موضوع: "محرم"

ضرورت شناخت ولیّ خداوند

سنت آفریدگار حکیم با خلقت انسان بر این تعلق گرفت که تا دامنه قیامت، زمین هرگز از «حجت حی» خالی نماند تا قافله سالار کاروان انسانیت در سیر الی الله باشد.
با ارسال رسل یکی پس از دیگری کامل ترین دین که پاسخگوی همه نیازهای بشریت در هر عصر و زمان است توسط خاتم الانبیا و المرسلین حضرت محمد صلی الله علیه و آله ابلاغ گردید و با غدیر و تعیین اوصیا دوازده گانه از جانب حق تعالی این سلسله حجج الهی تداوم یافت و هم اکنون «هادی امت» خاتم اوصیا بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد که مژده و نوید آمدنش به همه امت ها داده شده است.
دوران غیبت، دوران یتیمی حیرت و سرگردانی است.
امام حسن عسگری علیه السلام از پدران بزرگوار خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرت فرمودند: «سخت تر از یتیمیِ یتیمی که پدر خود را از دیت داده یتیمیِ یتیمی است که از امام خود جدا شده است و دسترسی به او ندارد.»بحارالنوارج2، ص2.
دورانی که خطر ارتداد و ربوده شدن دین و اعتقاد همه را تهدید می مند.
امام حسین علیه السلام می فرمایند: « برای او (حضرت مهدی علیه السلام) غیبتی است که اقوامی در این دوران (از دین) برمی گردند» بحارالانوار ج51، ص 133
حال چگونه می توان از این آسیب ها رهایی یافت؟
از امام سجاد علیه السلام روایت شده است:
« ... و در دوره دیگر غیبت (کبری) بیشتر کسانی که معتقد به حضرت قائم هستند، از این امر (اعتقاد به ولایت و امامت حضرت) دست بر می دارند؛ پس احدی (در دوران غیبت ) ثابت قدم نمی ماند ، مگر کسی که یقینش قوی و شناختش (درباره ولایت و امامتِ قائم) صحیح باشد و درباره آنچه ما حکم می کنیم ناراحتی نداشته باشد و تسلیم و فرمان بردار ما اهل بیت باشد.» بحارالانوار ج 51، ص 134
به راستی چگونه می توان به چنین سرمایه ارزشمندی دست یافت و صاحب یقینی قوی و شناختی صحیح شد؟
ادامه دارد....

ضرورت شناخت ولیّ خداوند

سنت آفریدگار حکیم با خلقت انسان بر این تعلق گرفت که تا دامنه قیامت، زمین هرگز از «حجت حی» خالی نماند تا قافله سالار کاروان انسانیت در سیر الی الله باشد.
با ارسال رسل یکی پس از دیگری کامل ترین دین که پاسخگوی همه نیازهای بشریت در هر عصر و زمان است توسط خاتم الانبیا و المرسلین حضرت محمد صلی الله علیه و آله ابلاغ گردید و با غدیر و تعیین اوصیا دوازده گانه از جانب حق تعالی این سلسله حجج الهی تداوم یافت و هم اکنون «هادی امت» خاتم اوصیا بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد که مژده و نوید آمدنش به همه امت ها داده شده است.
دوران غیبت، دوران یتیمی حیرت و سرگردانی است.
امام حسن عسگری علیه السلام از پدران بزرگوار خود از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرت فرمودند: «سخت تر از یتیمیِ یتیمی که پدر خود را از دیت داده یتیمیِ یتیمی است که از امام خود جدا شده است و دسترسی به او ندارد.»بحارالنوارج2، ص2.
دورانی که خطر ارتداد و ربوده شدن دین و اعتقاد همه را تهدید می مند.
امام حسین علیه السلام می فرمایند: « برای او (حضرت مهدی علیه السلام) غیبتی است که اقوامی در این دوران (از دین) برمی گردند» بحارالانوار ج51، ص 133
حال چگونه می توان از این آسیب ها رهایی یافت؟
از امام سجاد علیه السلام روایت شده است:
« ... و در دوره دیگر غیبت (کبری) بیشتر کسانی که معتقد به حضرت قائم هستند، از این امر (اعتقاد به ولایت و امامت حضرت) دست بر می دارند؛ پس احدی (در دوران غیبت ) ثابت قدم نمی ماند ، مگر کسی که یقینش قوی و شناختش (درباره ولایت و امامتِ قائم) صحیح باشد و درباره آنچه ما حکم می کنیم ناراحتی نداشته باشد و تسلیم و فرمان بردار ما اهل بیت باشد.» بحارالانوار ج 51، ص 134
به راستی چگونه می توان به چنین سرمایه ارزشمندی دست یافت و صاحب یقینی قوی و شناختی صحیح شد؟
ادامه دارد....

