را وارد بهشت می نماید، اگر چه در علم الهی آن شخص اکرام شده از دوزخیان باشد»
در اینجا مانعی از اجرای ظّن در مورد مظنون بوده و بنابراین خداوند آن را در حق ظان(گمان برنده) جاری کرده است.
حاصل آنکه هر کس به این فرمان الهی، یعنی حسن ظن نسبت به برادر ایمانی، عمل نماید ناامید نمی گردد، زیرا یا ظن او تصدیق می گردد و با رحمت الهی، واقعیت، مطابق گمان وی می گردد، و یا گمان او در حق خودش اجرا می گردد،(که در این صورت) از عدم مطابقت آن گمان با واقع زیانی نخواهد دید.

سّر قبول شدن نمازهای جماعت
شاید قبولی نماز جماعت نیز بر همین اساس باشد، زیرا نمازگزاران در نماز جماعت به امام گمان نیک برده اند و او را واسطه ی میان خود و خداوند قرار داده اند، پس خداوند نیز خواسته آنان را اجابت نموده و به واسطه ی حسن ظن به امام جماعت، نماز همه را پذیرفته است.
همچنین است کسی که از غذایی که مؤمن از آن خورده به عنوان تبرک استفاده می کند، و یا آب زمزم که به هر قصدی نوشیده شود، مقصود شخص برآورده می گردد. چنانچه شهید اول و دوم،رحمه الله علیهما،فرموده اند که چندی از بزرگان برای رسیدن به پاره ای از اهداف دینی و دنیایی از آن نوشیده ند و به اهداف خویش دست یافتند. حاصل آنکه بهره ی خویش از حسن ظن را دریاب چنانچه در بعضی از دعاها در شمار روزی ها از خدا خواسته شده که؛
«بار پروردگارا! یقین و حسن ظن به خودت را روزی ما گردان»

قبول حسن ظن حتی اگر مدعی کاذب باشد
از این بالاتر، در بعضی روایات آمده است که ادعای حسن ظنّ به خدا را، هر چند دروغ باشد، خداوند می پذیرد. از امام صادق علیه السلام نقل است: روز قیامت بنده ای را درمحکمه عدل الهی حاضر کرده امر می شود که او را به دوزخ ببرند. آنگاه بنده به سوی خدا متوجه می گردد. خدای متعال می فرماید: او را باز گردانید. سپس به او خطاب می گردد: بنده ی من! از چه روی به من توجه نمودی؟ او می گوید: پروردگارا! چنین گمانی نسبت به تو نداشتم. خداوند ـ جل جلاله ـ می فرماید: گمان تو چه بود؟ انسان گناهکار می گوید: می پنداشتم که مرا می بخشی و به واسطه ی رحمتت در بهشت خویش مأوایم می دهی. انگاه خداوند متعال می فرماید:
«ای فرشتگان من! سوگند به عزت و جلالم و قسم به نعمتها و آزمایش ها و مکانت بلند و والای خویش که او هرگز به من گمان خیری نداشت؛ و اگر ساعتی به من گمان خیری داشت؛ او را از آتش نمی ترساندم، دروغ او را بپذیرید و او را وارد بهشت گردانید».

نباید فقط به حسن ظن بسنده کرد
حسن ظن باعث آن نمی شود که آدمی خود را در آسایش قرار دهد و از تلاش باز ماند و عذر آن را خوش گمانی به خداوند ذکر نماید، که این یکی از فرب های شیطان است. بلکه لازم است میل و رغبت به موهبت های الهی داشته باشید زیرا کسی که به موهبتهای الهی انس گرفته باشد، آرزوی رسیدن به آنها وی را مجذوب ساخته، سختی ها را بر وی آسان گرداند. زیرا کسی که به مطلوب خود واقف است، از بذل مال و جان در راه خواسته اش دریغ نمی دارد و امر بر وی سهل می گردد. از امام رضا علیه السلام نقل است:
«خداوند به داود علیه السلام فرمود: بنده با کار نیکی نزد من می آید و من او را به خاطر آن وارد بهشت می کنم. داوود گفت: پروردگارا! آن عمل نیک کدام است؟ فرمود: گرهی از کار مؤمنی گشودن هرچند به نصف خرما. آنگاه داوود علیه السلام گفت: حق است، آنکه تو را شناخت که هرگز از تو ناامید نگردید»
حال که خدای متعال این بهشت با عظمت را که به اندازه ی آسمان ها و زمین است، در برابر نصف خرما می دهد، پس چگونه می توان آنچه را که آدمی در اثر لحظه ای غفلت از توجه و تقرب به خداوند از دست می دهد، جبران نمود!
برگرفته از کتاب سلوک عرفانی در سیره اهل بیت علیهم السلام، مؤلف: شیخ حسین بحرانی، مترجم: دکتر علی شیروانی.

هیچ کس به من نگفت... 1

هیچ کس به من نگفت:

خدای مهربان در قرآن و پیشوابان دین در کلمات نورانیشان همه­ی آنچه را که زمینه پرواز انسان را فراهم کند گفته اند.

اما گاهی این گفته های نورانی، به گوش من و شما نمی رسد، مقصر کیست؟

این را باید دانست که نوجوانی همان دورانی است که قلب تشنه نور است و در تب و تاب و آن می سوزد، اگر نور نیامد و انتظار نوجوان بی پاسخ ماند، ظلمت قدم زنان وارد می شود، چرا که خانه قلب از مهمان خالی نیست، مهم این است که قلب میزبان گه کسی خواهد شد؟

قلبی که می تواند مهمان نورانی ترین انسان و کامل ترین بنده خدا، یعنی امام زمان علیه السلام باشد چرا میزبان شیطان و دوستانش شود؟

نوجوانان در دورانی به سر می برند که عاشق کمال و شبفته جمال هستند، اگر از کمالات آن انسان وارسته و جمال زیبایش برای آنها گفته شود بدون هیچ درنگی، دل به او می دهند که دلدار فقط اوست.

من از کسانی هستم که از نوجوانیشان شکایت دارند، چرا که به من نگفتند یا گفتند ولی به من نرسید، یا رسید و با غفلت نخواستم توجه کنم که امام مهربانی ها نامش مهدی است، دوستدار انسانها و شیفته جوانان است تا برای یاریش، آستین همت را بالا بزنند و قدم در راه خدمت او به سرعت و محکم بردارند و عمر خویش را صرف آن وجود عزیز کنند.

اگر از نوجوانی با انسان کامل و الگوی شایسته ام آشنا می شدم، حالا حال و روز بهتری داشتم.

اما به من نرسید که می سود به او دل داد، با او بود و به یادش ایام سپری کرد و شب وروز برایش دعا کرد و …

دنبال مقصر نمی گردم و گناه را بر گردن کسی نمی اندازم اما هیچ کس به من نگفت که …

برگرفته شده از کتاب: هیچکس به من نگفت …

افشا اسناد جاسوسی آمریکا از بازی پرندگان خشمگین

آمریکا و انگلیس این بار با استفاده از اطلاعات شخصی کابران در بازی محبوب انگری بردز(پرندگان خشمگین) که تا به حال ۱٫۷ میلیارد بار دانلود شده، از شهروندان جاسوسی می‌کنند.

به گزارش فرهنگ نیوز ، به نقل از بی‌بی‌سی اسناد افشا شده از سوی ادوارد اسنودن پیمانکار سابق آژانس امنیت ملی آمریکا نشان می‌دهد که سازمان‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس به طور معمول سعی می‌کنند برای به دسترسی به اطلاعات شخصی شهروندان از برنامه‌های محبوب و کاربردی موبایلی استفاده کنند.

بنا بر این اسناد که گاردین و نیویورک‌تایمز منتشر کردند، آژانس امنیت ملی آمریکا (NSA) و مرکز اصلی ارتباطات انگلیس از سال ۲۰۰۷ با هم همکاری کرده اند تا راه‌های دسترسی به اطلاعات شهروندان را با استفاده از برنامه‌های کاربردی موبایل و تبلت توسعه دهند.

این سازمان‌های جاسوسی با استفاده از این برنامه‌های موبایلی می‌توانند به اطلاعاتی همچون مکان جغرافیایی کاربر، جنسیت، ترافیک اینترنت، سلایق، ارتباطات فردی و اطلاعات کاربردی شهروندان دست پیدا کند.

البته سازمان جاسوسی انگلیس اصرار دارد که اطلاعات به دست آمده از نقشه گوگل و بازی‌ها و اپلیکیشن‌های موبایلی را صرفا برای استفاده‌های مجاز و ضروری استفاده می‌کند و نه برای جاسوسی از شهروندان.

از دیگر برنامه‌های موبایلی که جاسوسان آمریکایی و انگلیسی از آن استفاده کرده‌اند سایت اشتراک گذاری عکس فلیکر، شبکه‌های اجتماعی مبتنی بر فیلم و برنامه‌های اختصاصی فیس بوک در موبایل است./ فارس

چگونه یک خریدار موفق باشیم

تو این مطلب می خواهیم چند نکته برای خرید موفق بیان کنیم چون خرید امریست که تمام افراد در طول زندگی بار ها با آن روبرو میشوند خصوصا خرید لباس که برای همه مهمترین بخش خرید رو تشکیل میده.

قانون طلایی آدم های شیک پوش و خریداران باهوش این است که تعداد خریدهارو به حد اکثر می رسانند.

این قانون به این معنی نیست که افراد اجناس ارزان تر را انتخاب کنند بلکه باید اجناس باکیفیت رابا ارزانترین قیمت خریداری کنند.خریداران موفق میدانند که لباس های پشمی رو در ماه تیرو لباس های خنک تابستانی رو در بهمن ماه بخرندگرچه در این روش تعداد انتخاب محدود تر شده اما از تخفیف بالایی بهره مند میشوندممکنه این تخفیف به ۷۰ویا گاهی ۹۰درصد هم برسه.از نکات دیگه که به خرید موفق ما کمک میکنه اینه که زبان مخصوص فروشنده ها را بفهمیم چرا که خریداران موفق به خوبی میدانندکه وقتی یک فروشگاه اجناسش را حراج میکنداین حراج واقعیست یا نه فقط جنبه تبلیغی دارد.یک خرید موفق
و دیگه اینکه در پایان فصل خرید فصلی رو که پشت سر گذاشتید رو انجابدید درین صورت میتونیماز تخفیف های بالامثل ۴۰ درصد بهره مند شویدو گاهی میتونید لباسی رو که قبلا پسندیده بودید و به خاطر قیمت بالای آن قادر به خریدش نبودیدرو در آخر فصل با قیمتی مناسبتر بخرید.
روی لباس های نو ومد زیاد سرمایه گذاری نکنید چرا که حتی زیباترین لباس هم عمری دارد پس گاهی بهتره که لباس هایی هرچند کلاسیک اما با عمری طولانی تر داشته باشیم در ضمن لباس های مد روز و تازه مد شده فریبنده اند وباعث میشه فرد به راحتی به سراغ آنها بره و بدون توجه به جنس پول زیادی بابتشون هزینه کنه.
فریب تبلیغات اجناسی را که لازم ندارید رو نخورید….مثلا یک پالتو جین که یک طراح معروف اونو طراحی کرده که ۴۰ در صد تخفیف داره ممکنه خیلی فریبنده باشه اما هر خریدار باهوش میدونه که خرید وسایل غیره ضروری فاجعه محسوب میشه. پس وقتی یک لباس رو لازم ندارید ویا لباسی که همراه ان بپوشیدو بدتر از همه وقتی از لباسی خوشتان نمی آیدفریب مارک و قیمت استثنایی آن رو نخوریدو ان رانخرید چون واقعا هدر دادن پول است .

امیدوارم تو این روزای سرد زمستونی تو کلبه ی گرم دلاتون چراغ دوستی و محبت همیشه روشن باشه ومارو از دعای خیرتون

محروم نکنید.

علت ورود حضرت معصومه سلام الله عليها به ايران

علت ورود حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ، به مسئله مهاجرت برادر بزرگوارش حضرت امام رضا ـ عليه السّلام ـ به ايران مربوط است. يعني در راستاي سفر آنحضرت انجام گرفته.

مأمون در سال 200 هـ .ق امام رضا ـ عليه السّلام ـ را به مرو فرا خواند و بنا به نقلي بعد از استقرار آن حضرت در ايران نامه‌اي خطاب به خواهر گرامي‌اش حضرت فاطمه معصومه ـ سلام الله عليها ـ مرقوم فرمودند و آن را توسط يكي از غلامانش به مدينه منوره ارسال فرموده است. امام ـ عليه السّلام ـ به غلامش دستور داد كه در هيچ منزلي توقف نكند تا در اندك زمان ممكن آن نوشته را به مدينه برساند. غلام خود را به مدينه منوره رسانيد و نامه امام هشتم را به خدمت حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ تسليم نمود. و آن حضرت به مجرد رسيدن نامه برادرش خود را آماده سفر نمود. اين روايت در كتابهاي دست اول و قديمي ذكر نشده است.[1]

بنا به نقل ديگر حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ بعد از يك سال از ورود حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ به سرزمين خراسان به قصد زيارت و ديدار با برادر خود از مدينه به قصد خراسان حركت كرد. اين روايت معتبر تر است.[2]

طبق اين دو نقل حضرت معصومه ـ سلام الله عليها ـ به شوق ديدار برادر و امام زمان خود در سال 201 هـ با گروهي از اطرافيان خود از مدينه حركت كرد و وقتي به ساوه رسيد مريض شد. سؤال فرمود: تا قم چقدر راه است» گفتند: ده فرسخ، فرمود مرا به قم برسانيد. او را به قم رسانيدند.[3] بنا به نقل ديگر وقتي آن حضرت به ساوه رسيدند عده‌اي از دشمنان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ با اشاره مأمون عباسي راه را بر آنان بستند و در يك درگيري نابرابر، همه برادران و اكثر همراهان مرد آن حضرت را به شهادت رساندند و حضرت معصومه از شدت تأثر و تألمات به سختي بيمار گشتند به نحوي كه ادامه سفر برايشان ناممكن گرديد.[4]

اگرچه برخي نقل‌هاي ضعيف اين جريان را نقل مي‌كنند ولي اين مطالب در منابع معتبري به چشم نمي‌خورد و هيچ يك از منابع معتبر تاريخي چنين درگيري را گزارش نكردند و همچنين اين مطالب با توجه به موقعيت امام رضا ـ عليه السّلام ـ در آن موقع بعيد به نظر مي‌رسد.

حال اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا مردم قم از آمدن حضرت معصومه به ساوه اطلاع يافته و به استقبال آن حضرت رفته‌اند و با تجليل و احترام به قم آوردند، يا خود او به طرف قم حركت كرده است؟ طبق نقل كتاب معتبر تاريخ قم، روايت صحيح اين است كه چون خبر به آل سعد رسيد با هم اتفاق كردند كه از آن حضرت درخواست كنند به قم بيايد و موسي بن خزرج بن سعد اشعري بيرون آمد و چون به شرف ملازمت حضرت فاطمه رسيد زمام ناقه او بگرفت و به جانب شهر بكشيد و به در سراي خود فرود آورد. محل و سراي موسي بن خزرج و حجره‌اي كه حضرت معصومه در آن به عبادت پرداخته، اكنون مشخص و زيارتگاه است.[5]

بنابراين آنچه از منابع معتبر بر مي آيد اينست كه حضرت معصومه براي ديدن برادر خود به طرف ايران حركت كرده است. شايد وضع نامطلوب مدينه براي زندگي (از جهت آزار و اذيت علويان توسط حكومت) و محدوديتهاي آن در مصمم شدن حضرت معصومه تاثير داشته باشد. همچنين در طول مسير ايشان به تبليغ امامت و تشيع نيز پر داخته باشد. ولي عمده دليل مسافرت حضرت معصومه، زيارت برادر بوده است.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. حضرت معصومه فاطمه دوم،نويسنده: محمد محمدي اشتهاري.
2. تاريخ قم، ،نويسنده حسن بن محمد قمي.
3. فروغي از كوثر،،نويسنده الياس محمد بيگي.
4. كريمه اهل بيت،،نويسنده علي اكبر مهدي پور.
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ميرعظيمي، بارگاه فاطمه معصومه، انتشارات نهضت، ص 24.
[2]. ناصرالشريعه، تاريخ قم، كتابفروشي اسلامي، ص 50.
[3]. همان.
[4]. فقيه، محمدمهدي، انوار پراكنده، انتشارات مسجدجمكران، ج 6، ص 123.
[5]. قمي، حسن بن محمد، تاريخ قم، تهران، انتشارات توس، ص 213؛ اعيان الشيعه، چاپ بيروت، ج 8، ص 391.

ورود حضرت معصومه (س) به شهر قم

 

نظرى كوتاه بر زندگى حضرت معصومه (س)

حضرت فاطمه معصومه (س) دخت گرامي امام موسي كاظم (ع) و خواهر امام رضا (ع) و عمه امام جواد (ع) است و از بانوان والا مقام و نمونه تاريخ اسلام محسوب مي شود.

وي در اول ذيقعده سال 173 ق (به روايتي سال 183ق) در مدينه منوره چشم به جهان گشود. مادر پارساي وي نجمه و به روايتي خيزران نام داشت. او بزرگترين دختر امام هفتم (ع) و برجسته ترين آنها بود. دانشمند فرزانه حاج شيخ عباس قمي در اين باره مي نويسد:افضل آنها سيده جليله معظمهء فاطمه بنت امام موسي (ع) معروف به معصومه است.

نام او فاطمه و مشهور ترين لقب ايشان معصومه است. اين لقب را امام هشتم (ع) به وي عطا فرمود اگر چه روزگار با حبس هاي پي در پي و شهادت زود هنگام امام هشتم (ع) از همان اوان كودكي مهر و محبت پدرانه را از اين بانوي فرزانه دريغ نمود. ليكن دستان نوازشگر برادر بزرگوارش نگذاشت غبار غم بر آيينه دل او بنشيند آن حضرت (ع) از دوران كودكي به برادر بزرگوارش سخت انس گرفت و در دامن پر مهر وي پرورش يافت و از كشتزار دانش ، حكمت، عصمت و عفاف امامتش خوشه ها چيد. القاب متعددي همچون طاهره ، عابده، رضيه، تقيه، عالمه، محدثه، حميده، و رشيده گوشه اي از فضيلتها و سجاياي اخلاقي آن بانوي گرامي را بازگو مي كند. روزي گروهي از شيعيان از راه دور به ديدار امام موسي بن جعفر (ع) آمدند ولي ايشان به مسافرت رفته بود. آنان پرسشهايي داشتند كه آن را نوشته و به دست بانو معصومه (س) دادند. حضرت پاسخ آن پرسشها را نوشته فرداي آنروز به آنان رساند. آن گروه هنگام بازگشت در بين راه با امام كاظم (ع) برخورد كردند و ماجرا را شرح دادند. امام فرمود: پاسخها را به من نشان دهيد. وقتي پاسخها را ديدند فرمودند: ابوها فداها. يعني پدرش به قربان چنين دختري!

در پي عزيمت اجباري حضرت رضا (ع) از مدينه به مرودر سال 200 ق و يك سال بي خبري؟ خاندان پيامبر (ص) از وي اين بانوي گرامي تاب دوري نياورد و براي آگاهي از حال برادر سختي سفر را به جان خريد و در سال 201 ق از مدينه به قصد مرو راهي ايران شد . از چگونگي اين سفر و همراهان وي اطلاع دقيقي در دست نيست. اما نوشته اند چون به ساوه رسيد سخت بيمار شدو از همراهان خواست وي را به قم برسانند.

هنگامي كه خبر آمدن ايشان به خاندان سعد اشعري رسيد تصميم گرفتند به پيشواز آن حضرت بروند ولي يكي از آنان به نام موسي بن خزرج بر ديگران پيشي گرفت و شبانه به استقبال وي شتافت. پس از شرفيابي مهار ناقه آن حضرت را گرفت و به سوي قم حركت داد.

استقبال گرم شيعيان قم از حضرت معصومه (س)

علامه مجلسي از تاريخ قديم (تأليف فاضل دانشمند حسن بن محمد كه در سال 378 ق نوشته شده) نقل مي كند كه گفت: قول صحيح تر اين است : هنگامي كه خبر ورود حضرت معصومه (س) به ساوه و خبر بيماري او به آل سعد (شيعيان عرب اشعري) رسيد آل سعد به اتفاق تصميم گرفتند به ساوه بروند و آن حضرت را دعوت كرده و به قم بياورند. در ميان آنها موسي بن خزرج بن سعد اشعري وقتي كه به كاروان حضرت معصومه (س) رسيد مهار شتر او را (كه آن حضرت در اين هنگام در ميان محمل سوار بر شتر بود) گرفت و او را به قم آورد و در خانه خود مهمان نمود . حضرت معصومه (س) شانزده يا هفده روز در خانه موسي بستري بود تا از دنيا رفت.

نظر به اين كه حضرت معصومه (س) دهم يا دوازدهم ربيع الثاني از دنيا رفت و شانزده روز در قم زيست نتيجه مي گيريم كه ورود آن حضرت به قم تقريباً در روز 23 ربيع الاول سال 201 قمري بوده است. مردم قم كه اكثريت قاطع آنها شيعه بودند از ورود حضرت معصومه (س) به قم بسيار شادمان شدند.

