حکایت ما و خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

حکایت ما وخدا

خدا:بنده من نماز شب وآن یازده رکعت است.
بنده:خدایا خسته ام! نمی توانم
خدا:بنده ی من دورکعت نماز شفع ویک رکعت ن ماز وتر بخوان
بنده:خدایا خسته ام! برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم
خدا:بنده ی من، قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده:خدایا سه رکعت زیاد است.
خدا:بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.
بنده:خدایا امروز خیلی خسته ام !آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن وبگو یاالله.
بنده:خدایا هوا سرد است ! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا:بنده ی من در دلت بگو یا الله ! ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند ومی خوابد.
خدا:ملائکه ی من می بینید من چه قدر ساده گرفته ام ، اما او خوابیده است.
چیزی به اذان نمانده او را بیدار کنید.دلم برایش تنگ شده است .
امشب با من حرف نزده. ملائکه خداوندا دوباره او را بیدار کرده ایم اما باز خوابیده.
خدا:ملائکه ی من در گوشش بگویید، پروردگارت منتظر توست.
ملائکه:پروردگارا باز هم بیدار نمی شود.
اذان صبح را می گویند.هنگام طلوع آفتاب است.
ای بنده ی من بیدار شو.
نماز صبحت قضا می شود.
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی.
خدا: او جز من کسی ندارد.شاید توبه کرد.

  • نظر از: رحیمی
    1392/10/28 @ 06:25:00 ب.ظ

    رحیمی [عضو] 

    زمان چون كودكي در كوچه هاي خواب حيران بود خدا در ازدحام ناخدايان جهالت گم جهان در اضطراب و ترس در آغوش هذيان بود صدا در كوچه هاي گيج مي پيچيد بي حاصل سكوتي هرزه سرگردان صحرا و بيابان بود نمي روييد در چشمي به جز ترديد و وهم و شك يقين تنها سرابي در شكارستان شيطان بود شبي رؤياي دور آسمان در هيأت مردي به رغم فتنه هاي پيش رو در خاك مهمان بود جهان با نامش از رنگ و صدا سيراب شد آخر «محمد» واپسين پيغمبر خورشيد و باران بود سيد ضياء الدين شفيعي با سلام میلاد نور مبارک

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.