احادیث گهربار از امام حسین علیه السلام

 

حدیث (۱) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثه: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّه اَو حَسَب
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.

(تحف العقول ، ص ۲۴۷)

حدیث (۲) امام حسین علیه السلام فرمودند:

أیما اثنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقه الىَ الجنّه
هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع شود و یکـى از آن دو رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود.

(کشف الغمه فی معرفه الائمه ج ۲،ص ۳۳)

حدیث (۳) امام حسین علیه السلام فرمودند:

لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق
رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد.

(بحارالانوار،ج ۴۴،ص۳۸۳)

حدیث (۴) امام حسین علیه السلام فرمودند:


إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است

(التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری علیه السلام ص۳۰۹)

حدیث (۵) امام حسین علیه السلام فرمودند:


لا یأمَن یومَ القیامَهِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا
کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت

(مناقب ابن شهر آشوب ج/۴ ص/ ۶۹) (بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۹۲ )

حدیث (۶) امام حسین علیه السلام فرمودند:

 

أَعجَزالنّاسٍ مَن عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند

(بحارالانوارج۸۱ ص۲۵۷) (بحارالانوارج۹۰ ص۲۹۱)

حدیث (۷) امام حسین علیه السلام فرمودند:

 

اَلبُکاءُ مِن خَشیهِ اللهِ نَجآهٌ مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است

(جامع الاخبار ص۹۷)

حدیث (۸) امام حسین علیه السلام فرمودند:

مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد.

(الکافی،ج۲،ص۳۷۳)(الکافی،ج۴،ص۱۱۷)

حدیث (۹) امام حسین علیه السلام فرمودند:

اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَ قُدرَتِهِ
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.

(الدره الباهره، ج ۷۱،ص۴۰۰)

حدیث (۱۰) امام حسین علیه السلام فرمودند:

من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک.
کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند

(نزهه الناظر،ص۸۸)

شما که آخرین امتها بودید پس از رفتن من با خاندانم چه کردید؟

شما که آخرین امتها بودید پس از رفتن من با خاندانم چه کردید؟

اهل بیت را در حالی وارد مجلس یزید کردند که دستشهایشان با زنجیر به یکدیگر بسته شده بود.

حضرت زین العابدین(علیه السلام) با دیدن یزید فرمود:

چه می پنداری اگر جد ما رسول خدا ما را در چنین حالتی ببیند؟

پیش از آنکه یزید سخنی بگوید فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! آیا دختران رسول خدا(صلوات الله علیه وآله) باید این گونه به اسارت گرفته شوند؟

عده ای در مجلس به گریه افتادند و یزید دستور داد دستهای امام سجاد(ع) را باز کنند. آنگاه در حالی که با چوبدستی اش بر لب و دندانهای امام حسین(ع) ضربه می زد گفت:

سرهایی را از کسانی که عزیز بودند شکافتیم و آنها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.

در این هنگام یحیی بن حکم(۱) در حالی که می گریست گفت: آنهایی که در کنار طف بودند به ما نزدیکتر هستند تا ابن زیاد عبد، که نسبت پستی دارد. نسل سمیه مادر زیاد به تعداد ریگهاست، اما از دختر پیامبر نسلی بجای نمانده است.

یزید بر سینه او کوفت و گفت: خاموش باش!(۲) او که در موضع انفعال قرار گرفته بود گفت: خداوند پسر مرجانه را رسوا کند! اگر بین او و شما خویشاوندی بود چنین نمی کرد. زنجیرها را بردارید و طتابها را باز کنید!(۳)

سپس یزید با اشاره به رأس مبارک امام حسین(ع) گفت: این مرد به خود می بالید و می گفت: پدر من از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر او بهتر است. جد من از اجداد یزید و من خود از او بهتر هستم و همین مسائل بود که وی را به کشتن داد! اما اینکه پدر او بهتر از پدر من است، کار به داوری کشید و خدا به نفع پدر من داوری کرد! اما اینکه مادر او بهتر از مادر یزید است به جانم سوگند فاطمه(س) دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.