در اين چند روزي كه حضرت معصومه (س) در قم بود از فراق برادر مي گريست و بسيار غمگين بود. در سراي موسي بن خزرج عبادتگاهي داشت كه هنوز باقي است و هم اكنون آن مكان مقدس با بنايي با شكوه مشخص است و در كنار آن مسجد مجلل و چند حجره وجود دارد كه به عنوان مدرسه علميه ستيه (در محله ميدان مير قم) خوانده مي شود. سرانجام آن حضرت پس از هفده يا شانزده روز از دنيا رفت. مردم قم با خبر رحلت او بسيار محزون و سوگوار شدند به خصوص خاندان اشعري در سوگ و غم فرو رفتند.

ماجراي دفن جنازه مطهر حضرت معصومه (س)

زميني كه هم اكنون مرقد مطهر حضرت معصومه (س) و صحن و سراي آن حضرت در آن جاي دارد در عصر ورود حضرت معصومه (س) به قم با نام بابلان خوانده مي شد و از باغهاي ساحلي موسي بن خزرج اشعري بود. پس از وفات حضرت معصومه (س) جنازه مطهر او را غسل داده و كفن كردند. و به همين زمين آوردند تا به خاك بسپارند . آل سعد سردابي حفر كردند در اين وقت بين آل سعد اختلاف شد كه چه كسي جنازه آن حضرت را در آن سرداب به خاك بسپارد؟ سرانجام اتفاق كردند كه سيدي پرهيزكار و پيرمردي پارسا كه به نام قادر معروف بود وارد سرداب شود و آن گوهر پاك را دفن كند. وقتي كه به سراغ آن پيرمرد رفتند ناگاه از جانب صحرا دو نفر سوار نقابدار پيدا شدند وقتي به نزديك رسيدند از مركب خود پياده شده و بر جنازه حضرت معصومه (س) نماز خواندند سپس داخل سرداب شده و جنازه را دفن كردند آنگاه بيرون آمدند و رفتند و كسي نفهميد كه آنها چه كسي بودند. آن گاه موسي بن خزرج سقف وسايباني از بوريا بر سر قبر مطهر برافراشت تا هنگامي كه زينب دختر امام جواد (ع) وارد قم شد و قبه اي بر روي ان مرقد مطهر بنا كرد.

بعضي احتمال داده اند كه نقابدار حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) بوده اند . اين موضوع نيز در جاي خود بسيار مورد توجه است از اين رو كه در مورد امامان (ع) دستور داده شده كه جنازه آنها را امام دفن كند. بعضي از خواص نيز داراي چنين امتيازي هستند مانند حضرت عباس (ع) كه جنازه مطهرش را امام سجاد (ع) دفن كرد وقتي بني اسد براي كمك پيش آمدند امام سجاد (ع) به آنها فرمود : ان معي من يعينني ؛كساني ( از فرشتگان و ملكوتيان) همراه من هستند و مرا در دفن جنازه حضرت عباس كمك مي كنند.

. توصيه و نصيحت به ساكنان قم

با ورود حضرت معصومه (س) به قم اين شهر وضع جديدي پيدا كرد با آن كه مقدس بود بسيار مقدس تر شد قم حرم امامان (ع) و آشيانه و پناه گاه و پايگاه امامان (ع) و شيعيان آنهاست. حرم يعني مكان مورد احترام، بنابراين مردم قم و زائران بايد نسبت به قم با ديده معنوي و قداست خاصي بنگرند.

كيفر گناه و تظاهر به گناه در قم بسيار شديدتر از كيفر گناه و تظاهر به آن در ساير جاهاست، حتي سرزمين مشهد به عنوان حرم امامان (ع) خوانده نشده ولي سرزمين قم به عنوان حرم امامان (ع) خوانده شده است ، چنانكه در حديث پيشگويي امام صادق (ع) در فصل اول خاطر نشان گرديد. بنابراين حريم قداست قم را حفظ كنيد به خصوص بانوان با حفظ كامل حجاب و عفت روح حضرت معصومه (ع) را شاد كنند.

بايد توجه داشت كه با ورود حضرت معصومه (س) به قم بسياري از سادات علوي و امامزادگان به قم آمدند هيچ شهري در ايران مانند قم امامزاده ندارد كه معروف است 444 امامزاده در قم است. ورود آنها به قم مايه افتخار اين سرزمين است و باعث تحول عظيم معنوي در قم مي باشد گرچه جسمشان در ميان ما نيست ولي روحشان حاضر و ناظر اعمال ماست بنابراين ما كه از دوستداران خاندان رسالت هستيم بايد كاملاً مراقب باشيم مبادا قلب مطهر آنها را با كارهاي نامناسب خود جريحه دار كنيم به ويژه در مورد مسايل اخلاقي كمال دقت را داشته باشيم قم بايد الگو باشد وقتي كه زائران به قم مي آيند بايد كوله باري از عفت ، علم ، كمالات و اخلاق نيك را با خود به سوغات ببرند.

مادر

 

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم همان جا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر؟

سرش داد زدم ": چطور جرأت کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"
گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد : " خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن:

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی ...
وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تومادرت.

حکایت ما و خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

حکایت ما وخدا

خدا:بنده من نماز شب وآن یازده رکعت است.
بنده:خدایا خسته ام! نمی توانم
خدا:بنده ی من دورکعت نماز شفع ویک رکعت ن ماز وتر بخوان
بنده:خدایا خسته ام! برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم
خدا:بنده ی من، قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده:خدایا سه رکعت زیاد است.
خدا:بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.
بنده:خدایا امروز خیلی خسته ام !آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن وبگو یاالله.
بنده:خدایا هوا سرد است ! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا:بنده ی من در دلت بگو یا الله ! ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند ومی خوابد.
خدا:ملائکه ی من می بینید من چه قدر ساده گرفته ام ، اما او خوابیده است.
چیزی به اذان نمانده او را بیدار کنید.دلم برایش تنگ شده است .
امشب با من حرف نزده. ملائکه خداوندا دوباره او را بیدار کرده ایم اما باز خوابیده.
خدا:ملائکه ی من در گوشش بگویید، پروردگارت منتظر توست.
ملائکه:پروردگارا باز هم بیدار نمی شود.
اذان صبح را می گویند.هنگام طلوع آفتاب است.
ای بنده ی من بیدار شو.
نماز صبحت قضا می شود.
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی.
خدا: او جز من کسی ندارد.شاید توبه کرد.

معجزات زمان ولادت پیامبر اسلام صلوات الله علیه وآله

امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر می‌شمارد:

 

۱- ابلیس از ورود به آسمان های هفتگانه محروم شد.
۲- شیاطین دور شدند.
۳- تمامی بت ها در بتکده به صورت بر زمین افتادند.
۴- ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آن سقوط کرد.
۵- آب دریاچه ساوه خشک شد.
۶- سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
۷- آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
۸- نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
۹- کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
۱۰- سحر ساحران باطل شد.

استحیائیل ــ یکی از فرشتگان بزرگ خدا ــ در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت:« ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.»

منابع:

  • بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۵۷ — امالی صدوق

مراجعه شود به:

  • ولادت پیامبر اکرم از زبان حضرت آمنه
  • دیدار فرشتگان با حضرت محمد « ص » در اولین لحظه های تولد
  • نور پیامبر اکرم پس از ولادت
  • پرچم های بهشتی در شب ولادت پیامبر اکرم
  • ولادت پیامبر اکرم از زبان حضرت عبدالمطلب
  • ندای آسمانی در هنگام ولادت پیامبر اکرم
  • کمک حوریان بهشتی در زایمان آمنه

تحقیق در مورد ولادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

عموم سیره نویسان اتّفاق دارند که تولّد پیامبر گرامی اسلام – صلی الله علیه و آله- در عام الفیل در سال ۵۷۰ میلادی بوده است. زیرا آن حضرت به طور قطع، در سال ۶۳۲ میلادی درگذشته است و سنّ مبارک او ۶۲ تا ۶۳ سال بوده است. بنابر این، ولادت او در حدود ۵۷۰ میلادی خواهد بود.
اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد پیامبر، در ماه « ربیع الاول » بوده، ولی در روز تولد او اختلاف دارند. معروف میان محدّثان شیعه این است که آن حضرت، در هفدهم ربیع الاول، روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود؛ و مشهور میان اهل تسنن این است که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است[۱].
مراسم نامگذاری پیامبر اسلام
روز هفتم فرا رسید. « عبدالمطلب »، برای عرض سپاسگزاری به درگاه الهی گوسفندی کشت و گروهی را دعوت نمود و در آن جشن باشکوه، که از عموم قریش دعوت شده بود؛ نام فرزند خود را « محمّد » گذارد. وقتی از او پرسیدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد. در این باره « حسان بن ثابت » شاعر رسول خدا چنین می گوید:
فشــــق له من اسمه لیجله فذوالعرش محمود و هذا محمد
آفریدگار، نامی از اسم خود برای پیامبر مشتق نمود. از این جهت خدا « محمود » (پسندیده) و پیامبر او « محمد » (ستوده) است و هر دو کلمه از یک مادّه مشتقند و یک معنی را می رسانند[۲].
قطعاً الهام غیبی در انتخاب این نام بی دخالت نبوده است. زیرا نام محمد، اگر چه در میان اعراب معروف بود، ولی کمتر کسی تا آن زمان به آن نام نامیده شده بود. طبقِ آمار دقیقی که بعضی از تاریخ نویسان به دست آورده اند، تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند. چنانکه شاعر در این باره گوید:
ان الذین سموا باسم محمّد من قبل خیر الناس ضعف ثمان[۳]
کسانی که به نام محمد، پیش از پیامبر اسلام نام گذاری شده بودند، شانزده نفر بودند.
« احمد » یکی از نام های مشهور پیامبر اسلام بود
هر کس مختصر مطالعه ای در تاریخ زندگی رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ داشته باشد؛ می داند که آن حضرت، از دوران کودکی دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب می کردند. یکی « محمد » که جد بزرگوارش عبدالمطلب برای او انتخاب کرده بود، و دیگری « احمد » که مادرش آمنه او را به آن، نامیده بود. این مطلب یکی از مسلمات تاریخ اسلام است و سیره نویسان این مطلب را نقل کرده اند و مشروح این مطلب را در سیره حلبی می توانید بخوانید[۴].
عموی گرامی وی، « ابوطالب » که پس از درگذشت « عبدالمطلب » کفالت و سرپرستی « محمد » به او واگذار شده بود؛ با عشق و علاقه زائد الوصفی، چهل و دو سال تمام، پروانه وار به گرد شمع وجود وی گشت، و از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دریغ ننمود. در اشعاری که درباره برادرزاده خود سروده، گاهی از او به نام « محمد »، و گاهی به نام « احمد » اسم برده است و این خود حاکی از آن است که در آن زمان یکی از نامهای معروف وی همان « احمد » بوده است.
دوران شیرخوارگی پیامبر
نوزاد قریش فقط سه روز از مادر خود شیر خورد، و پس از او، دو زن دیگر به افتخار دایگی پیامبر نائل شده اند:
۱ـ ثویبه: کنیز ابولهب که چهار ماه او را شیر داد. عمل او، تا آخرین لحظات مورد تقدیر رسول خدا و همسر پاک او (خدیجه) بود. وی قبلاً حمزه عموی پیامبر را نیز شیر داده بود. پس از بعثت، پیامبر کسی را فرستاد تا او را از « ابولهب » بخرد. وی امتناع ورزید، امّا تا آخر عمر از کمک های پیامبر بهره مند بود. هنگامی که پیامبر اکرم از جنگ خیبر بر می گشت، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مبارکش پدید آمد. از فرزند او سراغ گرفت تا در حقّ او نیکی کند، ولی خبر یافت که او زودتر از مادر خود فوت کرده است[۵].
۲ـ حلیمه: دختر ابی ذؤیب که از قبیله سعد بن بکر بن هوازن بوده است و فرزندان او عبارت بودند از: عبدالله، انیسه، شیماء؛ آخرین فرزند او از پیامبر اکرم پرستاری نیز نموده است. رسم اشراف عرب این بود که فرزندان خود را به دایه ها می سپردند؛ و دایگان معمولاً در بیرون شهرها زندگی می کردند تا کودکان را در هوای صحرا پرورش دهند؛ و رشد و نمو کامل، و استخوان بندی آنها محکمتر شود؛ و ضمناً از بیماری وبای شهر « مکه » که خطر آن برای نوزادان بیشتر بود مصون بمانند؛ و زبان عربی را در یک منطقه دست نخورده فرا گیرند. در این قسمت دایگان قبیله ی « بنی سعد » مشهور بودند. آنها در موقع معینی به مکه می آمدند، و هر کدام نوزادی را گرفته همراه خود می بردند. چهار ماه از تولد پیامبر اکرم گذشته بود که دایگان قبیله بنی سعد به مکه آمدند و آن سال، قحطی عجیبی بود، از این نظر به کمک اشراف بیش از حد نیازمند بودند.
برخی از تاریخ نویسان می گویند: هیچ یک از دایگان حاضر نشد به محمد شیر دهد، زیرا بیشتر طالب بودند که اطفال غیر یتیم را انتخاب کنند تا از کمکهای پدران آنها بهره مند شوند، و نوعاً از گرفتن طفل یتیم سر باز می زدند. حتی حلیمه این بار از قبول او سر باز زد ولی چون بر اثر ضعف اندام، هیچ کس طفل خود را به او نداد؛ ناچار شد که نوه ی عبدالمطلب را بپذیرد و با شوهر خود چنین گفت که: برویم همین طفل یتیم را بگیریم و با دست خالی برنگردیم، شاید لطف الهی شامل حال ما گردد. اتفاقاً حدس او صائب درآمد، از آن لحظه که آماده شد به « محمد »، آن کودک یتیم، خدمت کند؛ الطاف الهی سراسر زندگی او را فرا گرفت[۶].
نخستین قسمت این تاریخ افسانه ای بیش نیست، زیرا عظمت خاندان بنی هاشم؛ و شخصیت مردی مانند « عبدالمطلب » که جود و احسان، نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزدِ خاص و عام بود، سبب می شد که نه تنها دایگان سر باز نزنند بلکه مایه ی سر و دست شکست دایگان درباره او می گردید. از این جهت این بخش از تاریخ افسانه ای بیش نیست.
علت اینکه او را به دیگر دایگان ندادند، این بود که: نوزاد قریش پستان هیچ یک از زنان شیرده را نگرفت. سرانجام، حلیمه ی سعدیه آمد پستان او را مکید. در این لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت[۷].
عبدالمطلب رو به حلیمه کرد و گفت: از کدام قبیله ای؟ گفت: از « بنی سعد ». گفت: اسمت چیست؟ جواب داد: حلیمه. عبدالمطلب از اسم و نام قبیله او بسیار مسرور شد و گفت: آفرین آفرین، دو خوی پسندیده و دو خصلت شایسته، یکی سعادت و خوشبختی و دیگری حلم و بردباری[۸].
دوران کودکی پیامبر
صفحات تاریخ گواهی می دهد که: زندگانی رهبر عالیقدر مسلمانان، از آغاز کودکی تا روزی که برای پیامبری برگزیده شد؛ متضمن یک سلسله حوادث شگفت انگیز است و تمام این حوادثِ شگفت انگیز، جنبه ی کرامت داشته و همگی گواهی می دهند که حیات و سرگذشت رسول گرامی یک زندگانی عادی نبوده است.
۱ـ تاریخ نویسان، از قول حلیمه چنین نقل می کنند که او می گوید: آنگاه که من پرورش نوزاد «آمنه» را متکفل شدم؛ در حضور مادر او، خواستم او را شیر دهم. پستان چپ خود را که دارای شیر بود در دهان او نهادم؛ ولی کودک به پستان راست من بیشتر متمایل بود. اما من از روزی که بچه دار شده بودم، شیری در پستان راست خود ندیده بودم. اصرار نوزاد، مرا بر آن داشت که پستان راستِ بی شیر خود را در دهان او بگذارم. همان دم که کودک، شروع به مکیدن کرد، رگهای خشک آن پر از شیر شد و این پیش آمد موجب تعجب همه حضار گردید[۹].
۲ـ باز او می گوید: از روزی که « محمد » را به خانه خود بردم؛ روز به روز خیر و برکت در خانه ام بیشتر شد، و دارایی و گلّه ام فزونتر گردید[۱۰].
ما در قرآن، نظایر این جریان را درباره مریم (مادر عیسی) می خوانیم: مثلاً می فرماید: وقتی وضع حمل مریم فرا رسید، به درختی پناه برد و (از شدّت درد و تنهایی و وحشت از اتّهام) از خدا تمنای مرگ کرد. در این موقع صدایی شنید: « غمناک مباش، پروردگار تو چشمه آبی زیر پای تو قرار داده و درخت (خشکیده ی) خرما را تکان ده، خرمای تازه بر تو می ریزد[۱۱]».
اگر چه میان مریم وحلیمه، از نظر مقام و ملکات فاضله، فاصله زیاد است. ولی اگر لیاقت و آراستگی خود « مریم »، موجب این لطف الهی شده؛ اینجا هم ممکن است مقام و منزلتی که این نوزاد در درگاه خدا دارد، سبب شود که خدمتکار آن حضرت مشمول لطف الهی گردد.
بازگشت به آغوش خانواده
دایه مهربان محمد، پنج سال از وی محافظت کرد، و در تربیت و پرورش او کوشید. در طیّ این مدّت زبان عربی فصیح را آموخت، که بعدها حضرتش به این افتخار می کرد. سپس حلیمه او را به مکه آورد، و مدتی نیز آغوش گرم مادر را دید، و تحت سرپرستی جدّ بزرگوار خود قرار گرفت؛ و یگانه مایه تسلی بازماندگان « عبدالله »، همان فرزندی بود که از او به یادگار مانده بود[۱۲].
سفری به « یثرب » و مرگ مادر
از روزی که نوعروس عبدالمطلب (آمنه) ، شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود؛ پیوسته مترصد فرصت بود که به « یثرب » برود و آرامگاه شوهر خود را از نزدیک زیارت کند، و در ضمن، از خویشان خود در یثرب، دیداری به عمل آورد.
با خود فکر کرد که فرصت مناسبی به دست آمده، و فرزند گرامی او بزرگ شده است و می تواند در این راه شریک غم او گردد. آنان با « امّ اَیمَن »، بار سفر بستند و راه یثرب را پیش گرفتند و یک ماه تمام در آنجا ماندند. این سفر برای نوزاد قریش، با تألمات روحی توأم بود. زیرا برای نخستین بار دیدگان او به خانه ای افتاد که پدرش در آن جان داده و به خاک سپرده شده بود[۱۳] و طبعاً مادر او تا آن روز چیزهایی از پدر وی برای او نقل کرده بود.
هنوز موجی از غم و اندوه در روح او حکمفرما بود که ناگهان، حادثه ی جانگداز دیگری پیش آمد، و امواجی دیگر از حزن و اندوه به وجود آورد. زیرا موقع مراجعت به مکه، مادر عزیز خود را در میان راه، در محلی به نام « اَبواء » از دست داد[۱۴].
این حادثه محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را بیش از پیش، در میان خویشاوندان عزیز و گرامی گردانید، و یگانه گلی که از این گلستان باقی مانده بود، فزون از حد مورد علاقه ی عبدالمطلب قرار گرفت. از این جهت او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست می داشت و بر همه مقدم می شمرد.
در اطراف کعبه، برای فرمانروای قریش (عبدالمطلب) بساطی پهن می کردند. سران قریش و فرزندان او در کنار بساط حلقه می زدند، هر موقع چشم او به یادگار « عبدالله » می افتاد، دستور می داد که راه را باز کنند تا یگانه بازمانده ی عبدالله را روی بساطی که نشسته است بنشاند[۱۵].
قرآن مجید، دوره یتیمی پیامبر را در سوره « الضحی » یاد آور می شود و می گوید: « الم یجدک یتیماً فآوی[۱۶]؛ مگر تو را یتیم نیافت و پناه نداد؟ »
حکمت یتیم گشتن نوزاد قریش، برای ما چندان روشن نیست. همین قدر می دانیم که سیل خروشان حوادث بی حکمت نیست، ولی با این وضع می توان حدس زد که خدا خواست رهبر جهانیان، پیشوای بشر، پیش از آنکه زمام امور را به دست بگیرد و رهبری خود را آغاز کند، شیرینی و تلخی روزگار را بچشد و در نشیب و فراز زندگی قرار گیرد؛ تا روحی بزرگ و روانی بردبار و شکیبا پیدا کند، و تجربیاتی از سختیها بیندوزد، و خود را برای مواجهه با یک سلسله از شدائد، سختیها، محرومیتها و دربدریها، آماده سازد.
خدای او خواست طاعتِ کسی بر گردن او نباشد؛ و از نخستین روزهای زندگی حرّ و آزاد بار آید، و مانند مردان خود ساخته موجبات پیشرفت و ترقی و تعالی خود را به دست خویش فراهم سازد، تا روشن گردد که نبوغ، نبوغ بشری نیست و پدر و مادر در سرنوشت او دخالتی نداشتند و عظمت و بزرگی او از منبع وحی سرچشمه گرفته است.
مرگ عبدالمطلب
حوادث جانگداز جهان، پیوسته در مسیر زندگانی انسان خودنمایی می کنند. و مانند امواج کوه پیکر دریا، یکی پس از دیگری سر برداشته و کشتی زندگی او را مورد هدف قرار می دهند، و ضربات شکننده ی خود را بر روح و روان آدمیزاد وارد می سازند.
هنوز امواجی از اندوه، در دل پیامبر حکومت می کرد، که برای بار سوم، با مصیبت بزرگتری مواجه گردید. هنوز هشت بهار بیشتر از عمر او نگذشته بود، که سرپرست و جدّ بزرگوار خود (عبدالمطلب) را از دست داد. مرگ « عبدالمطلب » آن چنان روح وی را فشرد که در روز مرگ او، تا لب قبر اشک ریخت، و هیچ گاه او را فراموش نمی کرد[۱۷].