اما در مورد جد او، مسلم است هر کس به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد نمی تواند بگوید که جد من بهتر از محمد(ص) است. ولی در مورد خودش و من، شاید او این آیه را نخوانده است:

قل اللهم مالک المُلک (۴)

سپس خطاب به حضرت زین العابدین(ع) گفت: ای پسر، پدر تو رابطه خویشاوندی را نادیده گرفت و حق مرا انکار کرد، و با حکومت و سلطنت من به مبارزه برخاست و خداوند با او چنان رفتار کرد که دیدی!

امام ادعای وی را با آیه ای از قرآن پاسخ داد:

ما اَصابَ مِن مُصیبه فی الارضِ و لا فی انفسکم الّا فی کتابٍ مِن قبلٍ اَن نَبرَأها انَّ ذلکَ علی الله یسیرٌ. (۵)

هیچ مصیبتی به مال و یا جان شما نرسد، مگر پیش از آنکه آن را خلق کنیم.

در کتاب خدا این گونه نوشته شده است و این امر بر خدا آسان است.

یزید از فرزند خود خالد خواست تا پاسخ امام را بدهد، امام چون او درماند خود گفت:

اگر مصیبتی بر شما رسد برای کارهایی است که انجام می دهید و خدا بسیاری از گناهان را می بخشد.(۶)

حضرت زین العابدین(ع) فرمود: ای زاده معاویه و صخر و هند، نبوت و رهبری همیشه در اختیار پدران و اجداد من بوده است؛ پیش از آنکه تو متولد شوی.براستی که جدم علی بن ابی طالب(ع) در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسول خدا بود و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود؛ و آنگاه فرمود:

چه می گویید آنگاه که پیامبر به شما بگوید شما که آخرین امتها بودید پس از رفتن من با خاندانم چگونه رفتار کردید. گروهی را به اسارت گرفتید و دسته ای را به خون آغشته کردید.

امام در ادامه افزود: ای یزید، وای بر تو! اگر می دانستی چه کرده ای و درباره پدرم و خاندانش و عموهای من چه جنایتهایی مرتکب شده ای؛ اگر می دانستی در کوهستانها پناه می گرفتی و خاکستر نشینی می گزیدی و فریاد، واویلا بلند می کردی. آیا باید سر حسین بن علی(ع) که امانت رسول خدا(ص) بود در مقابل دروازه شهر آویزان باشد؟! ما امانت رسول خدا(ص) در میان شما هستیم و من تو را به خواری و پشیمانی در روز رستاخیز بشارت می دهم، روزی که مردم گرد آیند.(۷)

یزید که حالت عادی نداشت و گویا مست (۸) بود و یا اینکه همه چیز را از دست رفته می دید در حالی که با چوب دستی خود بر لب و دندان امام حسین(ع) ضربه می زد گفت:

ای کاش بزرگان قبیله ام که در جنگ بدر کشته شدند، بودند و می دیدند که قبیله خزرج چگونه در برابر نیزه ها به زاری افتاده اند.

به تلافی جنگ بدر بزرگانش را کشتیم و حساب ما تسویه شد. فرزندان هاشم با حکومت ما بازی کردند والا نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شده است. من از دودمان خندق نیستم، اگر کینه ای را که از محمد(ص) به دل دارم بر فرزندانش عمل نکنم.

در این زمان یکی از شامیان با اشاره به فاطمه، دختر امام حسین(ع) خطاب به یزید گفت: این کنیز را به من ببخش!

فاطمه خود را به عمه اش زینب چسباند و گفت: عمه جان حال که یتیم شده ام کنیز هم بشوم؟(۹)

دل دریایی پیامبر عاشورا و شیرزن کربلا که مملو از درد و رنج بود توفانی شد. رویش را به سوی مرد شامی برگرداند و فرمود: نه تو و نه یزید قادر به بردن این دختر نیستید.

یزید گفت: به خدا سوگند که می توانم چنین کنم.

زینب فرمود: به خدا سوگند، هرگز چنین قدرت و سلطه ای را خداوند به تو نداده است مگر اینکه از اسلام خارج شوی و به دین دیگری در آیی.

یزید که به شدت برافروخته بود گفت: با من چنین سخن می گویی؟! پدر و برادر تو از دین بیرون رفتند.

دختر علی(ع) گفت: تو، پدر و جدت دین خدا را که دین پدر و برادرم بود پذیرفتید، اگر مسلمان باشی.

یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا.

زینب فرمود: تو ظاهرا امیر هستی و ظالمانه ناسزا می گویی و چون قدرت ظاهری داری زور می کنی.

پی نوشت ها:

۱) ابن شهر آشوب در مناقب نام این شخص را عبد الرحمن بن حکم ذکر کرده است.