 


پی نوشت هــــــــــــــا

[۱] – مقریزی، در « الامتاع » ، صفحه ی ۳، همه ی اقوالی را که در روز و ماه و سال تولد آن حضرت وجود دارد، آورده است، مراجعه شود.
[۲] – سیره حلبی ج ۱ / ۹۳٫
[۳] – همان مدرک / ۹۷٫
[۴] – « انسان العیون فی سیره الامین و المأمون » ج ۱ / ۹۳ – ۱۰۰٫
[۵] – بحار الانوار جلد ۱۵ / ۳۸۴ ؛ « مناقب » ابن شهر آشوب ج ۱ / ۱۱۹٫
[۶] – سیره ابن هشام ج ۱ / ۱۶۲ ـ ۱۶۳٫
[۷] – بحار ج ۱۵ / ۴۴۲٫
[۸] – بخ بخ سعد و حلم. خصلتان فیهما خیر الدهر و عز الابد یا حلیمه – « سیره حلبی » ج ۱ / ۱۰۶٫
[۹] – بحار ج ۱۵/ ۳۴۵٫
[۱۰] – مناقب ابن شهر آشوب ج ۱ / ۲۴٫
[۱۱] – لا تَحزَنی قَد جَعَلَ رَبّک تَحتکِ سَرِیّاً وَ هُزّی اِلیکِ بِجِذعِ النّخلَه تُساقِط علَیکِ رُطباً جنیّاً ـ سوره مریم، آیه های ۲۴ ـ ۲۵٫
[۱۲] – سیره ابن هشام ج ۱ / ۱۶۷٫
[۱۳] – خانه ای که قبر حضرت عبدالله در آنجا قرار داشت، تا چندی پیش و قبل از توسعه ی فلکه « مسجد النبی » محفوظ بود ولی اخیراً به بهانه ی توسعه ی فلکه، خانه ویران گردید و آثار قبر از بین رفت.
[۱۴] – سیره حلبی ج ۱ / ۱۲۵٫
[۱۵] – سیره ابن هشام ج ۱ / ۱۶۸٫
[۱۶] – سوره الضحی / ۶٫
[۱۷] – یعقوبی در تاریخ خود ج ۲ ص ۷ – ۸ پیرامون سیره ی « عبدالمطلب » و اینکه او یک فرد خدا پرست بود نه بت پرست، سخن گفته و یادآور شده است که بسیاری از دستورهای او در اسلام امضا شده است.

دانلود کتاب عوامل عزت و ذلت در دنیا از دیدگاه قرآن کریم


عزت وذلت برای هرانسانی مهم است.انسان ها همه به دنبال عزت واز ذلت وخواری فراری هستند.

اما چه چیز باعث ذلت وچه چیز باعث ذلت انسان
است !؟امروز کتابی را به شما معرفی خواهیم کرد،که علل وعوامل عزت وکمالات روحی و صفات کمالی وموجبات ذلت را برای شما بیان می کند .
با مطالعه ی کتاب حاضر [...]
شما می توانید متن کامل این مطلب را در لینک
زیر مشاهده کنید.

سایت 14 خورشید سایت مبلغان سایبری حوزه های علمیه شهر یاسوج می باشد. شما نیز می توانید مطالب خود را در این سایت بگذارید.

باتشکر


http://14khorshid.ir/1392/10/20/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%b9%d9%88%d8%a7%d9%85%d9%84-%d8%b9%d8%b2%d8%aa-%d9%88%d8%b0%d9%84%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%86%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%db%8c/

احادیث ناب از امام حسن عسکری (علیه السلام)

 

۱) قالَ الإمامُ أبُو مُحَمَّد الْحَسَنِ الْعَسْکَری (علیه السلام) :

إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالی بَیَّنَ حُجَّتَهُ مِنْ سائِرِ خَلْقِهِ بِکُلِّ شَیْء، وَ یُعْطِیهِ اللُّغاتِ، وَمَعْرِفَهَٔ الاْنْسابِ وَالاْجالِ وَالْحَوادِثِ، وَلَوْلا ذلِکَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ الْحُجَّهِٔ وَالْمَحْجُوحِ فَرْقٌ.([۱])

حضرت امام حسن عسکری( علیه السلام) فرمود: همانا خداوند متعال، حجّت و خلیفه خود را برای بندگانش الگو و دلیلی روشن قرار داد، همچنین خداوند حجّت خود را ممتاز گرداند و به تمام لغت ها و اصطلاحات قبائل و اقوام آشنا ساخت و أنساب همه را می شناسد و از نهایت عمر انسان ها و موجودات و نیز جریات و حادثه ها آگاهی کامل دارد و چنانچه این امتیاز وجود نمی داشت، بین حجّت خدا و بین دیگران فرقی نبود.


 

۲) قالَ (علیه السلام) : عَلامَهُٔ الاْیمانِ خَمْسٌ: التَّخَتُّمُ بِالْیَمینِ، وَ صَلاهُٔ الإحْدی وَ خَمْسینَ، وَالْجَهْرُ بِبِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، وَ تَعْفیرُ الْجَبین، وَ زِیارَهُٔ الاْرْبَعینَ.([۲])

فرمود: علامت و نشانه ایمان پنج چیز است: انگشتر به دست راست داشتن، خواندن پنجاه و یک رکعت نماز (واجب و مستحبّ)، خواندن ?بسم الله الرّحمن الرّحیم? را (در نماز ظهر و عصر) با صدای بلند، پیشانی را ـ در حال سجده ـ روی خاک نهادن، زیارت اربعین امام حسین(علیه السلام) انجام دادن.


 

۳) قالَ (علیه السلام) : لَیْسَتِ الْعِبادَهُٔ کَثْرَهُٔ الصّیامِ وَالصَّلاهِٔ، وَ إنَّمَا الْعِبادَهُٔ کَثْرَهُٔ التَّفَکُّرِ فی أمْرِ اللهِ.([۳])

فرمود: عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکّر و اندیشه در قدرت بی منتهای خداوند در امور مختلف می باشد.


 

۴) قالَ (علیه السلام) : خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَیْءٌ: الاْیمانُ بِاللهِ، وَنَفْعُ الاْخْوانِ.([۴])

فرمود: دو خصلت و حالتی که والاتر از آن دو چیز نمی باشد عبارتند از: ایمان و اعتقاد به خداوند، نفع رساندن به دوستان و آشنایان.

۵) قالَ (علیه السلام) : قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً، مُؤْمِنُهُمْ وَ مُخالِفُهُمْ، أمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَیَبْسِطُ لَهُمْ وَجْهَهُ، وَ أمَّا الْمُخالِفُونَ فَیُکَلِّمُهُمْ بِالْمُداراهِٔ لاِجْتِذابِهِمْ إلَی الاْیِمانِ.([۵])

فرمود: با دوست و دشمن خوش گفتار و خوش برخورد باشید، امّا با دوستان مؤمن به عنوان یک وظیفه که باید همیشه نسبت به یکدیگر با چهره ای شاداب برخورد نمایند، امّا نسبت به مخالفین به جهت مدارا و جذب به اسلام و احکام آن.


 

۶) قالَ (علیه السلام) : اللِّحاقُ بِمَنْ تَرْجُو خَیْرٌ مِنَ المُقامِ مَعَ مَنْ لا تَأْمَّنُ شَرَّهُ.([۶])

فرمود: تداوم دوستی و معاشرت با کسی که احتمال دارد سودی برایت داشته باشد، بهتر است از کسی که محتمل است شرّ ـ جانی، مالی، دینی و… ـ برایت داشته باشد.


 

۷) قالَ (علیه السلام) : إیّاکَ وَ الاْذاعَهَٔ وَ طَلَبَ الرِّئاسَهِٔ، فَإنَّهُما یَدْعُوانِ إلَی الْهَلَکَهِٔ.([۷)

فرمود: مواظب باش از این که بخواهی شایعه و سخن پراکنی نمائی و یا این که بخواهی دنبال مقام و ریاست باشی و تشنه آن گردی، چون هر دوی آن ها انسان را هلاک خواهد نمود.


 

۸) قالَ (علیه السلام) : إنَّ مُداراهَٔ أَعْداءِاللهِ مِنْ أفْضَلِ صَدَقَهِٔ الْمَرْءِ عَلی نَفْسِهِ و إخْوانِهِ .([۸])

فرمود: مدارا و سازش با دشمنان خدا ـ و دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) در حال تقیّه ـ بهتر است از هر نوع صدقه ای که انسان برای خود بپردازد.


 

۹) قالَ (علیه السلام) : حُسْنُ الصُّورَهِٔ جَمالٌ ظاهِرٌ، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالٌ باطِنٌ.([۹])

فرمود: نیکوئی شکل و قیافه، یک نوع زیبائی و جمال در ظاهر انسان پدیدار است و نیکو بودن عقل و درایت، یک نوع زیبائی و جمال درونی انسان می باشد.


 

۱۰) قالَ (علیه السلام) : مَنْ وَعَظَ أخاهُ سِرّاً فَقَدْ زانَهُ، وَمَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَهًٔ فَقَدْ شانَهُ.([۱۰])

فرمود: هرکس دوست و برادر خود را محرمانه موعظه کند، او را زینت بخشیده; و چنانچه علنی باشد سبب ننگ و تضعیف او گشته است.


 

۱۱) قالَ (علیه السلام) : مَنْ لَمْ یَتَّقِ وُجُوهَ النّاسِ لَمْ یَتَّقِ اللهَ.([۱۱])

فرمود: کسی که در مقابل مردم بی باک باشد و رعایت مسائل اخلاقی و حقوق مردم را نکند، تقوای الهی را نیز رعایت نمی کند.


 

۱۲) قالَ (علیه السلام) : ما أقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَهٌٔ تُذِلُّهُ.([۱۲])

فرمود: قبیح ترین و زشت ترین حالت و خصلت برای مؤمن آن حالتی است که دارای آرزوئی باشد که سبب ذلّت و خواری او گردد.


 

۱۳) قالَ (علیه السلام) : خَیْرُ إخْوانِکَ مَنْ نَسَبَ ذَنْبَکَ إلَیْهِ.([۱۳])

فرمود: بهترین دوست و برادر، آن فردی است که خطاهای تو را به عهده گیرد و خود را مقصّر بداند.


 

۱۴) قالَ (علیه السلام) : ما تَرَکَ الْحَقَّ عَزیزٌ إلاّ ذَلَّ، وَلا أخَذَ بِهِ ذَلیلٌ إلاّ عَزَّ.([۱۴])

فرمود: حقّ و حقیقت را هیچ صاحب مقام و عزیزی ترک و رها نکرد مگر آن که ذلیل و خوار گردید، همچنین هیچ شخصی حقّ را به اجراء در نیاورد مگر آن که عزیز و سربلند شده است.


 

۱۵) قالَ (علیه السلام) : مِنَ الْفَواقِرِ الّتی تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إنْ رأی حَسَنَهًٔ أطْفَأها وَ إنْ رَأی سَیِّئَهًٔ أفْشاها.([۱۵])

فرمود: یکی از مصائب و ناراحتی های کمرشکن، همسایه ای است که اگر به او احسان و خدمتی شود آن را پنهان و مخفی دارد و اگر ناراحتی و اذیّتی متوجّه اش گردد آن را علنی و آشکار سازد.


 

۱۶) قالَ (علیه السلام) لِشیعَتِهِ: أوُصیکُمْ بِتَقْوَی اللهِ وَالْوَرَعِ فی دینِکُمْ وَالاْجْتِهادِ لِلّهِ، وَ صِدْقِ الْحَدیثِ، وَأداءِ الاْمانَهِٔ إلی مَنِ ائْتَمَنَکِمْ مِنْ بِرٍّ أوْ فاجِر، وِطُولِ السُّجُودِ، وَحُسْنِ الْجَوارِ.([۱۶])

به شیعیان و دوستان خود فرمود: تقوای الهی را پیشه کنید و در امور دین ورع داشته باشید، در تقرّب به خداوند کوشا باشید و در صحبت ها صداقت نشان دهید، هرکس امانتی را نزد شما نهاد آن را سالم تحویلش دهید، سجده های خود را در مقابل خداوند طولانی کنید و به همسایگان خوش رفتاری و نیکی نمائید.


 

۱۷) قالَ (علیه السلام) : مَنْ تَواضَعَ فِی الدُّنْیا لاِخْوانِهِ فَهُوَ عِنْدَ اللهِ مِنْ الصِدّیقینَ، وَمِنْ شیعَهِٔ علیِّ بْنِ أبی طالِب (علیه السلام)حَقّاً.([۱۷])

فرمود: هرکس در دنیا در مقابل دوستان و هم نوعان خود متواضع و فروتنی نماید، در پیشگاه خداوند در زُمره صِدّیقین و از شیعیان امام علیّ (علیه السلام) خواهد بود.


 

۱۸) قالَ (علیه السلام) : إنَّهُ یُکْتَبُ لِحُمَّی الرُّبْعِ عَلی وَرَقَهٔ، وَ یُعَلِّقُها عَلَی الْمَحْمُومِ: ?یا نارُکُونی بَرْداً?، فَإنَّهُ یَبْرَءُ بِإذْنِ اللهِ.([۱۸])

فرمود: کسی که ناراحتی تب و لرز دارد، این آیه شریفه قرآن در ?سوره أنبیاء، آیه ۶۹? را روی کاغذی بنویسید و بر گردن او آویزان نمائید تا با إذن خداوند متعال بهبود یابد.


 

۱۹)قالَ (علیه السلام) : أکْثِرُوا ذِکْرَ اللهِ وَ ذِکْرَ الْمَوْتِ، وَ تَلاوَهَٔ الْقُرْآنِ، وَالصَّلاهَٔ عَلی النَّبیِّ (صلی الله علیه وآله وسلم)، فَإنَّ الصَّلاهَٔ عَلی رَسُولِ اللهِ عَشْرُ حَسَنات.([۱۹])

فرمود: ذکر و یاد خداوند متعال، مرگ و حالات آن، تلاوت و تدبّر قرآن; و نیز صلوات و درود فرستاد بر حضرت رسول ـ و اهل بیتش (علیهم السلام) ـ را زیاد و به طور مکرّر انجام دهید، همانا پاداش صلوات بر آن ها، ده حسنه و ثواب می باشد.


 

۲۰) قالَ (علیه السلام) : إنَّکُمْ فی آجالِ مَنْقُوصَهٔ وَأیّام مَعْدُودَهٔ، وَالْمَوْتُ یَأتی بَغْتَهًٔ، مَنْ یَزْرَعُ شَرّاً یَحْصَدُ نِدامَهًٔ.([۲۰])

فرمود: همانا شما انسان ها در یک مدّت و مهلت کوتاهی به سر می برید که مدّت زمان آن حساب شده و معیّن می باشد و مرگ، ناگهان و بدون اطلاع قبلی وارد می شود و شخص را می رباید، پس متوجّه باشید که هرکس هر مقدار در عبادت و بندگی و انجام کارهای نیک تلاش کند ـ فردای قیامت ـ غبطه می خورد که چرا بیشتر انجام نداده است و کسی که کار خلاف و گناه انجام دهد پشیمان و سرافکنده خواهد بود.

زندگینامه امام عسگری (علیه السلام)

در این جزوه خواهید خواند »

۱٫حضرت امام حسن عسکری  (ع )
۲٫صورت و سیرت امام حسن عسکری (ع )
۳٫دوران امامت
۴٫شهادت امام حسن عسکری (ع )
۵٫ماجرای جانشین بر حق امام عسکری

حضرت امام حسن عسکری  (علیه السلام )
امام حسن عسکری (ع ) در سال ۲۳۲هجری در مدینه چشم به جهان گشود . مادر والا گهرش سوسن یا سلیل زنی لایق و صاحب فضیلت و در پرورش فرزند نهایت مراقبت راداشت ، تا حجت حق را آن چنان که شایسته است پرورش دهد . این زن پرهیزگار در سفری که امام عسکری (ع ) به سامرا کرد همراه امام بود و در سامرا از دنیا رحلت کرد . کنیه آن حضرت ابامحمد بود .

صورت و سیرت امام حسن عسکری  (علیه السلام )
امام یازدهم صورتی گندمگون و بدنی در حد اعتدال داشت . ابروهای سیاه کمانی ، چشمانی  درشت و پیشانی گشاده داشت . دندانها درشت و بسیار سفید بود . خالی بر گونه راست داشت . امام حسن عسکری (ع ) بیانی شیرین و جذاب و شخصیتی الهی باشکوه و وقار و مفسری بی نظیر برای قرآن مجید بود . راه مستقیم عترت و شیوه صحیح تفسیر قرآن را به مردم و به ویژه برای اصحاب بزرگوارش – در ایام عمر کوتاه خود – روشن کرد .

دوران امامت
به طور کلی دوران عمر ۲۹ساله امام حسن عسکری (ع ) به سه دوره تقسیم می گردد : دوره اول ۱۳سال است که زندگی آن حضرت در مدینه گذشت . دوره دوم ۱۰سال در سامرا قبل از امامت . دوره سوم نزدیک ۶ سال امامت آن حضرت می باشد . دوره امامت حضرت عسکری (ع ) با قدرت ظاهری بنی عباس رو در روی بود . خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازیهایی داشتند . امام حسن عسکری (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانید . زندانبان آن حضرت صالح بن وصیف دو غلام ستمکار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را – به وسیله آن دو غلام – آزار بیشتری دهد ، اما آن دو غلام که خود از نزدیک ناظر حال و حرکات امام بودند تحت تأثیر آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتاری گراییده بودند . وقتی از این غلامان جویای حال امام شدند ، می گفتند این زندانی روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نیاز با معبود خود سرگرم است و با کسی سخن نمی گوید . عبیدالله خاقان وزیر معتمد عباسی با همه غروری که داشت وقتی با حضرت عسکری ملاقات می کرد به احترام آن حضرت برمی خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود می نشانید . پیوسته می گفت : در سامره کسی را مانند آن حضرت ندیده ام ، وی  زاهدترین و داناترین مردم روزگار است .

پسر عبیدالله خاقان می گفت : من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می پرسیدم . مردم را نسبت به او متواضع می یافتم . می دیدم همه مردم به بزرگواریش معترفند و دوستدار او می باشند . با آنکه امام (ع ) جز با خواص شیعیان خود آمیزش نمی فرمود ، دستگاه خلافت عباسی  برای حفظ آرامش خلافت خود بیشتر اوقات ، آن حضرت را زندانی و ممنوع از معاشرت داشت . ” از جمله مسائل روزگار امام حسن عسکری (ع ) یکی نیز این بود که از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقات شیعه ، به دست کسانی سپرده می شد که دشمن آل محمد (ص ) و جریانهای شیعی  بودند ، تا بدین گونه بنیه مالی نهضت تقویت نشود . چنانکه نوشته اند که احمد بن عبیدالله بن خاقان از جانب خلفا ، والی اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بیت رسالت ، نهایت مرتبه عداوت را داشت ” . ” نیز اصحاب امام حسن عسکری ، متفرق بودند و امکان تمرکز برای آنان نبود ، کسانی چون ابوعلی  احمد بن اسحاق اشعری در قم و ابوسهل اسماعیل نوبختی  در بغداد می زیستند ، فشار و مراقبتی که دستگاه خلافت عباسی ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود که جناح مقابل را با سخت ترین نوع درگیری  واداشته بود . این جناح نیز طبق ایمان به حق و دعوت به اصول عدالت کلی  ، این همه سختی را تحمل می کرد ، و لحظه ای از حراست ( و نگهبانی ) موضع غفلت نمی کرد ” .

اینکه گفتیم : حضرت هادی (ع ) و حضرت امام حسن عسکری (ع ) هم از سوی  دستگاه خلافت تحت مراقبت شدید و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما – جز با یاران خاص و کسانی که برای حل مشکلات زندگی مادی و دینی  خود به آنها مراجعه می نمودند – کمتر معاشرت می کردند به جهت آن بود که دوران غیبت حضرت مهدی (ع ) نزدیک بود ، و مردم می بایست کم کم بدان خو گیرند ، و جهت سیاسی و حل مشکلات خود را از اصحاب خاص که پرچمداران مرزهای مذهبی بودند بخواهند ، و پیش آمدن دوران غیبت در نظر آنان عجیب نیاید . باری ، امام حسن عسکری (ع ) بیش از ۲۹سال عمر نکرد ولی در مدت شش سال امامت و ریاست روحانی اسلامی ، آثار مهمی  از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی  شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض به محضر امام (ع ) می رسیدند بر جای گذاشت . در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی  را تجدید کرد ، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته شده بود – در رشته های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون یعقوب بن اسحاق کندی  ، که خود معاصر امام حسن عسکری بود و تحت تعلیمات آن امام ، گردید . در قدرت علمی  امام (ع ) – که از سرچشمه زلال ولایت و اهل بیت عصمت مایه گرفته بود – نکته ها گفته اند . از جمله : همین یعقوب بن اسحاق کندی فیلسوف بزرگ عرب که دانشمند معروف ایرانی ابونصر فارابی شاگرد مکتب وی بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و کتابی را که بر رد قرآن نوشته بود سوزانید و بعدها از دوستداران و در صف پیروان آن حضرت درآمد .

شهادت امام حسن عسکری  (علیه السلام )
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال ۲۶۰هجری نوشته اند . در کیفیت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزی برای پدرم ( که وزیر معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که ابن الرضا – یعنی  حضرت امام حسن عسکری - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه داد . خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد . یکی از ایشان نحریر خادم بود که از محرمان خاص خلیفه بود ، امر کرد ایشان را که پیوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند .

و طبیبی را مقرر کرد که هر بامداد و پسین نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولی گردیده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را – که عموما اطبای  مسیحی و یهودی در آن زمان بودند – امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات ( داور داوران ) را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند . و این کارها را برای  آن می کردند که آن زهری  که به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته ، پیوسته ایشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال ۲۶۰ ه . ق آن امام مظلوم در سن ۲۹سالگی از دار فانی به سرای باقی رحلت نمود . بعد از آن خلیفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زیرا شنیده بود که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی  خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد کرد … تا دو سال تفحص احوال او می کردند … . این جستجوها و پژوهشها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او – از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله (ص ) می پیوست ، شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری فرزندی پاک گهر ملقب به مهدی آخر الزمان – همنام با رسول اکرم (ص ) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد .

بدین جهت به بهانه های  مختلف در خانه حضرت عسکری (ع ) رفت و آمد بسیار می کردند ، و جستجو می نمودند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را نابود سازند . به راستی داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهیم (ع ) و حضرت موسی  (ع ) تکرار می شد . حتی قابله هایی  را گماشته بودند که در این کار مهم پی جویی  کنند . اما خداوند متعال – چنانکه در فصل بعد خواهید خواند – حجت خود را از گزند دشمنان و آسیب زمان حفظ کرد ، و همچنان نگاهداری خواهد کرد تا مأموریت الهی خود را انجام دهد . باری ، علت شهادت آن حضرت را سمی می دانند که معتمد عباسی در غذا به آن حضرت خورانید و بعد ، از کردار زشت خود پشیمان شد . بناچار اطبای مسیحی و یهودی که در آن زمان کار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ویژه در مأموریتهایی که توطئه قتل امام بزرگواری مانند امام حسن عسکری (ع ) در میان بود ، برای معالجه فرستاد . البته از این دلسوزیهای ظاهری هدف دیگری  داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقیقت ماجرا بود . بعد از آگاه شدن شیعیان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسکری  (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوی صدای ناله و گریه برخاست . مردم آماده سوگواری و تشییع جنازه آن حضرت شدند .

ماجرای جانشین بر حق امام عسکری (علیه السلام)
ابوالادیان می گوید : من خدمت حضرت امام حسن عسکری (ع ) می کردم . نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم . در مرض موت ، روزی من را طلب فرمود و چند نامه ای نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهی  شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود . ابوالادیان به امام عرض می کند : ای سید من ، هرگاه این واقعه دردناک روی  دهد ، امامت با کیست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند . ابوالادیان می گوید : دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد . ابوالادیان می گوید : باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم . امام می گوید : هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست . ابوالادیان می گوید : مهابت و شکوه امام باعث شد که نتوانم چیز دیگری  بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام حسن عسکری  را دیدم که نشسته ، و شیعیان به او تسلیت می دهند و به امامت او تهنیت می گویند . من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم . اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد . چون بدن مظهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ایستاد ، طفلی گندمگون و پیچیده موی ، گشاده دندانی مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت : ای عمو پس بایست که من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد .

عقب ایستاد . سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوی  امام علی النقی علیه السلام دفن کرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را که با تو است تسلیم کن . من جواب نامه را به آن کودک دادم . پس ” حاجزوشا ” از جعفر پرسید : این کودک که بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمی شناسم و هرگز او را ندیده ام . در این موقع ، عده ای  از شیعیان از شهر قم رسیدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو که نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببینید مردم از من علم غیب می خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هایی  است از فلان و فلان و همیانی ( کیسه ای ) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا . شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن . جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت : بروید و در خانه امام حسن عسکری (ع ) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید . رفتند و از کودک اثری نیافتند . ناچار ” صیقل ” کنیز حضرت امام عسکری (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اینکه او حامله است . ولی هرچه بیشتر جستند کمتر یافتند . خداوند آن کودک مبارک قدم را حفظ کرد و تا زمان ما نیز در کنف حمایت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان می باشد .

درود خدای بزرگ بر او باد .

چهل حدیث گوهرباد از امام حسن عسگری (علیه السلام)

احادیثی در باب: عبادت، تفکر، شب زنده داری، تواضع، ترگ گناهان، زشتی دو رویی، توجه به حق، آداب نصیحت کردن، توجه به واجبات، دو روزه عمر، ویژه گی های شیعه علی (ع) و …

امام حسن عسگری (علیه السلام):

۱٫ لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ
عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.

تحف العقول، ص۴۴۸

۲٫ جُعِلتِ الخَبائِثُ فی بَیت وَ جُعِل مِفتاحُهُ الکَذِبَ
تمام پلیدیها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است.

بحار الانوار، ج۷۸، ص۳۷۷

۳٫ کَفاکَ أدبا تَجنُّبُکَ ما تَکرهُ مِن غَیرکَ
در مقام ادب همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود از آن دوری کنی.

مسند الامام العسکری، ص۲۸۸

۴٫ اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ
وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.

مسند الامام العسکری، ص۲۹۰

۵٫ التَّواضُعُ نِعمَةٌ لایُحسَدُ عَلیها
تواضع و فروتنی نعمتی است که بر آن حسد نبرند.

تحف العقول، ص۴۸۹

۶٫ المُومِنُ بَرَکَةٌ عَلی المُومِنِ وَ حُجَّةٌ عَلی الکافر
مومن برای مومن برکت و برای کافر، اتمام حجت است.

تحف العقول، ص۴۸۹

۷٫ لا تُمار فَیذهَبَ بَهاوُک وَ لا تمازح فَیجتَرَاُ عَلَیک
جدال مکن که ارزشت می رود و شوخی مکن که بر تو دلیر شوند.

تحف العقول ص ۴۸۶

۸٫ اَشَدُّ النّاس إجتهاداً مَن تَرَک الذُّنوبَ
کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد.

تحف العقول، ص ۴۸۹

۹٫ لَیسَتِ العِبادة کِثرة الصِّیام و الصَّلاة، و إنَّما العِبادَة کِثرَة التَّفَکُّر فِی أمرِ الله
عبادت به زیاد روزه گرفتن و زیاد نماز خواندن نیست، بلکه عبادت به اندیشه زیاد در امر خداست.

تحف العقول، ص ۵۱۸

۱۰٫ بئسَ العَبد عَبدٌ یَکُون ذاوجهَین و ذالسَانینِ، یطرِی أخاه شَاهِداً، و یأکله غائباً، إن أَعطی حَسَده، و إن ابتَلی خَانَه
چه¬قدر بد است بنده دورو و دو زبان، که در حضور برادرش او را می ستاید و در غیاب او بدگوئیش می کند. اگر عطایی به برادرش رسد حسد برد، و اگر گرفتار گردد او را وانهد.

تحف العقول، ص ۵۱۸

۱۱٫ أقَل النّاس رَاحَة، الحُقُود
کینه ورز، کم آسایش ترین مردم است.

تحف العقول، ص ۵۱۹

۱۲٫ قَلبُ الأَحمَق فِی فَمِه، و فَمُ الحَکیم فی قَلبِه
قلب نابخرد در دهان اوست، و دهان خردمند فرزانه در دل او.

تحف العقول، ص ۵۱۹

۱۳٫ مَا تَرکَ الحَقّ عَزیزٌ إلا ذلَّ، و لا أَخَذ بِه ذَلِیل إلا عزَّ
هیچ عزیزی حق را واننهد جز این که خوار شود، و هیچ خواری به حق نرود جز این که عزیز شود.

تحف العقول، ص ۵۲۰

۱۴٫ خِصلَتان لَیس فُوقَهُما شَیءٌ : الایمانُ بِالله و نَفعُ الإخوان
بالای دو خصلت چیزی نیست: ایمان به خدا و سود رساندن به برادران.

تحف العقول، ص ۵۲۰

۱۵٫ ما أقبَحَ بِالمؤمِن أَن تَکوُن لَه رَغبَة تَذِلَه
چه زشت است برای مؤمن، دلبستگی به چیزی که او را خوار کند.

تحف العقول، ص ۵۲۰

۱۶٫ مَن کَان الوَرع سَجِیَّته، و الکَرَم طَبِیعَته، و الحِلم خِصلَته، کَثُر صِدیقُه
کسی که پارسایی خوی او، بخشندگی طبیعت او و بردباری خصلت او باشد، دوستانش بسیار شوند.

مسند الامام العسکری، ص ۲۸۹

۱۷٫ مَن وَعَظَ أَخاه سِرّاً فَقَد زَانه، و مَن وَعَظَهُ عَلانِیة فَقد شَانَه
هر که در نهان برادر خود را پند دهد، او را آراسته کرده، و هر که در برابر دیگران پندش دهد، زشتش کرده است.

تحف العقول، ص ۵۲۰

۱۸٫ أورَع النّاس مَن وَقفَ عِند الشُّبهة
پارساترین مردم کسی است که در هنگام شبهه توقف کند.

تحف العقول، ص ۵۱۹

۱۹٫  أعبَد النّاس مَن أقامَ عَلی الفَرائِض
عابدترین مردم کسی است که واجبات را انجام دهد.

تحف العقول، ص ۵۱۹

۲۰٫ أَزهَد النّاس من تَرکَ الحَرام
زاهدترین مردم کسی است که حرام را ترک نماید.

تحف العقول، ص ۵۱۹

۲۱٫ إنّکُم فی آجالٍ منقُوصَة و أیّام مَعدُودة و المَوت یَاتی بَغتَة، مَن یَزرَع خَیراً یَحصد غبطَة، و مَن یَزرع شَرّاً یحصد نِدامَة، لکُلِّ زارِع ما زَرعَ، لا یسبِق بَطِیء بِحَظِّه، و لا یُدرِک حَرِیص ما لم یُقدِّر له
شما عمر کاهنده و روزهای برشمرده ای دارید و مرگ ناگهانی است. آن که تخم نیکی بکارد خوشی برداشت کند، و هر که تخم بدی بکارد پشیمانی برداشت کند. هر که هر چه بکارد همان برای اوست. کندکار را بهره از دست نرود، آزمند آنچه را مقدرش نیست به دست نیاورد.

تحف العقول ، ص ۵۱۹

۲۲٫ لَیسَ مِنَ الاَدَبِ اِظهارُ الفَرَحِ عِندَ المَحزونِ
شادى کردن در حضور غمگین، از ادب به دور است.

غرر الحکم، ح ۱۰۸۷۵

۲۳٫ اتَّقُوا الله و کُونُوا زیناً ولا تَکُونُوا شِینا، جَرُّوا إلینا کُلَّ مَودَّة، و ادفَعُوا عَّنا کُلَّ قَبِیح
از خدا پروا نمایید و زینت (و مایه سرافرازی ما) باشید نه مایه ملامت (و سرافکندگی). همه دوستی ها را به سوی ما جذب کنید و هر زشتی را از ما دور نمایید.

تحف العقول، ص ۵۱۸

۲۴٫ شِیعة عَلیٍّ هُم الَّذِین یُؤثِرون إخوانِهم عَلی أنفُسِهم و لَو کَان بِهِم خَصاصَة و هُم الّذینَ لایَراهُم الله حَیثُ نَهاهُم و لا یَفقُدُهُم حَیثُ أمَرهُم، و شِیعة عَلِیٍّ هُم الَّذِین یقتَدُون بِعَلِیٍّ فِی إکرامِ إخوانِهِم المُؤمِنین

شیعیان علی (علیه السلام) کسانی هستند که برادران (دینی) خود را بر خویش مقدم می دارند گرچه خودشان نیازمند باشند و شیعیان علی (علیه السلام) کسانی هستند که خداوند آنها را در جایی که نهی کرده نمی بیند و در جاهایی که خواست خدا می باشد غایب نمی باشند و به آنچه امر نموده عمل می کنند و شیعه علی (علیه السلام) در تکریم و احترام برادران مؤمن خود به علی (علیه السلام) اقتدا می نمایند.

میزان الحکمه، ج ۵، ص ۲۳۱

۲۵٫ عَلامَات المُؤمِنین خَمسٌ: صَلاة الإحدی و الخَمسِین و زِیارة الأربَعِین و التَختُّمُ فِی الیَمِین و تَعفِیر الجَبِین و الجَهرُ بِبِسمِ الله الرحمن الرحیم
نشانه های مؤمنان (شیعیان) پنچ چیز است: خواندن پنجاه و یک رکعت نماز در هر روز (۱۷ رکعت واجب و ۳۴ رکعت نافله)، زیارت اربعین امام حسین (علیه السلام)، داشتن انگشتر در دست راست، و ساییدن پیشانی به خاک و بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحیم (در نمازها).

روضة الواعظین، ج ۱، ص ۱۹۵

۲۶٫ عَلیکُم بِالفِکر فِإنَّه حَیاة قَلبِ البَصِیر و مَفاتِیح أبوابِ الحِکمَة
بر شما باد به اندیشیدن! که تفکر موجب حیات و زندگی دلِ آگاه و کلیدهای درب های حکمت است.

الحکم الزاهرة، ج ۱، ص ۱۹

۲۷٫ أکثِروا ذِکرَ الله و ذِکرَ المَوت و تِلاوة القُرآن و الصَّلاة عَلَی النَّبی
زیاد به یاد خداو مرگ باشید و همواره قرآن بخوانید و بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (و آل او) درود بفرستید.

تحف العقول، ص ۵۱۸

۲۸٫ أکیَس الکَیِّسِین مَن حَاسَبَ نَفسَه و عَملَ لِما بَعد المَوت
زیرکترین زیرکان (و هوشمندترین افراد) کسی است که به حساب نفس خویش پردازد و برای پس از مرگ خویش تلاش نماید.

وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۹۸

۲۹٫ یَا مَن مَواعِیدُه صَادِقَة، یَا مَن أیادِیه فاضِلة، یَا مَن رَحمَته واسِعَة، یا غِیاثَ المُستَغِیثِین، یا مُجِیب دَعوَة المُضطَرِّین، یا مَن هُو بِالمَنظَر الأعلَی، وخَلقَه بالمِنزِل الأدنی… فَصَلِّ عَلی مُحَمَّد و آله واهدِنِی مِن عِندِک وافضِ عَلَیَّ مِن فَضلِک وانشُر عَلَیَّ مِن رَحمَتِک وأنزِل عَلَیَّ مِن بَرکاتِک، إنّک أنت الرَّب الجَلیل وأنا العَبد الضَّعیف. وشَتّانَ ما بَیننَا یا حَنّان یا منّان، یا ذالجَلال والإکرام

ای خدایی که در وعده هایش راستگوست! ای آفریدگاری که نعمت هایش افزون است! ای کسی که سایه رحتمش گسترده است! ای دادرس دادخواهان! ای اجابت کننده دعای بیچارگان! ای کسی که در بالاترین مرتبه قرار داری و آفریده هایت در پایین ترین منزل جای دارند!… بر محمد آل او درود فرست و خودت مرا هدایت کن و فضل خودت را بر من افاضه کن و رحمت خود را بر من فراگیر ساز و برکات خودت را بر من نازل گردان، همانا که تو پروردگار بزرگ هستی و من بنده ضعیف و ناتوان; و چقدر تفاوت است بین من و تو، ای خدای مهربان و بخشاینده و ای صاحب جلالت و بزرگواری.

مصباح المتهجد، ص ۲۲۷

۳۰٫ فَاعلَم یَقِیناً یا اسحاق! إنَّه مَن خَرَجَ مِن هَذِه الدُّنیا أعمی فَهُو فِی الآخِرة أعمی وأضَل سَبِیلا، یَابن اسماعیل! لَیس تعمِی الإبصار ولکِن تعمی القُلُوب الَّتِی فِی الصُّدور، وذلِک قَول الله فِی مُحکَم کِتابه حِکایة عَنِ الظّالِم إذ یَقُول «ربّ لِمَ حَشرتَنی أعمی وقد کُنتُ بَصِیراً قال کَذلِک اتتک آیاتنا فنَسِیتُها وکَذلِکَ الیَوم تُنسی
ای اسحاق! یقین بدان هر کس از این دنیا نابینا [و گمراه] رود او در آخرت نیز نابینا و گمراه خواهد بود . ای پسر اسماعیل! مقصود از نابینایی، کوری چشم نیست، بلکه قلب هایی هستند که در اندرون سینه ها قرار دارد که کور می شوند و این همان سخن پروردگار متعال است که در کتاب محکم خویش از ستمگری حکایت می کند که وی [هنگامی که روز قیامت نابینا محشور می شود با اعتراض به خداوند] می گوید: «خداوندا! چرا مرا نابینا محشور کردی، در حالی که در دنیا بینا بودم. خداوند می فرماید: همچنان که در دنیا آیات ما به تو رسید و آن ها را به فراموشی سپردی، همین طور امروز تو از فراموش شدگانی.

تحف العقول، ص ۴۸۴

۳۱٫ والله لَیَغیبَنَّ غِیبَةً لایَنجُوفِیها إلا مَن ثَبَّتَهُ الله عَزَّوجَل عَلی القولِ بِإمامَتِه و وَفَّقَه لِلدُّعاءِ بِتعجِیل فَرجِه
به خدا سوگند مهدی (ارواحنافداه) آن گونه نهان خواهد گشت که هیچ کس در زمان غیبت او، از گمراهی و هلاکت نجات نخواهد یافت؛ مگر آنان که خدای عزوجل بر اعتقاد به امامت آن حضرت پایدارشان دارد و در دعا برای تعجیل فرج مقدسش، موفقشان فرماید.

کمال الدین، باب ۳۸، حدیث اول

۳۲٫ لِلقُلوبِ خَواطِرٌ مِن الهَوی و العُقُول تَزجُر و نزادُ فِی التَّجارُبِ عِلمً مُستَأنَف و الإعتِبار یُفِید الرّشاد
دل ها را خاطره هایی از هوا و هوس است، ولی عقل ها مانع می شوند و در کوران تجربه ها، دانش تازه ای به دست می آید. پند و عبرت گرفتن، مایه هدایت است.

نزهة الناظر، ص ۷۲

۳۳٫ إیّاک وَالإذاعَةَ وطَلَبَ الرِّئاسَةِ فَإنَّهُما یَدعوانِ إلَى الهَلَکَةِ
از افشاى اسرار و ریاست طلبى بپرهیز که این دو آدمى را به هلاکت می کشاند.

تحف العقول، ص ۴۸۷

۳۴٫ نَحنُ کَهفٌ لِمَنِ التَجَأَ إلَینا
ما پناهگاهى هستیم براى کسى که به ما پناه آورد.

اهل بیت، ج ۱ ص ۲۴۸ ح ۳۴۸

۳۵٫ مِن الذُّنوبِ الَّتِی لاتُغفَر: لَیتَنی لا أؤاخِذ إلا بِهذا
از گناهانی که آمرزیده نشود این است که گفته شود: کاش بجز بر این گناه مؤاخذه نشوم.

تحف العقول، ص ۵۱۷

۳۶٫ الإشراکُ فِی النّاسِ أخفَی مِن دَبِیب النَّمل عَلَی المَسح الأسوَد فِی اللَّیلة المُظلمَة
شرک در میان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهان تر است.

تحف العقول، ص ۵۱۷

۳۷٫ إنَّ الوصُول إلی الله عزوجل سَفَر لایُدرِک إلا بِامتِطاءِ اللَّیل
رسیدن به خداوند متعال، سیر و سفری است که جز با شب زنده داری حاصل نگردد.

مسند الامام العسکری، ص ۲۹۰

۳۸٫ جُرأة الوَلَد عَلی والِدِه فِی صِغرِه تَدعُو إلی العُقوقِ فِی کِبَره
فرزندی که به پدرش گستاخی کند، چون بزرگ شد عاق و ناسپاس گردد.

تحف العقول، ص ۵۲۰

۳۹٫ حُسنُ الصُّورة جَمالُ ظاهِرٍ، و حُسنُ العَقلِ جَمالُ بَاطِن
صورت نیکو، زیبایی ظاهری است، و عقل نیکو، زیبایی باطنی است.

بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۳۷۹

۴۰٫ مِن الفَواقِر الَّتِی تقصِم الظَّهر، جَارٍ إن رَأی حَسَنة أَطفَأَها و إِن رَأی سَیِّئَة أَفشَاها
از بلاهای کمرشکن، همسایه¬ای است که اگر کار خوبی ببیند، نهانش سازد، و اگر بد¬کرداری بیند آن را فاش کند.

تحف العقول ، ص ۵۱۷

اقوال علما درباره نهم ربیع الاول (عیدالزهراء)

تحقیق در مورد نهم ربیع الاول:

مرحوم سید بن طاووس بعد از نقل روایت معتبر احمد بن اسحاق قمی درباره نهم ربیع الاول (عیدالزهراء سلام الله علیها) می فرمایند :من این حدیث را از خط محمد بن علی بن محمد بن طیّ نقل می نمایم و بر اساس تفحّصی که من در کتابها داشته ام ، دسته ای از روایات را موافق با این روایت یافتم و لذا بر آن اعتماد نمودم و به سزاست که این روز که در حدیث امده است را بزرگ شمرد و در آن اظهار سرور و شادمانی نمود .(۱)

به همین جهت است که متقدمین و متأخرین از علما و فقهای شیعه این روز را روز به درک واصل شدن عمر لعنة الله علیه می دانستند و در این روز اظهار سرور و خوشحالی میکردند. و حتی بعضی از آنها کتاب های جداگانه ای در اثبات این حقیقت نوشته اند. از جمله آنها می توان به کتاب علامه مجلسی رحمة الله علیه، کتاب صاحب مستدرک (محدث میرزا شیخ حسین نوری) و همچنین کتاب “فصل الخطاب فی تاریخ قتل ابن الخطاب” که در عصر ما نوشته شده است، اشاره کرد.

علامه مجلسی رحمة الله علیه در این رابطه می فرمایند: و المشهور بین الشیعة فی الأمصار و الأقطار فی زماننا هذا هو أنه الیوم التاسع من ربیع الأول، و هو أحد الاعیاد. یعنی بین شیعیان در تمامی نقاط و نواحی در زمان ما مشهور است که به درک واصل شدن او در روز نهم ربیع الاول می باشد. و آن روز یکی از اعیاد است.

در ادامه ایشان در رابطه با شبهه ای که توسط برخی گفته می شود که روز مرگ عمر ۲۸ ذی الحجة بوده است میفرمایند: اعتبار تلک الروایات مع الشهرة بین أکثر الشیعة سلفا وخلفا لا یقصر عما ذکره المؤرخون من المخالفین، ویحتمل أن یکونوا غیروا هذا الیوم لیشتبه الامر على الشیعة فلا یتخذوه یوم عید وسرور.

یعنی اعتبار آن روایات (در اثبات مرگ عمر در روز نهم ربیع) بعلاوۀ شهرتی که بین اکثر شیعیان سلف و خلف دارند، کمتر از آنچه مورخین مخالف نقل کرده اند (که روز مرگ وی ۲۸ ذی الحجة است) نیست. (به عبارت دیگر اعتبار روایت نهم ربیع با گفته های مخالفین رد نمی شود) و احتمال دارد که مخالفین این روز را تغییر داده اند تا امر برای شیعیان مشتبه شود، و آن روز را روز عید و سرور نگیرند. (۲)

مرحوم صاحب جواهر در مورد فضیلت نهم ربیع الاول می نویسد :و اما غسل برای روز نهم از ماه ربیع الاول، پس به تحقیق حکایت شده که احمد بن اسحاق قمی در این روز به عنوان عید غسل کرده است. به خاطر روایتی که از اتفاق واقعه عظیمی در این روز خبر می دهد، که سرور مومنین و غضب منافقین را به دنبال دارد…و به تحقیق به روایت مفصلی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در فضل و برکت این روز و اینکه روز شادی و سرور برای ایشان می باشد برخورد کردم که ذهن انسان در فهم آن محیر و سرگردان می شود. و در آن روایت به وقوع آن امر (کشته شدن عمر بن خطاب) در این روز تصریح شده است. پس چه بسا که ما به علت مستحب بودن غسل در مثل چنین ایامی قائل به استحباب غسل در این روز شویم. و مخصوصا که این روز برای ما و پیشوایان ما علیهم السلام روز عید و سرور می باشد.(۳)

شیخ مفید رضوان الله علیه می گوید: و روز نهم از ماه ربیع الاول روز عید بزرگ است وبرای آن شرح مفصلی است که در جای خود ذکر شده است و این روز را پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله عید گرفتند و مردم را نیز امر فرمودند که در این روز عید بگیرند. (یعنی اظهار شادی و سرور نمایند.) (۴)

شیخ کفعمی رضوان الله علیه نیز می گوید: همانا روز نهم ربیع الاول روزی شریف و بسیار عظیم المنزله است. و اظهار جشن و سرور و عید گرفتن، انفاق کردن بر مومنین، توسعه بر عیال، استعمال بوی خوش، لباس نو بر تن کردن، شکرگذاری و عبادت خداوند در این روز استحباب دارد.(۵)

و همچنین سید طباطبائی یزدی در کتاب عروة الوثقی جلد۲صفحه۱۵۲ روز نهم ربیع الاول را از جمله اعیاد و مناسبات شریفه ای قرار داده که غسل در آن مستحب می باشد. و اکثر فقهاء از ایشان تبیعیت نموده اند.

اسناد:

(۱) بحارالانوار ج۳۱ص۱۲۹ به نقل از زوائد الفوائد.

(۲) بحارالانوار ج۳۱ص۱۳۲

(۳) جواهر الکلام ج ۵ ص ۴۳- ۴۴

(۴) مستدرک الوسائل ج۲ ص۵۲۲ از مسار الشیعة شیخ مفید

(۵) کتاب مصباح شیخ کفعمی ص ۲۷۰

راه و رسم بندگی

راه و رسم بندگی :
در زمان قدیم ؛ روزی یک شخص مومن و ثروتمند ؛ برده یا بنده و یاغلامی را خرید و به منزل آورد و در منزل از او پرسید :
نام توچیست ؟
غلام گفت : هرچه صدایم کنی !
پرسید : چه کار بلدی ؟
غلام گفت : هر کاری بگوئی ؛ انجام میدهم !
پرسید : چه غذائی میخوری ؟
غلام گفت : هر چه بدهید ؛ میخورم !
پرسید : کجا می خوابی ؟
غلام گفت : هر کجا شما بگوئی ؛ می خوابم !
آن مرد با ناراحتی گفت : تو مرا مسخره کرده ای ؟ این چه جوابهائی است که می دهی ؟
غلام گفت : مگر نه این است که من بنده شما هستم ؟
آن مرد گفت : بله !
غلام گفت : کدام بنده ای به صاحب خود میگوید : به من فلان غذا را بده و مرا فلان اسم صدا کن و فلان کار را به من بده و فلان محل را برای خواب من آماده کن و....... صاحب من شما هستید و هر کاری که خواستی با من میتوانی بکنی و کار من فقط اطاعت است .
آن مرد باخود فکر کرد و پیش خود گفت : اگر راه ورسم بندگی این است که غلام می گوید ؛ پس چطور من بندگی خدا را میکنم ؛ که هی میگویم چرا این را به من ندادی و فلان چیز را به من بده و من را اینکاره کن .... هی دستور می دهیم .....و چرا وچرا ؟....

 

در جلسه خواستگاری چه بپرسیم؟

در جلسه خواستگاری چه سؤالاتی بپرسیم؟

برای اینکه ازدواج موفقی داشته باشید لازم است که قبل از هر اقدامی شریک زندگی آینده تان را خوب بشناسید و با خلق و خو، نظرات و سبک زندگی او آشنا باشید. اگر در مراحل اولیه آشنایی هستید فرصت مناسبی برای این کار است تا بعداً از ازدواج پشیمان نشوید. در مطالب زیر سؤالات و نحوه پرسیدن آن را مطرح می کنیم: سؤالات کلی خوب است ولی فایده آنها اندک هستند. مثلاً این سوالات : – معیارهای شما برای ازدواج چیست؟ – نظر شما در مورد حجاب چیه؟ – شما در مورد اخلاق و ایمان چه نظری دارید؟ زیرا سوالات کلی حتماً جواب کلی دارد و جواب های کلی چون مبهم و ناشفاف هستند طرفین آن را بر اساس ذهنیات خود تفسیر می کنند و این مفهوم شناخت را با تحریف روبرو می سازد. به جای سؤالات کلی، سعی کنید مفاهیم را به سمت مصداق ها و مثال های عینی بکشانید، و با طرح مسئله ، فرد را در موقعیت قرار دهید موقعیت هایی که هر روز در زندگی خانوادگی افراد پیش می آید و زوجین نسبت به آن واکنش احساسی، فکری یا رفتاری نشان می دهند. به عنوان مثال بهتر است به جای این سوال کلی که نظرتان در مورد حجاب چیست؟ این سؤالات جزئی را بپرسید که: آیا مانتو و مقنعه را حجاب می دانید؟ آیا روسری و لباس پوشیده مثل بلوز و شلوار حجاب هستند؟ آیا به نظر شما حجاب کامل برای خانم ها فقط چادر است؟ آیا دست دادن یک خانم را به اقوام نزدیک مثل پسر خاله یا پسر عمو را می پذیرید؟ وسؤالات دیگه از این دسته که تمرکزشان بر جزئیات هستند. در بالا متوجه شدیم که سوالات نباید کلی باشد بلکه جزئی و قابل انعطاف باشد اکنون نوبت این مرحله است که بفهمیم سوالات جزئی را حول چه محورهایی تهیه کنیم. بعضی از این محورها به شرح زیر می باشند: الف) مسائل اعتقادی و اخلاقی: این سوالات را بر اساس آنچه خود هستید، باید طراحی کنید با طرح سوال های مناسب و ریز بررسی کنید که فرد مقابل در این زمینه در تعارض با شما نباشد مثل مسأله حجاب که قبلاً توضیح دادیم. به این سؤالات دقت کنید: آیا وقتی در درون و دلمان خدا رو قبول داریم و رفتار خوبی داریم، حتماً باید دقیقاً نمازمان را هم سر وقت بخوانیم، حالا اگر نخواندیم مشکلی پیش می آید؟ آیا آرایش خانم بیرون از منزل مشکلی ایجاد می کند؟ – با این موضوع موافقید که خانم ها برای بیرون رفتن از منزل باید از شوهرانشان اجازه بگیرند؟ – چه وقت می شود دروغ گفت؟ دروغ مصلحتی چیست؟ چند تا مثال از دروغ های مصلحتی بزنید؟ ب- صفات شخصی و روانی: افسردگی، پرخاشگری، اضطراب، وسواس، سوءظن، زود رنجی، کج خلقی، تنهایی، ترس ها، سابقه های بستری و درمان و … جزء مهمترین مسائلی هست که باید بررسی شوند و با سوال و دقت در نشانه ها و علایم این اختلافات پی به مشکل ببرند. همچنین صفاتی مثل خسیس بودن ( حسابگر)، ولخرج بودن( دست و دلباز)، بی خیال(اجتماعی بودن) منزوی و بی علاقه به تفریح ( اهل تفکر و مطالعه بودن)، پیگیر بودن(سمج)، سهل انگار نبودن( سخت گیر نبودن) و … جزء مسائلی هست که می تواند با مثال های عملیاتی پرسیده شوند. فراموش نکنید در سؤالات باید معادل مثبت صفات را که در پرانتز قرار دادیم بپرسید، چون ممکن است فرد موضع بگیرد. مثلاً شما به فرد بگویید: شما بیشتر حسابگر هستید یا دست و دلباز؟ تا فرد هر کدام را که انتخاب کرد احساس بدی نداشته باشد. ج: سؤالاتی درباره ثبات فکری و احساسی فرد: مثلاً: سؤالاتی را که متوجه شوید،آیااو شغل عوض کرده است؟ رشته تحصیلی خود را جابجا کرده؟ آیا با دوستان هر چند وقت یک بار قطع رابطه می کند؟ آیا به تناسب درآمدش چیزی انداخته است؟ مثلاً یک آقای ۳۰ ساله چه میزان تحصیلات دارد یا چه میزان سرمایه و تخصص … دارد؟ چون این فرد حداقل ۷ سال از بهترین زمان جوانی را در اختیار داشته و در ازای آن چه اندوخته است؟ ( البته ممکن است این فرد ۷ سال کارکرده و سرمایه خود را خرج درمان پدرش کرده و اکنون هیچ ندارد، ولی این فرد با ثبات است چون داشته هایش برای ما مهم نیست. بلکه گذراندن عمرش و ثباتش در کار و زندگیش برای ما مهم است) – کسی که معلوم نیست جوانی خود را چه کرده، نه تحصیلاتش مشخص است نه سرمایه اش و نه هنر و تخصصش، این نقطه منفی در ثبات اوست. د: انعطاف پذیری: در این قسمت باید با طرح سوالاتی متوجه شویم این فرد تا چه حد در نظراتش خاصیت انعطاف و تغییر وجود دارد. به این سوال توجه کنید: اگر ما آماده شده ایم که رأس ساعت ۱۸ به یک مسافرت برویم، ناگهان تلفن زنگ می زند و یکی از اقوام که از شهرستان آمده ، آدرس دقیق منزل ما را می خواهد که به میهمانی بیاید، در این هنگام شما چکار می کنید؟ نحوه پاسخ گویی به این سؤال مهم است نه خود جواب. – اگر فرد بگوید به آنها می گوییم برنامه مسافرت داریم و نمی توانیم در خدمت شما باشیم. ( این نشانه عدم انعطاف است) – اگر فرد بگوید به آنها می گوییم قدمتان روی چشم بفرمایید( این هم نشانه عدم انعطاف است) – در حالی که فرد منعطف به راه های دیگری به غیر از بله و خیر توجه دارد مثلاً می گوید: – باید ببینیم سفر ما چقدر اهمیت دارد؟ آن فامیل کیست؟ ضرورت مهمانی او چیست؟ و …، یعنی بررسی همه جوانب! نکته مهم اینست که از نشانه های عدم انعطاف پذیری، عدم رابطه صحیح فرد با خانواده، دوستان و همکاران است یعنی کسی که نتوانسته است نسبت به خواسته های خود در مقابل والدینش انعطاف نشان دهد، حتماً در برابر همسر هم دارای انعطاف نخواهد بود. هـ) دوستان: اگر بتوانید از طریق سوال یا تحقیق بر دوستان فرد احاطه پیدا کنید و مورد شناسایی قرار دهید مسائل زیادی در مورد همسر آینده خود متوجه خواهید شد. سوالاتی از قبیل چند تا دوست صمیمی دارید؟ ( تعداد زیادآن نشانه ی برون گرا بودن و تعداد کم آن نشان دهندۀ حساسیت، زود رنج بودن و درونگرا بودن است.) سوال: با کدام دوستت صمیمی هستی و او چه خصوصیت جالبی دارد؟ ( پیش بینی اینکه، اگر بخواهی در آینده خیلی خوب در کنار آن طاقت بیاوری باید چنین باشی) – با کدام دوستت ارتباط کمتری داری یااز او خوشت نمی آید؟ چه صفاتی دارد؟ ( این سوال از این نظر مهم است که اگر چنین خصوصیاتی دارید در زندگی با این فرد مشکل خواهید شد) و) خانواده فرد: سوالات دقیق از ویژگی های مختلف خانواده و تعلقات آنها، تحصیلات، فرهنگ، شغل، و فرزندان دیگر خانواده که ازدواج کرده اند و نحوه ارتباط عروس ها و دامادهای آنها با خانواده و …، نیز، به شناسایی شما نسبت به این خانواده بیشتر کمک می کند. ز) میزان استقلال یا وابستگی فرد: مثال هایی فرضی بزنید که مثلاً شما دوست دارید در شهر دیگری زندگی کنید؟ -پدر یا مادر شما توصیه هایی به شما دارند، شما باید چگونه با آنها برخورد کنید؟ – فکر می کنید هر چند روز یکبار باید به خانواده هایمان سر بزنیم – یا سوال هایی از این دست که آیا پس از ازدواج مسافرت یا تفریح یکی از همسران را بدون طرف دیگر می پذیرد؟ ح) تقسیم وظایف و نقش زن و مرد: شما می توانید با مثال کارهایی، که در خانواده هست را مطرح کنید و از طرفتان بخواهید که بگوید چه کسی این کارها را باید انجام بدهد. خرید، تصمیم گیری، کارهای منزل، نگهداری بچه، ادامه تحصیل، تفریجات و … . ط) از برنامه ی تفریحات… سرگرمی و سایر برنامه ها برای ارتباط درون خانواده شما باید متوجه شوید همسر آینده شما، خانواده را فدای کار می کند ، یا کار را فدای تفریحات و خوشگذرانی می کند یا… ی) بیماری های جسمی، معلولیت ها و … در فرد و خانواده. این مورد باید مستقیم سوال شود. خیلی ها در جلسات شناسایی دروغ نمی گویند، اما ملزم به این نیست که همه چیز را بگوئید. مثلاً اگر بپرسید شما بیماری مزمن یا حادی داشته اید؟ جواب صحیح می دهند، اما اگر نپرسی ضرورتی برای توضیح این موارد، نمی بینند ( البته اگر سلامتی جسمی همسر آینده تان در تصمیم گیری مؤثر است ). ه) میزان انتظارات و توقعات از طرف مقابل: سوالات این بخش یک دید کلی از روحیه شخص مقابل نیست به دیگران ومهم تر از آن نبست به همسر آینده به شما می دهد. مثلاً شما چه انتظاراتی از همسر آینده تان دارید؟ دوست دارید همسرتان چه خصوصیات اسلامی داشته باشد؟ دوست دارید همسرتان چه خصوصیاتی نداشته باشد؟ در این بخش شما می توانید خطوط قرمز زندگیتان را برای فرد مقابل مشخص کنید و روی آن به توافق برسید. به عنوان مثال؛ خطوط قرمز زندگی من را دینم مشخص می کند یعنی حلال و حرام ها، واجبات و محرمات، جایی است که من از آنها نمی گذرم و با کسی تعارف نمی کنم! بگویید اگر کسی به من ثابت کند که اینکاری که انجام می دهم گناه است یا این کاری که نمی کنم واجب است این حرف را قبول می کنم. دوستان عزیز به خاطر داشته باشید که قبل از ازدواج چشم هایتان را کاملاً باز کنید تا بعد از آن را ببندید و با آسایش و آرامش خیال، به زندگی ادامه دهید.

چرا به امام رضا عالم آل محمد (علیهم السلام) می گویند

سرنوشت قاتلان سید الشهدا علیه السلام و یارانش

 

در روایت است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهى کرد، از گندم عراق بسیارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار کشته شد. ایضا روایت کرده است که بویهاى خوشى که از انبار حضرت غارت کردند همه خون شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد.
و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحراى کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد، ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد تا آنکه خود را به شط فرات افکند، و چندان آب آشامید که به آتش ‍ جهنم واصل گردید.
ایضا روایت کرده اند که چون امام حسین علیه السّلام از آن کافر جفا کار آب طلبید، بدبختى در میان آنها ندا کرد که : یا حسین ! یک قطره از آب فرات نهواهى چشید تا آنکه تشنه بمیرى یا به حکم ابن زیاد در آیى ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بکش و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد مى کرد، و هر چند آب مى آشامید سیراب نمى شد تا آنکه ترکید و به جهنم واصل شد.
و بعضى گفته اند که آن ملعون عبدالله بن حصین ازدى بود، و بعضى گفته اند که : حمید بن مسلم بود.
ایضا روایت کرده اند که ولدالزنائى از قبیله ((دارم )) تیر به جانب آن حضرت افکند، بر حنکش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ریخت ، پس آن ملعون به بلائى مبتلا شد که از سرما و گرما فریاد مى کرد، و آتشى از شکمش شعله مى کشید و پشتش از سرما مى لرزید، و در پشت سرش بخارى روشن مى کرد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد، تا آنکه شکمش پاره شد و به جهنم واصل شد.
ابن بابویه و شیخ طوسى به سانید بسیار روایت کرده اند از یعقوب بن سلیمان که گفت : در ایام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از کوفه بیرون آمدیم تا آنکه به کربلا رسیدیم و موضعى نیافتیم که ساکن شویم ، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در کنار فرات که از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبى آمد و گفت : دستورى دهید که امشب با شما به سر آوردم که غریبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب کرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهى شد به ذکر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او، و گفتیم که : هیچکس در آن صحرا نبود که به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت که : من از آنها بودم که در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسیده است ، و مدار شیعیان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ، در آن حالت نور چراغ کم شد، آن بى نور دست دراز کرد که چراغ را اصلاح کند، همین که دست را نزدیک چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست که آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله کشید، پس ‍ خود را در آب فرات افکند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش در بالاى آب حرکت مى کرد و منتظر او مى بود تا سر بیرون مى آورد، چون سر بیرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید.
ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت کرده است که گفت : مردى از قبیله بنى دارم که با لشکر ابن زیاد به قتال امام حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویى و سفیدى بود، من به او گفتم که : از بس که روى تو متغیر شده است نزدیک بود که من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئى از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام را شهید کردم که اثر کثرت عبادت از پیشانى او ظاهر بود، و سر او را آورده ام .
راوى گفت : که دیدم آن ملعون را که بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود که بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم که : کاش این سر را اندکى بلندتر مى بست که اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اى فرزند! بلائى که صاحب این سر بر او مى آورد زیاده از خفتى است که او به این سر مى رساند، زیرا که او به من نقل کرد که از روزى که او را شهید کرده ام تا حال هر شب که به خواب مى روم به نزدیک من مى آید و مى گوید که بیا، و مرا بسوى جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى کشم ، پس من از همسایگان او شنیدم که : از صداى فریاد او ما شبها به خواب نمى توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا کرده است ، و چنین است گفته است .
ایضا از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهاى اصحاب او به کوفه آوردند من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم مى گفتند که : آمد آمد، ناگاه دیدم مارى آمدو در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا کرد و در یک سوراخ بینى او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینى دیگرش رفت ، و پیوسته چنین مى کرد.
ابن شهر آشوب و دیگران از کتب معتبره روایت کرده اند که دستهاى ابحر بن کعب که بعضى از جامه هاى حضرت امام حسین علیه السّلام را کنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشک مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگرى را جعوبة بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد.
ایضا از ابن حاشر روایت کرده است که گفت : مردى از آن ملاعین که به جنگ امام حسین علیه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى کوبیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس ‍ شد؛ چون آن شتر را ذبح کردند، به هر عضو از آن شتر که کارد مى رسانیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ چون آن را پاره کردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افکندند،آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگرى از حاضران آن معرکه به آن حضرت ناسزائى گفت ، ازدو شهاب آمد و دیده هاى او را کور کرد.
سدى ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضى روایت کرده اند که گفت : مرد نابینائى را دیدم از سبب کورى از او سؤ ال کردم ، گفت : من از آنها بودم که به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به کار نبردم و شمشیر نزدم و تیرى نینداختم ، چون آن حضرت را شهید کردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا کردم و خوابیدم ، در خواب دیدم که مردى به نزد من آمد و گفت : بیا که حضرت رسول صلى الله علیه و آله تو را مى طلبد، گفتم : مرا به او چکار است ؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا کشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم که حضرت در صحرائى نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهاى خود بالا زده است ، و حربه اى به دست مبارک خود گرفته است ، و نطعى در پیش آن حضرت افکنده اند، و ملکى بر بالاى سرش ‍ ایستاده است و شمشیرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر که رفیق من بودند ایشان را به قتل مى رساند، و آن شمشیر را به هر یک از ایشان که مى زند آتش در او مى افتد و مى سوزد، و باز زنده مى شود و بار دیگر ایشان را به قتل مى رساند.
من چون آن حالت را مشاهده کردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیک یا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افکند و گفت : اى دشمن خدا، هتک حرمت من کردى وعترت مرا کشتى و رعایت حق من نکردى ، گفتم :
یا رسول لله شمشیرى نزدم و نیزه به کار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتى ، ولیکن در میان لشکر آنها بودى و سیاهى لشکر ایشان را زیاد کردى ، نزدیک من بیا، چون نزدیک رفتم دیدم طشتى پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: این خون فرزند منن حسین است ، و از آن خون دو میل در دیده هاى من کشید، چون بیدار شدم نابینا بودم .
در بعضى از کتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت کرده اند که گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوى من گردانید و گفت : دیدى ؟ گفتم : بلى ، گفت : به دیگرى نقل مکن .
ایضا از کعب الاحبار نقل کرده اند که در زمان عمر از کتب متقدمه نقل مى کرد وقایعى را که در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائى که حادث خواهد گردید، پس گفت : از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر، قتل سید شهدا حسین بن على علیه السّلام خواهد بود، و این است فسادى که حق تعالى در قرآن یاد کرده است که (ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس ) و اول فسادهاى عالم ، کشتن هابیل بود، و آخر فسادها کشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرتت درهاى آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست ، چون ببیندید که سرخى در جانب آسمان بلند شد بدانید که او شهید شده است .
گفتند: اى کعب چرا اسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت مى گرید؟! گفت : واى بر شما! کشتن حسین امرى است عظیم ، و او فرزند برگزیده سید المرسلین است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربیت یافته است ، و او را علانیه به جور و ستم و عدوان خواهند کشت و وصیت جد او حضرت رسالت صلى الله علیه و آله را در حق او رعایت نخواهند کرد سوگند یاد مى کنم به حق آن خداوندى که جان کعب در دست اوست که بر او خواهند گریست گروهى از ملائکه آسمانهاى هفت گانه که تا قیامت گریه ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه که در آن مدفون مى شد بهترین بقعه هاست ، و هیچ پیغمبرى نبوده است مگر آنکه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت گریسته است ، و هر روز فوجهاى ملائکه و جنیان به زیارت آن مکان شریف مى روند، چون شب جمعه مى شود، نود هزار ملک در آنجا نازل مى شوند و بر آن امام مظلوم مى گریند و فضایل او را ذکر مى کنند، و در آسمان او را ((حسین مذبوح )) مى گویند و در زمین او را ((ابو عبدالله مقتول )) مى گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم مى نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاریک خواهد بود، و آسمان خواهد گریست ، و کوهها از هم خواهد پاشید، و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعى از شیعیان او بر روى زمین نمى بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم مى بارید.
پس کعب گفت : اى گروه تعجب نکنید از آنچه من در باب حسین مى گویم ، به خدا سوگند که حق تعالى چیزى نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنکه براى حضرت موسى علیه السّلام بیان کرد، و هر بنده اى که مخلوق شده و مى شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم علیه السّلام عرضه کرد، و احوال ایشان واختلافات و منازعات ایشان را براى دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان که بهترین امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است ؟ حق تعالى فرمود: اى آدم چون ایشان اختلاف کردند، دلهاى ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادى در زمین خواهند کرد مانند فساد کشتتن هابیل ، و خواهند کشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفى صلى الله علیه و آله را پس حق تعالى واقعه کربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده کرد، پس آدم علیه السّلام گریست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بکش از ایشان چنانچه فرزند پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند کرد.
ایضا از سعید بن مسیب روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم که به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم ، پس روزى بر در کعبه طواف مى کردم ناگاه مردى را دیدم که دستهاى او بریده بود و روى او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده کعبه چسبیده بود و مى گفت : خداوندا به حق این خانه که گناه مرا بیامرز، و مى دانم که نخواهى آمرزید؛ من گفتم : واى بر تو چه گناه کرده اى که نین نا امید از رحمت خدا گردیده اى ؟ گفت : من جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامى که متوجه کربلا گرید، چون آن حضرت را شهیدد کردند، پنهان شدم که بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربایم ، و در کار برهنه کردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم که خروش ‍ عظیم از آن صحرا بلند شد، و صداى گریه و نوحه بسیار شنیدم و کسى را نمى دیدم ، و در میان آنها صدائى مى شنیدم که مى گفت : اى فرزند شهید من ، واى حسین غریب من ، تو را کشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع کردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود را در میان کشتگان افکندم ، و در آن حال مشاهده کردم سه مرد و یک زن را که ایستاده اند و بر درو ایشان ملائکه بسیار احاطه کرده اند، یکى از ایشان مى گویدکه : اى فرزند بزرگوار واى حسین مقتول به سیف اشرا، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو.
ناگاه دیدم که حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت : لبیک یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه ، اى برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: یا جداه کشتند مردان ما را، یا جداه اسیر کردند زنان ما را، یا جداه غارت کردند اموال ما را، یا جداه کشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم که همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر مى گریست .
پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت : اى پدر بزرگوار ببین که چکار کردند با این نور دیده من این امت جفا کار، اى پدر مرا رخصت بده که خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم ، چون خدا را ملاقات کنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود مالیدند، پس شنیدم که حضرت رسول صلى الله علیه و آله مى گفت که : فداى تو شوم اى حسنن که تو را سر بریده مى بینم و در خون خود غلطیده مى بینم ، اى فرزند گرامى ، که جامه هاى تو را کند؟ حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که : اى جد بزرگوار شتردارى که با من بود و با او نیکیهاى بسیا کرده بودمم ، او به جزاى آن نیکیها مرا عریان کرد! پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نکردى و از من شرم نکردى که جگر گوشه مرا عریان کردى ، خدا روى تو را سیاه کند در دنیا و آخرتت و دستهاى تو را قطع کند، پس در همان ساعت روى من سیاه شده و دستهاى من افتاد، و براى این دعا مى کنم و مى دانم که نفرین حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله رد نمى شود، و من آمرزیده نخواهم شد.
ایضا روایت کرده است که مرد خدادى ( آهنگرى ) در کوفه بود، چون لشکر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء مى رفتند، از آهن بسیارى برداشت و با لشکر ایشان رفت ، و نیزه هاى ایشان را درستت مى کرد و میخ ‌هاى خیمه هاى ایشان را مى ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح مى کرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشانن بودم و اعانت ایشان مى نمودم تا آنکه آن حضرت را شهید کردند.
چون برگشتم شبى در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم که قیامت بر پا شده است و مردم از تشنى زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیک سر مردم ایستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم که سواره اى پیدا شد در نهایت حسن و جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیاى ایشان و صدیقان و شهیدان در خدمت او مى آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتى سوار دیگر پیدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن کرد و چندین هزار کس در رکاب سعادت انتساب او مى آمدند، و هر حکمى مى فرمود اطاعت مى کردند چون به نزدیک من رسید، عنان مرکب کشید و فرمود: بگیرید این را.
ناگه دیدم که یکى از آنها که در رکاب او بودند بازوى مرا گرفت و چنان کشید که گمان کردم کتف م جدا شد، گفتم : به حق آن کى که تو را به بردن من مامور گردانید تو را سوگند مى دهم که بگوئى او کیست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا که بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتید که بر دور این مرد بر آمده اید و هر چه مى فرماید اطاعت مى کنید گفت ما ملائکه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او کرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر کردم عمر بن سعد را دیدم با لشکرى که همراه بودند، و جمعى را نمى شناختم و زنجیرى از آتش در گدرن عمر بود و آتش از دیده ها و گوشهاى او شعله مى کشید ن و جمعى دیگر که با او بودند پاره اى در زنجیرهاى آتش بودند، و پاره اى غلهاى اتش ‍ در گردن داشتند، و بعضى مانند من ملائکه به بازوهاى ایشان چسبیده بودند.
چون پاره اى راه ما را بردند، دیدم که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله بر کرسى رفیعى نشسته است و دو مرد نورانى در جانب راستت او ایستاده اند، از ملک پرسیدم که : این دو مرد کیستند؟ گفت : یکى نوح علیه السّلام است و دیگرى ابراهیم علیه السّلام ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله گفت : چه کردى یا على ؟ فرمود: احدى از قاتلان حسین را نگذاشتم مگر آنکه همه را جمع کردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیاورید ایشان را.
چون ایشان را نزدیک بردند، حضرت از هر یک از ایشان سؤ ال مى کرد که چه کردى با فرزند من حسین و مى گریست ، و همه اهل محشر از گره او مى گریستند، پس یکى از ایشان مى گفتم که : من آب بر روى او بستم ، و دیگرى مى گفت : من تیر به سوى او افکندم ، و دیگرى مى گفت : من سر او را جدا کردم ، و دیگرى مى گفت : من فرند او را شهید کردم ، پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله فریاد بر آورد: اى فرزندان غریب بى یاور من ، اى اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین کردند؟ پس خطاب کرد به پیغمبران که : اى پدر م آدم و اى برادر من نوح و اى پدر من ابراهیم ، ببینید که چگونه امت من با ذریت من سلوک کرده اند؟ پس خروش از انبیا و اوصیا و جمیع اهل محشر بر آمد پس امر کرد حضرت زبانیه جهنم را که : بکشید ایشان را به سوى جهنم ، پس یک یک ایشان را مى کشیدند به سوى جهنم مى بردند، تا آنکه مردى را آوردند، حضرت از او پرسید که : تو چه کردى ؟ گفت : من تیرى و نیزه اى نینداختم و شمشیرى نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزى عمود خیمه حصین بن نمیر شکست و آن را اصلاح کردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشکر داخل بوده اى ، و سیاهى لشکر ایشان را زیاده کرده اى ، و قاتلان فرزندان مرا یارى کرده اى ، ببرید او را به سوى جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند که : حکمى نیست امروز مگر براى خدا و رسول خدا و وصى او.
چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر کرد مرا به سوى آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشک شده بود، و همه کس از من بیزارى جسته اند و مرا لعنت مى کنند، و به بدترین احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد.
در بیان بعضى از احوال مختار و کیفیت کشته شدن بعضى از قاتلان آن حضرت شیخ طوسى به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضى از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اى منهال چه شد حرملة بن کاهل اسدى ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را، منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج کرده است ، و با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز که از دیدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به دیدن او رفتم ، وقتى رسیدم که او از خانه بیرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : اى منهال ! چرا دیر به نزد ما آمى ، و ما رامبارک باد نگفتى ، و با ما شریک نگردیدى در این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و ایستاد و چنان یافتم که انتظارى مى برد، ناگاه دیدم که جماعتى مى آیند، چون به نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرملة بن کاهل را گرفتیم .
چون اندک زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهاى و پاهاى او را بریدند، و فرمود:
پشته هاى نى آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش ‍ انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما در این وقت چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : تسبیح من براى ان بود که در این سفر به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده کردم .
پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدى از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها الامیر اگر مرا مشرف کنى و به خان من فرود آئى و از طعام من تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى منهال تو مرا خبر مى دهى که حضرت على بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف مى کنى که فرود آیم و طعام بخورم ، و امروز براى شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام حسین علیه السّلام را براى ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعى از شهدا شهید کرد، بعضى گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد.
ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابى عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام و خونهاى اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در کوفه والى بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره کیسان را همراه آن لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا – و چهار هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند چون ابراهیم بیرون مى رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و مى خواهم که قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و یار یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ‍ ابراهیم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : اى اهل حق ، واى یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن على و اهل بیت او، و اینک به پاى خود به نزد شما آمده است با لشکرهاى خود که لشکر شیطان است ، پس ‍ مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد ابشان ، شاید حق تعالى آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه هاى مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و اهل عراق فریاد مى کردند: اى طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعى از لشکر ابراهیم برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : اى یاوران خدا صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر المومنین که مى فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهرى که آن را خازر مى گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه اى که از نصرت مایوس ‍ خواهیم شد، و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید.
پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن ملاعین را منهزم ساختند، از پى ایشان رفتند و ایشان را مى کشتند و مى انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله ایاس سلمى و ابوالاشرس والى خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ، من دیدم طایفه اى را که ایستاده بودند و مقاتله مى کردند، و من رو به ایشان رفتم و در برابر من مردى آمد و بر استرى سوار ببود و مردم را تحریص بر قتال مى کرد، و هر که نزدیک او مى رفت او را بر زمین مى افکند چون نظرش برمن افتاد، قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر گردید بر کنار افتاد، پس پاى او را جدا کردم ، و از او بوى مشک ساطع بود، گمان دارم که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردى آمد و در میان کشته گان او را تفحص ‍ کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود دیده امید خود را روشن مى کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه هاى خود مى زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح مى افروختند چون ((مهران )) غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقاى او در آن شب چراغهاى عیش خود را افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون بسیار اورا دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهاى لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه گردیدند، یکى از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر دارى از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابى براى من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدرى از آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد و در دریاى جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوى تو آمدم پس ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهاى سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتى نزد او حضار کردند که او چاشت مى خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت : الحمدالله که سر این لعین را وقتى آوردند نزد من که چاشت مى خوردم ، زیرا که سر سید الشهدا را به نزد آن لعین در وقتى بردند که او چاشتت مى خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفیدى پیدا شد و در میان سرها مى گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس در سوراخ بینى ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روى آن لعین مى زد و بر جبین پرکین آن لعین مى مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوى که به کافر نجسى مالیده ام .
پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر حبیل بن ذى الکلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمرة ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى صایب بن مالک اشعرى به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه اى به او نوشت که : اما بعد به درستى که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوى دشمنان تو که طلب کنند خون برادر مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یارى رب العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از پى آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به قتل آوردند و کینه هاى دلهاى مومنان را پاک کردند و سینه هاى شیعیان را شاد گردانیدند، و اینک سرهاى سرکرده هاى ایشان را به خدمت تو فرستادم .
چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار مى کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى که من چاشت خورم ، پس ‍ شکر مى کنم خداوندى را که دعاى مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند در بیرون .
چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون بر سر نیزه کردند، بادى وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه مارى پیدا شد و بر بینى آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت و همان مار پدیا شد و بر بینى آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه هاى مکه بیندازید. که مردم پامال کنند.
پس مختار تفحص مى کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را مى یافت به قتل مى رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت کردند و امان از براى او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد.
روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد مى کرد که مردى را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودى ، پس ‍ عمر از کوفه بیرون رفت بسوى موضعى در خارج کوفه که آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند که : خطا کردى واز دست مختار بیرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود که از کوفه بیرون رفته مى گوید: امان من شکسته شد، و تو را مى کشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت .
راوى گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گوید که چه شد امانى ه مرا دادى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد کوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد دیگر را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : این ر را مى شناسى ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : اى ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض على بن الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابرى تواندکرد.
پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و روساى قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامى و شرابى گوارا نیست تا یکى از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روى زمین هستند، و من هیچ یک از آنها را بر روى زمین زنده نخواهم گذاشت و کسى نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را مى آوردند مى گفتند که : این زا قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به قتل مى رسانید.
پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت داخل هر خانه اى که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند
پس عبدالله بن اسید جهنى و مالک بن هیثم کندى و حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا کحاست حین بن على ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید و شربت آبى به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودى که کلاه آن امام مظلوم را برداشتى ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس ‍ فرمود که دستها و پاهاى او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدالله بن قیس ‍ خولانى را نزد او حاضر کردند، پس گفت : اى کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهاى آن حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزى که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که سر مبارک آن حضرتت را براى ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدى او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثناى راه مختار را دیدند که با لشکر خود مى اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوى بادیه گریخت ، پس ابوعمره را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنى را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند، تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را مى یافت مى کشت و هر که مى گریخت خانه او را خراب مى کرد، و ندا مى کرد که : هر غلامى که آقاى خود را بکشد که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد مى کنم و جایزه مى بخشم ، پس بسیارى از غلامان آقاهاى خود را کشتند وسرهاى ایشان را به خدمت او آوردند.
شیخ ابو جعفر بن نما در کتاب ((عمل الثار)) روایت کرده است که چون مختا ر در کار خود مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السّلام در آمد ن و اول طلب کرد آن جماعى را که اراده کرده بودند که اسب بر بدن مبارک ان حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود که ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پاى ایشان را به میخهاى آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهاى ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند ن و پاره هاى ایشان را به آتش ‍ سوختند، پس دوکس را اوردند که شریک شده بودند در کشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: که ایشان را گردن زدند و جسد پلید ایشان را به آتش سوختند، پس مالک بن بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار گردن زدند.
و ابو عمره ار با جماعتى فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که خانه او را محاضره کردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت که نمى دانم که او در کجاست ، و اشاره کرد به سوى بیت الخلاکه در آنجا پنهان شده است ن پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش ‍ سوختند. وعبدالله بن کامل را فرستاد به سوى حکم بن طفیل که تیرى به سوى عباس افکنده بود و جامه هاى عباس را کنده بود ن او را گرفت و تیر باران کرد و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ بن مره عبدى که قاتل على بن الحسین علیه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نیزه در کف گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افکند، و نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن رقاد را طلبید و فرمودکه او را سنگباران کردند و به آتش سوختند.
و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب کرد و از بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ن چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاى آن لعین را بریدند، پس دستها و پاهاى و را قطع کردند ن و روغن زیتى را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان روغن افکندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در خانهاش گرفتند، و فرمود سراپاى او را به نیزه پاره پاره کردند و محمد بن اشعث گریخت به قصرى که در حوالى قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او راخراب کردند واموال او را غارت کردند و بجدل بن سلین را به نزد او آوردند، و گفتند که انگشت مبارک حضرتت را قطع کرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فمرود که دستها و پاهاى او را بریندند، و در خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد.
و در تفسیر حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام مذکور است که امیر المومنین علیه السّلام فرمود: چنانچه بعضى از بنى اسرائیل اطاعت خدا کردند، و ایشان را گرامى دشات ، و بعضى معصیت خدا کردند، و ایشان را معذب گردانید، احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المومنین عاصیان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها یند که مامور سااخته اند ایشان را به تعظیم ما اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را که ماءمور شده اند به اکرام و محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: بلى البته واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد، حق تعالى عذابى بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائى که بر ایشان مسلط خواهد گردانید چنانچه بر بنى اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید گفتند: کیست آنکه بر ایشان مسلط خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسرى است از قبیله بنى ثقیف که او را مختار بن ابى عبیده مى گویند.
حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند: على بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتى مى کند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله این را گفته باشد یا على بن ابیطالب این را گفته باشد، على بن الحسین کودکى اس و با طلى چند مى گوید و اتباع خد را فریب مى دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم .
چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید، چون ساعتى گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمى آورید؟ گفتند: شمشیرها در خزانه است و کلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمى توانى مرا کشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بکشى ، خدا زنده خواهد کرد که سیصد و هشتاد و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید ن چون متوجه قتل او شد، عقربى او را گزید افتاد و مرد پس مختار گفت : اى حجاج نمى توانى مرا کشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذى لاکتاف گفت در وقتى که شاپور عربان را مى کشت و ایشان را مستاصل مى کرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتى که شاپور عربان را مستاصل مى کرد نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلى گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را مى کشى و ایشان بدى نسبت به تو نکرده اند؟ شاپور گفت : براى آن مى کشم که در کتب دیده ام که مردى از عرب بیرون خواهد آمد که او را محمد مى گویند، و دعوى پیغمبرى خواهد کرد ن و ملک و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواد شد، پس ایشان را مى کشم که او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در کتب دروغگویان دیده اى ، روا نباشد که بى گناه چند رابه گفته دروغگوئى به قتل رسانى ، و اگر در کتب راستگویان دیده اى پس ‍ خد حفظ خواهد کرد آن اصلى را که آن مرد از او بیرون مى اید و تو نمى توانى که قضاى خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدى ، شاپور گفت : راستت گفتى اى نزار، یعنى : لاغر و حیف ، و به این سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت .
اى حجاج حق تعالى مقدر کرده است که از شما سیصد و هشتاد و سه هزار کس به قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع مى شود از کشتن من یا اگر مرا بکشى بعد از کشتن زنده خواهد کرد که آنچه مقدر کرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شکى نیست .

سوالات سخت و پاسخ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

شخصی، محضر پیغمبر اکرم (ص) رسید،و چند سوال کرد که جز وجود مقدس پیامبر اکرم شخص دیگری قادر به پاسخ آن نبود و این به خاطر درک بالای پیامبر است که می توانستند حقایق اشیا را آن طور که هست ، درک کنند، امری که از بشر عادی ساخته نیست. این سوالاتی که جواب های مختصر و مفیدی در پی داشت و هر پاسخ، دریایی از معارف الهی و انساتی را درون خود جای داده عبارتند از: سنگین تر ازآسمان چیست؟ غنی تر از دریا چیست؟ وسیع تر از زمین چیست؟ داغ تر از آتش چیست؟سردتر از زمهریرچیست؟ سخت تر از سنگ کدام است؟ تلخ تر از سم چیست؟

۱- سنگین تر از آسمان:

رسول خدا در جواب هفت سوال که ما هم سعی می کنیم آنها را توضیح دهیم، چنین فرمودند: بهتان به شخص بی گناه، از آسمان سنگین تر است ، آسمانی که اندازه وزن آن را جز خدای تبارک و تعالی نمی داند و عظمت بیکران آن ، انسان را حیرت وا می دارد، در برابر گناه بزرگ بهتان ، کوچک است و پیداست که این گناه، در قیامت با انسان چه می کند. گناهی که معلوم نیست با معذرت خواهی وعذر و بخشش آمرزیده شود، چرا که شخص بی گناه، شاید ظاهرا راضی شود اما باز در دل از این بهتان، ناراحت است .

۲- غنی تر از دریا:

حضرت در جواب سوال دوم که پرسیده بود : از دریا بی نیازتر چیست؟ فرمودند: دل قناعت کننده از دریا غنی تر است. دل و قلب قانع به دلی می گویند که به مقدرات خدا راضی باشد و در برابر عبادت هایی که به جا می آورد، از خدا طلبکار نشود. متاسفانه خیلی از مردم این گونه اند که در سختی ها و مشکلات زبان به گله و شکایت باز می کنند که خدا چرا در برابر این عبادات، به ما پول و غذا و مسکن نمی دهد؟ این خوب نیست. در احوال حاتم طایی آمده که از او پرسیدند: آیا از خود سختی تر دیده ای یا نه ؟ گفت : آری. روزی مرد خارکنی را دیدم که در صحرا، مشغول کار و زحمت و تلاش بود. به او گفتم: مگر از سفره حاتم خبر نداری؟ گفت: چرا ولی می خواهم خودم کار کنم و برای دو لقمه نان منت غیر خودم را نکشم. این دل قانع است که از هر دریایی، که گنج های بیشماری را در دل خود نهفته، غنی تر و بی نیازتر است.

۳- وسیع تر از زمین:

حضرت در جواب سوال سوم که پرسید: از زمین وسیع تر چیست؟ فرمودند: حق ؛ فراتر از زمین است؛ زمینی که وسعت آن، ما بین مشرق و مغرب را فراگرفته است. بنا به مضمون برخی روایات، زمینی که قابل سکنی است. حال زمینی به این عظمت، از وسعت کلام حق، کوچک تر است. قرآن در این باره می فرماید: شما برای خدا قیام کنید و گواهی به عدالت دهید، اگرچه به ضرر خودتان یا پدر و مادرتان یا وابستگانتان باشد. برای خدا حق بگویید و مراعات دوست و رفیق و پدر و مادر وغیره را نکنید.

۴-داغ تر از آتش:

اما پاسخ سوال چهارم شخص عرب، که پرسید: از آتش داغ تر چیست؟ فرمودند: سلطان ظالم؛ از آتش سوزنده تر است،

۵-چه چیز از زمهریر (سرمای شدید ووحشتناک)سردتر است:

اما در پاسخ سوال پنجم که : چه چیز از زمهریر سردتر است، فرمودند: احتیاج پیداکردن به افراد پست، یخ تر از زمهریر است«لئیم» به کسی می گویند، که نه خودش از نعمتی استفاده می کند و نه به دیگران می دهد تا از آن بهره گیرند، اما «سخی » به کسی می گویند که زاید بر نیازش را انفاق می کند و خودش از چیزی استفاده نمی کند و این که خدا را می گویند : «جواد»، به همین خاطر است، چرا که به بندگانش و مخلوقش، نعمت هایی داده که از آن ها بی نیاز است و استفاده نمی کند. «یطعم و لایطعم». پیامبر اکرم (ص) فرمودند کسی که دست حاجت به سوی شخص پست . لئیم دراز کند، خودش را خنک کرده است و این یخ شدن به خاطر خجالت، از زمهریر سردتر است. نقل است: وقتی عمروبن عبدود به دست حضرت امیر(ع) کشته شد و ایشان زره وی را به احترام پهلوانی او به جای گذاشت، خواهر عمرو اظهار کرده بود : اگر عمرو را کس دیگری جز علی( ع) می کشت تا عمر داشتم برایش می گریستم زیرا فرق است که انسان به دست آدم لئیم کشته شود یا به دست جوانمرد.

۶- سخت تر از سنگر:

حضرت در جواب سوال ششم که پرسید : از سنگ سخت تر چیست؟ فرمودند: منافق به کسی می گویند که ظاهرش با باطنش یکی نیست« آنها افراد بی هدفی هستند که نه سوی این ها و نه سوی آن هایند و همین صفت باعث شده که در پایین ترین مرتبه جهنم قرار گیرد. نسا۱۴۳» و همین صفت باعث شده که در پایین ترین مرتبه جهنم قرار گیرد: «منافقان در پایین ترین درکات دوزخ قرار دارند و هرگز یاوری برای آنها نخواهی یافت. نسا۱۴۵» سعی کنید باطن و ظاهرتان یکی باشد و این هم با توسل به ائمه اطهار حاصل می شود.

۷- تلخ تر از سم:

اما در جواب سوال آخر که پرسید: از سم تلخ تر چیست؟ فرمودند: شکیبایی بر ناگواری ها ، از سم تلخ تر است. تحمل سختی ها و مشکلات، بدون شکایت و گله بسیار سخت و تلخ است، اما اگر برای خدا باشد ارزش دارد. شما ببینید حضرت سید الشهدا(ع) چگونه با قلب آرام و مطمئن در روز عاشورا، بر مصائب و مشکلات طاقت فرسا چیره شدند و حتی یک مکروه مرتکب نشدند.و آیه ۲۷ سوره فجر که در شان ایشان می باشد، اشاره به نفس با اطمینان حضرت دارد و این اطمینان نفس هم در اثر ذکر خدا و توجه به ذات اقدس الهی دارد.«آگاه باشید تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.سوره رعد آیه ۲۸» این ناراحتی ها و اضطراب های بشر، که روز به روز افزون می شود، همه اش به خاطر غفلت از خداست.

هشت طرز تفکر اشتباه والدین

هشت طرز تفکر بسیار اشتباه والدین

حاضر نشدن بر سر میز غذا و صحبت کردن در مورد مسایل مالی در حضور فرزندان آن قدر هم مهم نیستند که به خاطر آنها احساس گناه کنید. سعی کنید از اجبارها و قانون هایی که ایجاد کرده اید، دست بکشید. در ادامه ۸ طرز فکر اشتباه والدین در تربیت فرزندانشان را نام برده و دلیل غلط بودن آن را گفته ایم.

۱:فرزندان را باید تنبیه کرد
شما بزرگ تر و مسوول خانه هستید اما به این معنی نیست که در خانه نظام دیکتاتوری راه بیندازید. تحقیقات بسیاری ثابت کرده اند این گونه رفتار و مدیریت نه تنها در خانه که در هیچ شرکت، تیم ورزشی یا گروهی پاسخگو نیست. هنگامی که کودکان خودشان تنبیه یا تشویق خود را انتخاب می کنند، یاد می گیرند مسوولیت کارهای خود را به عهده بگیرند و این همان چیزی است که شما به عنوان والدین از آنها می خواهید.
برای این منظور می توانید جلسات هفتگی در خانه ترتیب بدهید و در مورد کارهایی که باید در طول هفته انجام شود همه با هم تصمیم گیری کنید. و برای انجام هر کار خوب یک پاداش یا برای کارهای اشتباه تنبیه در نظر بگیرید.

۲: استفاده از تهدید برای درس دادن به فرزندان
هنگامی که پسر شما شب ها به موقع خانه نمی آید و هنگام شام در کنار شما نیست یا دخترتان از شستن عروسک هایش سر باز می زند، شاید تمایل داشته باشید برای تنبیه، آنها را از خوردن غذا یا استفاده از اسباب بازی هایشان منع کنید. اما راه های بهتری برای این منظور وجود دارد.

مردم بیشتر از اینکه از یافته های خود خوشنود شوند از ضررهایشان بیزار هستند. به همین دلیل، می توانید به طور مثال ۲۰ هزار تومان به پسر خود بدهید تا به سینما برود اما به او بگویید اگر به موقع به خانه بر نگردد باید پول را به شما بازگرداند. با این کار به فرزند خود نشان می دهید که به او اعتماد دارید و او نیز در مقابل، مسوولیت پذیر می شود.

۳:اعضای خانواده باید هر شب در کنار هم شام صرف کنند
این جمله که همه اعضای خانواده باید با هم غذا بخورند درست و بسیار عالیست. اما با وجود برنامه های تحصیلی زیاد، برنامه های کاری فشرده و درخواست های زیادی که با آنها روبه رو هستیم، چندان واقع گرایانه نست که مثلا ساعت ۹ همه دور میز شام جمع شوند. طولانی ترین زمانی که صرف غذاخوردن می شود فقط ۱۰ دقیقه است. این ده دقیقه می تواند هر زمان دیگری صورت بگیرد.

می توانید دور هم جمع شدن اعضای خانواده را هنگام صبحانه یا موقع خواب داشته باشید. مهم موضوعاتی است که با هم صحبت می کنید. به طور مثال، از فرزندان خود بخواهید هر روز یک لغت جدید انگلیسی به شما یاد بدهند و به این ترتیب با هم تعامل داشته باشید.

۴:پاداش باید در قبال مسوولیت ها و انجام کارهای روزانه باشد
این سیاست که به فرزندان خود پولی پرداخت کنید تا اتاق های خود را تمیز کنند، بسیار اشتباه است و عواقب بدی نیز دارد. با ادامه این کار برای طولانی مدت، فرزندان ما فقط برای دریافت پول کارهایشان را انجام می دهند نه برای اینکه همه ما اعضای یک خانواده هستیم و باید با همکاری هم کارهای خانه را انجام دهیم.

فرزندان باید یاد بگیرند در کارهای خانه همچون تا کردن لباس ها، چیدن میز غذا و شستن ظرف ها به والدین خود کمک کنند. با اختصاص پاداش های پولی برای انجام هر کار ساده و ابتدایی به نوعی به فرزند خود می آموزید پول در اولویت همه چیز قرار دارد و این بسیار خودخواهانه است. به جای این کار، به فرزندان خود اجازه اشتباه کردن بدهید.

۵: در حضور فرزندان در مورد مسایل مالی صحبت نکنید
این طرز فکر که نباید هرگز در حضور فرزندان در مورد مسایل مالی صحبت کرد، درست نیست. کارشناسان می گویند حدود ۸ درصد از مردم هرگز در مورد مسایل مالی با والدین خود صحبت نمی کنند. با این کار، فرزندان از هیچ کجا، نه در مدرسه، نه موسسات آموزشی یا در کنار دوستان هرگز یاد نمی گیرند چگونه می توان پول درآورد، چگونه آن را خرج یا سرمایه گذاری کرد. منظور این است، اگر شما در مورد مسایل مالی صحبت نکنید، آنها از هیچ کجا این مسایل را نخواهند آموخت. پس این طرز فکر اشتباه را فراموش کنید.

۶:در دعوای خواهر/ برادرها دخالت نکنید
بیشتر والدین دوست ندارند در دعوای خواهر/ برادرها دخالت کنند اما باید بدانید این کار بسیار هم خوب است. شاید به نظر برسد کودکان خودشان از عهده یکدیگر بر می آیند و به دخالت نیازی نیست، اما آنها تا زمانی که کوچک هستند توانایی این کار را ندارند. بنابراین، سعی کنید ابتدا دو فرزند خود را هنگام دعوا از هم جدا کنید و به آنها فرصت دهید تا کمی آرام بشوند. سپس، از همه - خود، همسر و هر کدام از فرزندان- بخواهید تا به راهکارهای جدید فکر کنند و در مورد آنها با هم صحبت کنید. این کار باعث از بین رفتن هیجان منفی می شود و طرف هیچ کدام از فرزندان را نیز نگرفته اید.

۷:در مورد مسایل جنسی صحبت کنید
به جای یکبار صحبت کردن در مورد مسایل جنسی، به طور مرتب مکالماتی بر این اساس با فرزندان خود داشته باشید. این کار بسیار دشوار است و والدین احساس ناراحتی می کنند. اما بر اساس گزارش موسسه تحقیقات بیماری های کودکان در آمریکا، والدین باید از ۱۸ ماهگی به فرزندان خود نام درست اعضای بدنشان را بیاموزند. هنگامی که کودکان بزرگ شدند، هرگز آنها را تهدید نکنید که مبادا با کسی دوست شوند.

این کار باعث می شود تصور کنند دوستی نوعی عیب و ننگ است. صحبت کردن با کودک ۸ ساله بسیار آسان تر از صحبت با فرزند ۱۳ ساله است، زیرا آنها در سن بلوغ قرار دارند و خیلی تمایلی به گوش کردن به حرف های والدین خود ندارند.

۸: هنگام تادیب فرزندان بالای سر آنها بایستید
هنگامی که می خواهید به فرزند خود بفهمانید کارش اشتباه بوده است، احتمالا دوست دارید بالای سرش بایستید و انگشت اشاره خود را نیز به نشانه اخطار تکان دهید. در عوض این کار، روی صندلی بنشینید و مثلا کوسنی را نیز در آغوش بگیرید. این کار باعث می شود تا تنش و اضطراب از بین برود و با آرامش بیشتری با هم صحبت کنید. مسلما دوست ندارید در موضع قدرت قرار داشته باشید و فقط منظور از این کارها بهتر کردن اوضاع است.

 

پندهای بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام)

کتاب پند های بهداشت و سلامت از زبان معصومین (علیهم السلام) یکی از کتاب های ارزشمند درباره بهداشت و سلامتی از زبان معصومین می باشد.در کتاب حاضر مجموعه پند ها و نکات بهداشتی که در زندگی کاربرد بسیاری برای ما دارد گردآوری شده است.توصیه می شود این کتاب را حتماً مطالعه بفرمایید.

در سایت مبلغان سایبری چهارده خورشید می توانید فایل PDF این کتاب را دانلود نمایید! 14khorshid.ir

بگذار و بگذر

بگذار و بگذر

استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.
بعد از شاگردان پرسید : به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند : ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۱۵۰ گرم.

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است.
اما سوال من این است:
اگر من این لیوان را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد.

- حق با توست. حالا یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگر با جسارت گفت: دست تان بی حس می شود.
عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرد و فلج می شوند و مطمئنا" کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
- پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
در عوض من باید چه کنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آن ها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت : دقیقا" مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آن ها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالی ندارد.

اگر مدت طولانی تری به آن ها فکر کنید، به درد خواهند آمد.

اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگی و آزردگی از دیگران مهم است.

اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آن ها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید وقادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، بر آیید.

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است !

منبع: زندگی آرام

احادیثی پیرامون دعا، توکل، انتظار فرج، فهم دین، محاسبه نفس، سکوت، خوش اخلاقی و …

۱٫ مَن لَم یجِد لِلاساءَةِ مَضَضّا لَم یکن عِندَهُ لِلاِحسانِ مَوقعٌ
کسی که مزه رنج و سختی را نچشیده ، نیکی و احسان در نزد او جایگاهی ندارد.

بحارالانوار، جلد ۷۸، ص۳۳۳

۲٫ مَن دَعا قَبلَ الثَّناءِ عَلَی الله و الصَّلاهِ عَلَی النَّبِی (صلی الله علیه وآله) کَانَ کَمَن رَمی بِسَهمٍ بِلا وَتر
هر که پیش از ستایش بر خدا و صلوات بر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دعا کند چون کسی است که بی زه کمان کشد.

تحف‌العقول ، ص‌ ۴۲۵

۳٫ أوشَک دَعوَةً‌ وَ أسرَعُ إجابَةُ دُعاءُ المَرءِ لاِخیهِ‌ بِظَهرِ الغَیبِ
دعایی که بیشتر امید اجابت آن می رود و زودتر به اجابت می رسد،‌ دعا برای برادر دینی است در پشت سر او.

اصول کافی،ج۱ ،ص۵۲

۴٫ مَن أرادَ أن یکنَ‌ أقوَی النّاسِ‌ فَلیتَوکل عَلی الله
هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.

بحار الانوار، ج۷ ، ص۱۴۳

۵٫ أفضَلُ العِبادَةِ بَعدِ المَعرِفَةِ‌ إِنتِظارُ‌ الفَرَجِ
بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند ،‌ انتظار فرج و گشایش است.

تحف العقول، ص۴۰۳

۶٫ مَلْعُونٌ مَنْ اغْتابَ أخاهُ
ملعون است کسی که از برادرش غیبت کند.

بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۲۳۲

۷٫ رَجُلٌ مِنْ أهْلِ قُمَ یَدْعوُ النّاسَ إلَی الحَقِّ، یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ الحَدیدِ
مردی از قم، مردم را به حق فرا می‌خواند و گروهی چون پاره‌های آهن [استوار]، پیرامون او گرد می‌آیند.

بحارالأنوار، ج ۵۷، ص ۲۱۶

۸٫ تَفَقَّهوا فی دینِ الله فإنَّ الفقه مفتاحُ البَصیرة،وتَمامُ العِبادة و السّببُ إلی المنازل الرفیعة و الرُّتبِ الجَلیلة فی الدین و الدنیا،و فَضلُ الفَقیه علی العابد کَفَضلِ الشمسِ علی الکواکب و مَن لَم یَتَفَقَّه فی دینهِ لَم یَرضَ اللهُ لهُ عملاً
در دین خدا، دنبال فهم عمیق باشید؛ زیرا فهم عمیق در دین، کلید بصیرت و کمال عبادت و سبب تحصیل مقام های والا و مراتب شکوهمند در امور دین ودنیاست. و برتری فقیه بر عابد، مانند آفتاب است بر کواکب، و کسی که در دینش فهم ِعمیق نجوید، خداوند هیچ عملی را از او نپسندد.

تحف العقول ص۴۱۰

۹٫ مَنِ استَوى‏ یوماهُ فَهُوَ مَغبُونٌ
هر کسى که دو روزش مساوى باشد (و روز بعد بهتر از روز قبل نباشد) مغبون است.

بحار الأنوار،ج ۷۸،ص۳۲۶،ح۵

۱۰٫ لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِبْ نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ فَإنْ عَمِلَ حَسَناً استَزادَ اللهَ و إنْ عَمِلَ سیّئاً اسْتَغفَرَ اللهَ مِنهُ و تابَ اِلَیهِ
از مانیست کسی که هر روز حساب خود رانکند ،پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد،واگر بدی کرده،از خدا آمرزش طلب نموده و به سوی او توبه نماید.

اصول کافی ج ۴ ص۱۹۱

۱۱٫ قِلَّهُ المَنطِق حُکمٌ عَظِیم، فَعَلَیکُم بِالصُّمتِ
بر شما باد به خموشی که کم گویی، حکمت بزرگی است.

بحاالانوار ، ج ۷۸ ، ص ۳۲۱

۱۲٫ مَن اَحزَنَ والدَیهِ فَقَد عَقهُما
هر که پدر و مادر را اندوهگین کند آنان را ناسپاسی کرده است.

تحف العقول ، ص ۴۲۵

۱۳٫ مَا مِن شَیءٍ تَراهُ عَینَاک إلّا وَ فِیه مَوعِظَه
چیزی نیست که چشمانت آن را بنگرد ، مگر آن که در آن پند و اندرزی است.

بحاالانوار ، ج ۷۸ ، ص ۳۱۹

۱۴٫ وَاللّه‏ِ ما اُعطِىَ مُومِنُ قَطَّ خَیرَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ، اِلاّ بِحُسنِ ظَنِّهِ بِاللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ وَ رَجائِهِ لَهُ وَ حُسنِ خُلقِهِ وَالکفِّ عَنِ اغتیاب المُؤمِنینَ
به خدا قسم خیر دنیا و آخرت را به مؤمنى ندهند مگر به سبب حسن ظن و امیدوارى او به خدا و خوش اخلاقى اش و خوددارى از غیبت مؤمنان.

بحارالأنوار، ج ۶، ص ۲۸، ح۲۹

۱۵٫ إنَّ الحَرامَ لا یُنمى‏ وإن نُمِىَ لا یُبارَکُ فیهِ
مال حرام افزون نمى‏گردد و اگر هم افزون گردد برکت نمى‏یابد.

الکافى ، ج ۵، ۱۲۵

۱۶٫ مَنِ اقتَصَدَ وَقَنَعَ بَقِیَت عَلَیهِ النِّعمَةُ ومَن بَذَّرَ وأسرَفَ زالَت عَنهُ النِّعمَةُ
هرکه میانه‏روى کند و قناعت ورزد، نعمت بر او بپاید و هر که بى‏جا مصرف نماید و زیاده‏روى کند، نعمتش زوال یابد.

تحف‏العقول، ص ۴۰۳

۱۷٫ لِکُلِّ شَیءٍ دَلِیلٌ وَ دَلیلُ العَاقِل التَّفَکُّر، وَ دَلیلُ التَّفکُّرِ الصُمت
برای هر چیزی دلیلی باید، و دلیل خردمند تفکر است، و دلیل تفکر خاموشی.

تحف العقول ، ص ۴۰۶

۱۸٫ طوبى لِلمُصلِحینَ بَینَ النّاسِ، اُولئِکَ هُمُ المُقَرَّبونَ یَومَ القیامَةِ
خوشا به حال اصلاح‏کنندگان بین مردم، که آنان همان مقرّبان روز قیامت‏اند.

تحف العقول، ص ۳۹۳

۱۹٫ إنَّ العاقِلَ لایَکذِبُ و إن کانَ فیهِ هَواهُ
خردمند دروغ نمى‏گوید ، اگرچه میل او در آن باشد.

تحف العقول ، ص ۳۹۱

۲۰٫ اللّهَ جَلَّ وعَزَّ یُبغِضُ العَبدَ النَّوّامَ الفارِغَ
خداوند عزّوجلّ، بنده خواب آلوده بیکار را دشمن دارد.

الکافی: ج ۵ ، ص ۸۴ ، ح ۲

۲۱٫ مُجَالِسَه أَهلِ الدِّینِ شَرَفُ الدَّنیَا وَ الاخِرَه
همنشینی با اهل دین، شرف دنیا و آخرت است.

تحف العقول ، ص ۴۲۰

۲۲٫ مُشاوَرَةُ العاقِلِ النّاصِحِ یُمنٌ وَ بَرَکَةٌ وَ رُشدٌ وَ تَوفیقٌ مِنَ اللّه
مشورت با عاقلِ خیرخواه، خجستگى، برکت، رشد و توفیقى از سوى خداست.

تحف العقول، ص ۳۹۸

۲۳٫ دَعوَةِ الصائِمِ تَستَجابُ عِندَ اِفطارِه
دعاى شخص روزه‏دار هنگام افطار مستجاب مى‏شود.

بحار الانوار ج ۹۲ ص ۲۵۵ ح ۳۳

۲۴٫ الغَضَبُ مِفتَاحُ الشَّر
خشم کلید هر بدی است.

تحف العقول، ص ۴۱۶

۲۵٫ لِکُلِّ شَیءٍ زَکاهٌ، وَ زَکاهُ الجَسَدِ صِیامُ النَّوافِل
برای هر چیزی زکاتی است، و زکات تن روزه های مستحبی است.

تحف العقول، ص ۴۲۵

۲۶٫ التَّدبِیرُ نِصفُ العیشِ
تدبیر نیمی از زندگی است.

تحف العقول، ص ۴۲۵

۲۷٫ مَن وَلَههُ الفَقرُأبطَرهُ الغِنى
آن که نَدارى حیرانش کند، توانگرى سرمستش مى سازد.

بحارالانوار،ج۷۴ص۱۹۸

۲۸٫ مَن رَأى أخاهُ عَلَى أمرٍ یُکرِهُهُ فَلَم یَرِدهُ عنهُ وَ هُو یقدِر عَلَیهِ، فَقَد خَانَه
هر که برادرش را در کارى ناپسند ببیند و بتواند او را از آن باز دارد و چنین نکند، به او خیانت کرده است.

الامالى صدوق،ص۳۴۳

۲۹٫ اَفضَلُ ما یَتَقَرَّبُ به العَبدُ اِلی اللهِ بَعدِ المَعرِفَةِ به، الصَلوةُ
بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، نماز است.

تحف العقول،ص۴۵۵

۳۰٫ إنَّ أعظَمَ النّاسِ قَدَراً الَّذِی لایَرَی الدُّنیا لِنَفسِه خَطَرا، اما إنَّ أبدانَکُم لَیس لَها ثَمَنٌ إلّا الجَّنه، فَلا تَبِیعُوها بِغِیرِها
به راستی که با ارزش ترین مردم کسی است که دنیا را برای خود مقامی نداند، بدانید بهای تن شما مردم، جز بهشت نیست، آن را جز بدان مفروشید.

تحف‌العقول‌ ، ص‌۴۱۰

۳۱٫ أفضَل مَا یَتَقَرَّبُ بِه العَبدِ إلَی الله بَعدَ المَعرِفَهُ بِه الصَّلاه وَ بِرُّ الوالِدَینِ و تَرکُ الحَسَد و العُجبُ و الفَخر
بهترین چیزی که به وسیله آن بنده به خداوند تقرب می جوید، بعد از شناختن او، نماز و نیکی به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینی و به خود بالیدن است.

تحف‌العقول‌ ، ص‌ ۴۱۲

۳۲٫ إنَّ الله حَرَّمَ الجَنَّهَ عَلی کُلِّ فَاحِشٍ بذِی قَلِیلِ الحَیاءِ لا یُبالِی مَا قَال وَ لا مَا قِیل فِیه
خداوند بهشت را بر هر هرزه گوی کم حیا که باکی ندارد چه می گوید و یا به او چه گویند حرام گردانیده است.

تحف‌العقول‌، ص‌ ۴۱۶

۳۳٫ إیّاکَ و الکِبر، فَإنَّهُ لایَدخُلُ الجَنَّهَ مَن کَانَ فِی قَلبِه مِثقالَ حَبَّهٍ مِن کِبر
از کبر و خودخواهی بپرهیز، که هر کسی در دلش به اندازه دانه ای کبر باشد، داخل بهشت نمی شود.

تحف‌العقول، ص‌ ۴۱۷

۳۴٫ إیّاکَ و مُخَالِطَهُ النّاس و الإنس بِهِم إلا أن تَجِدَ مِنهُم عَاقِلاً و مَأمُوناً فَآنَسَ بِه و أهرَبَ مِن سایِرهِم کَهَربُکَ مِن السِّباعِ الضّارِیه
بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر این که خردمند و امانت داری در میان آنها بیایی که (در این صورت) با او انس گیر و از دیگران بگریز، به مانند گریز تو از درنده های شکاری.

تحف‌العقول ، ص‌ ۴۲۰

۳۵٫ کُلَّما أحدَثَ النّاس مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم یَکُونُوا یَعمَلُون، أحدَثَ اللهُ لَهُم مِن البَلاءِ مَا لَم یَکُونُوا یَعِدُّون
هرگاه مردم گناهان تازه ای که نمی کردند انجام دهند، خداوند بلاهایی تازه به آن ها دهد که به حساب نمی آوردند.

تحف‌العقول ، ص‌ ۴۳۴

۳۶٫ مَن استَوی یَوماهُ فَهُو مَغبُون، و مَن کَان آخَر یَومَیه شَرُّهُما فَهُو مَلعُون، و مَن لَم یَعرف الزِّیادَه فِی نَفسِه فَهُو فی نُقصان، و مَن کان إلی النُّقصان فَالمَوتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الحَیاه
کسی که دو روزش مساوی باشد، مغبون است، و کسی که دومین روزش، بدتر از روز اولش باشد ملعون است، و کسی که در خودش افزایش نبیند در نقصان است، و کسی که در نقصان است مرگ برای او بهتر از زندگی است.

بحاالانوار، ج‌ ۷۸، ص‌ ۳۲۷

۳۷٫ لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسبُ نَفسَه فِی کُلِّ یَومٍ، فَإن عَمِلَ حسناً استَزدادَ الله، و إن عَمِل سَیِّئاً استغفِرُ الله مِنه و تَاب إلیه
از ما نیست کسی که هر روز حساب خود را نکند، پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد، و اگر در آن کار بدی کرده، از خدا آمرزش طلب نموده و به سوی او توبه نماید.

اصول‌الکافى، ج‌ ۴، ص‌ ۱۹۱

۳۸٫ إصبِر عَلَی طَاعَهِ الله و إصبِر عَنِ مَعاصِی الله، فإنّما الدُّنیا ساعَه، فَما مَضی مِنها فَلَیس تَجِد لَهُ سُرورا و لا حُزناً، و مَا لَم یَاتِ مِنها فَلیسَ تَعرِفُه، فَاصبِر عَلی تِلکَ السّاعَهِ الَّتِی أنت فِیها فَکَأنَّکَ قَد اغتَبَطَت
بر طاعت خدا صبر کن، از معاصی خدا صبر کن، دنیا همان ساعتی است، آن چه رفته نه شادی دارد و نه غم، آن چه نیامده ندانی که چیست؟ به همان ساعتی که در آنی صبر کن هم چنان باشد که تو رشک برده شده ای.

تحف‌العقول ، ص‌ ۴۱۷

۳۹٫ مَثَلُ الدُّنیا مَثَل مَاءِ البَحر، کُلَّما شربَ مِنهُ العَطشان أزدادَ عَطَشاً حَتّی یقتِله
دنیا چون آب دریاست، هر چه تشنه کامش بیشتر نوشد، بیشتر تشنه شود تا او را بکشد.

تحف‌العقول ، ص‌ ۴۱۷

۴۰٫ وَجَدتُ عِلمَ الناس فی اَربعٍ:
اَوّلُهاأن تَعرِفَ رَبَّکَ
وَالثّانیةُ أن تَعرِفَ ما صَنَعَ بکَ
وَالثّالثَةُ أن تَعـرِفَ ماأرادَ مِـنکَ
وَالرّابعَةُ أن تَعرفَ ما َیخرُجُکَ مِن دینِکَ
علومی را که مردم به آن نیاز دارند در چهار چیز یافتم :
اول اینکه خدای خودت را بشناسی .
بشناسی که خداوند با تو چه کار کرده است .
بشناسی که خداوند چه چیزی از تو می خواهد .
و بشناسی که چه چیزی تو را از دینت خارج می کند.

بحارالانوار، ج ۷۸ ، ص ۳۲۸

مبلغان سایبری چهارده خورشید-----www.14khorshid.ir-----»

درس هایی از اخلاق

درس هایی از اخلاق

گلچینی از سخنان عالم ربانی ومعلم اخلاق، حضرت آیت الله حاج شیخ احمد مجتهدی تهرانی رضوان الله تعالی علیه

تا وقتی گناه را ترک نکنی به جایی نمی رسی

بنشین فکر کن که خداوند متعال چقدر به ما نعمت داده است . یکی از بزرگترین نعم خداوند آن است که ما هر چه گناه می کنیم او می پوشاند، اگر مثلا در پیشانی ما یک کنتور بود، و با هر یک گناه یک شماره می انداخت، دیگر ما آبرو نداشتیم و نمی توانستیم زندگی بکنیم، یا اگر به جای شماره انداختن بوی ظاهری قرار داده بود، دیگر کسی طرف دیگری نمی رفت، خداوند در قرآن می فرمایند: «اگراز گناهان یکدیگر باخبر می شدید یکدیگر را دفن نمی کردید»، ببین خداوند چقدر مهربان است که روی گناهان ما سرپوش گذاشته است .

وقت بیشتری برای تربیت فرزند بگذارید

شما طلاب علوم دینیه، هم اسلام و هم مردم از شما توقع دارند که فرزندان شما با فرزندان دیگر اقشار مردم فرق داشته باشد، اگر می خواهید فرزندانی صالح در زمان حیات و همچنین پس از مرگ از خود بیادگار بگذارید باید از همان کودکی آنها را به کلاس قرآن، مداحی، حفظ آیات و احادیث و غیره ، بفرستید .ما در روز قیامت نه تنها باید جواب خودمان را بدهیم بلکه در مقابل همسر و فرزندان وتربیت آنها هم مسؤولیم .بیشترین سهم در تربیت فرزند به عهده مادر است چرا که مادر، به وسیله ی شیردادن، درآینده فرزند، ازنظر روحیات وخلقیات تأثیر می گذارد .مثلا وقتی شیخ فضل الله نوری را به دار می کشیدند، پسر او ایستاده بود وبا خوشحالی کف می زد، بعد معلوم شد کسی که او را شیر می داده یک زن ناصبی بوده است .

حضور قلبدرنماز

طلاب سعی کنند تا شرایط امام جماعت را در خودشان نیافتند پیشنماز «لطیفه ای را نقل می کنند که درجایی امام جماعتی نیامده بود به یکی از حضار گفتند شما پیشنماز باش، او برای فرار از پیشنماز شدن گفت؛ هر گناهی کرده ام بجز پیشنمازی!» نکند که پیشنماز شدن ما علاوه بر اینکه صوابی نصیب ما نکند بلکه بر اثر نداشتن شرایط امام جماعت، و مسلط نبودن بر هوا و هوس و خدای نکرده پیروی از تمایلات نفسانی وغیره امام جماعت شدن ما هم گناه باشد.

نماز را صحیح بخوانید

پیشنمازی می گفت مثل حمد و سوره مانند مس است، همان طور که مس را هر سال باید سفید کرد، هر چند وقت یک بارهم باید حمد وسوره را نزد شخصی قرأت کنی تا به صحت آن یقین کرد. و لذا روی همین اصل است که نمازی که قراأت آن صحیح نباشد به فتوای تمام مراجع باطل است.

کتمان معایب دیگران

مؤمن باید کتوم وصبور و تودار باشد یعنی نسبت به لغزش های دیگران کتوم و آنها را مخفی کند، زیرا خداوند با وجود آگاهی بر آنها ستارالعیوب بوده است واو هم مانند خداوند باید متخلق به اخلاق الهی باشد و متخلق به اخلاق الهی، به آن معنا نیست که آدم فقط نماز بخواند و روزه بگیرد زیرا خداوند نه نماز می خواند ونه روزه میگیرد، بلکه باید صفات خداوندی را مانند عفو و گذشت، احسان و بخشش، شجاعت و شهامت،فرو بردن خشم وغضب وغیره را در خود بپروراند.

پیامبر اسلام(ص) میفرمایند: «هرکس زشت کاری مؤمنی را بپوشاند، چنان است که دختر زنده به گور شده ای را نجات داده است»

به سادات احترام بگذارید

رسول اکرم صلوات الله علیه فرمودند:«فرزندان خوبم را به خاطر خدا وفرزندان ناشاسته ام را به خاطر من دوست بدارید» وهمچنین فرموده اند: «هر کس فرزندان مرا ببیند وبه احترام آنها قیام نکند به من جفا کرده است. یکی از وعاظ تهران، هر سیدی را که می بینند قیام میکنند و صلوات می فرستند حتی اگر بالای منبر باشند زیرا رسول خدا فرموده اند: «هر کس فرزندان مرا ببیند و صلوات بر من بفرستد، خداوند قدرت بینایی و شنوایی او را زیاد می کند.

سخنان و حکایت های اخلاقی

علم اندوزی

«لقمان حکیم به فرزندش فرمود: با دانشمندان هم نشینی کن! همانا خداوند دل های مرده را به حکمت زنده می کند. ، چنان که زمین را به آب باران».

کورحقیقی

« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»

آزادگی

«همسر مرد آزاده ای به او گفت: نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش، در کنار تو بودند و اینک که به سختی افتاده ای ، تو را ترک کرده اند؟ او گفت : از بزرگواری آنهاست که به هنگام توانایی، از احسان ما بهره می بردند و حال که ناتوان شده ایم ، ما را ترک کرده اند.»

غیبت

«به بزرگی گفتند : هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم».

تجسس

«حکیمی گفته است: آن که عیب های پنهانی مردم را جست و جو کند، دوستی های قلبی را بر خود حرام می کند.»

غفلت

«به عارفی گفتند: ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم ؟ گفت: کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی ، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی ، بیدار نمی شود.

عقل، بزرگترین نعمت الهی

«روزی پادشاهی به بهلول گفت : بزرگترین نعمت های الهی چیست؟ بهلول جواب داد : بزرگترین نعمت های الهی عقل است. خواجه عبدالله انصاری نیز در مناجات خود گوید: خداوندا آن که را عقل دادی ، چه ندادی و آن که را عقل ندادی ، چه دادی؟»

محافظت از خویشتن

« پادشاهی به عارفی رسید، از او پندی خواست. عارف گفت: هر آنچه را در آن امید رستگاری است، بگیر و آنچه را در آن خطر هلاکت است ، رها کن»

عبرت

« گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت ، دید که بهلول ، زمین را با چوبی اندازه می گیرد. پرسید: چه می کنی؟ گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟ هر چه سعی می کنم ، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.»

خطر سلامتی و آسایش

«آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت : خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم ، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه ، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.»

سیده نصرت بیگم امین بانوی مجتهئه

آری آنان وعده و وعید های الهی را به راستی باور کرده اند و با آن زیسته اند و می دانیدهر کس آنگونه می میرد که زیسته است. … آنان به مولای خود امیر المومنین اقتدا کرده اند که فرمودند: «ای دنیا ای دنیا …جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازی است؟ من تورا سه بار طلاق گفته ام و باز گشتی در آن نیست.» اکنون به مختصری از احوال یکی از افلاکیان خاک نشین (سیده نصرت بیگم امین ) مشهور به بانو امین می پردازیم : سیده نصرت بیگم امین ایشان در سال ۱۳۰۸ قمری در اصفهان متولد شدند ایشان در پانزده سالگی به ازدواج پسر عمویش در آمدند. زندگی خانوادگی وتربیت فرزندان بر فراگیری دانش ایشان اثری نگذاشت علامه محمد تقی جعفری در مورد ایشان می گوید:با توجه به آثارقلمی که از خانم امین در دسترس ما قرارگرفته به طور قطع می توان ایشان رایکی از علمای برجسته عالم تشیع معرفی کردوبا توجه به مقامات عالیه روحی ایشان به آن موفق شده اند باید ایشان را نخبه ای از دانشمندان به شمار آورد. در علم آموزی همتی بلند داشتند . پنج فرزندشان بر اثر بیماری های مختلف از دست رفتند و تنها یک پسر برایش باقی ماند.وقتی دو فرزند ایشان به فاصله چند روز از دنیا رفتند آیت الله نجف آبادی چند روز درس راتعطیل کردند بانو امین به دنبال استاد فرستادند وعلت تعطیلی درس را جویا شدند. آیت الله نجف آبادی گفتند من شرمم می شود که چون بچه های شما تازه از دنیا رفته برای درس بیایم . بانو امین پاسخ دادند:من پیش خدا شرمم میشود که چند روز است که چیزی نخوانده ام خدا یک چیزی به من داد خودش هم گرفت. اساتید از جمله اساتید ایشان آیت الله نجف آبادی-حجت الاسلام حاج علی اصغر شریف-ایت الله ظفره ای و….. تالیفات تالیفات ایشان شامل اربعین الهاشمیه و تفسیر مخزن العرفان و……..است. ایشان روی تحصیلات بالای علمی تاکید بسیار داشتند ودر عین حال می فرمود: ((علم با عمل-علم با تذهیب- علم باتزکیه اگر علم بدون تزکیه باشد برای انسان حجاب می آورد ممکن نیست انسان بتواند صعود کند سقوطحتمی و صد در صد است . نفس راتزکیه کنید که بعثت انبیا به همین دلیل بوده است.)) وفات سرانجام ایشان در سال ۱۴۰۳قمری در محل تحصیل خویش -اصفهان وفات یافتند مقبره ایشان اصفهان تخته فولاد است.

پندهای لقمان حکیم به فرزندش

پندهایي  از لقمان حكيم به فرزندش:

ادامه »