۲) ارشاد مفید، ج۲، ص ۱۱۹٫

۳) شریف القریشی، حیاه الامام زین العابدین، ص ۱۷۳٫

۴) سوره آل عمران، آیه ۲۶، بحارالانوار، ج۴۵، ص ۱۳۱٫

۵) سوره حدید، آیه ۲۲٫

۶) سوره شوری، آیه ۳۰٫

۷) بحارالانوار، ج ۴۵،ص ۱۳۵٫

۸) معالم المدرستین، ج ۳، ص ۱۶۲٫

۹) ارشاد مفید، ج۲، ص ۱۲۰٫

خطبه امام سجاد(علیه السلام)درشام:

خطبه امام سجاد(علیه السلام)درشام:

یکی از سندهای ارزنده و بسیار مهم تاریخ عاشورا خطبه امام چهارم علی بن الحسین (علیه السلام) که در شهر دمشق و در مرکز خلافت اسلامی سال ۶۱ هجرت و شاید در مسجد دمشق ایراد فرموده است و از فرصت بسیار مناسبی که بدست آورد به نیکوترین صورتی استفاده کرد.
راستی می توان گفت که بهترین فرصتی که در سفر اسیری به دست امام چهارم (علیه السلام) آمد روزی بود که خطیب رسمی خلیفه بر منبر رفت و در بدگویی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فرزندان او و شایستگی معاویه و فرزندان وی سخن گفت، البته این صحنه را خود یزید به وجود آورد و او دستور داد که منبری گذاشته شود و خطیبی بر فراز آن برآید و مردم شام را از بدیهای امام حسین و پدرش علی (علیه السلام) آگاه کند، و این صحنه را هم مانند بسیاری از صحنه های تاریخی که علیه حق و اهل حقیقت بود به وجود آورندگان آن هم نمی فهمیدند که حق می تواند از هر پیش آمدی به نفع خود استفاده کند و از همان نقشه هایی که برای از میان بردن حق طرح می شود بر ثبات و پایداری و روش خود بیفزاید، سخن گفتن امام چهارم در این شهرها به خصوص لزوم بیشتری داشت چه شهر دمشق از همان روزی که به دست مسلمانان گشوده شد تا روزی که اسیران اهل بیت وارد شدند یعنی در مدت تقریباً چهل و شش سال پیوسته زیر نفوذ بنی امیه بود و حکومت اسلامی آنجا به دست امویان که در جاهلیت و اسلام دشمنان دیرین اهل بیت بودند اداره می شد.

فتح شهر دمشق:

در سال سیزدهم هجرت چهار روز به مرگ ابوبکر مانده بود که مجاهدان اسلامی به فرماندهی خالد بن ولید شهر دمشق را محاصره کردند و آن گاه که ابوبکر درگذشت و عمر به جای وی به حکومت رسید و خالد را از فرماندهی برکنار کرد و ابوعبید جای وی را گرفت مسلمانان تا یکسال و چند روز همچنان دمشق را محاصره داشتند و در ماه رجب سال چهاردهم هجری به فتح آن دست یافتند، امارت دمشق را مدتی یزید بن ابی سفیان عهده دار بود و چون در سال هیجدهم هجری در طاعون عمواس در گذشت، عمر برادرش معاویه را به جای وی منصوب کرد، و معاویه از سال هیجدهم تا آغاز خلافت امیرالمؤمنین در سال ۳۵ همچنان بر سر کار بود، در زمان خلافت امیرالمؤمنین و امام حسن (علیه السلام) که تقریباً پنج سال طول کشید، معاویه نیز شام را به دست داشت و دمشق پایگاه دشمنی با اهل بیت بود و پس از کنار رفتن امام حسن (علیه السلام) در سال ۴۱ مرکز خلافت حکومت اسلامی شد و تا سال ۶۱ هجری یعنی مدت بیست سال بیش از پیش کانون دشمنی و عداوت و جسارت به بنی هاشم مخصوصاً امیرالمؤمنین گردید.
بدین ترتیب امام چهارم (علیه السلام) در سال ۶۱ هجری به هر بهانه ای بود وارد این شهر شد و فرصتی به دست آورد تا با مردم آن سخن بگوید و پرده از روی حقایقی که در مدت چهل و شش سال از مردم آن مرز و بوم نهفته مانده بود بردارد، این فرصت سخنرانی هر چند به آسانی به دست امام (علیه السلام) نیفتاد و مشکلات و ناراحتی های فراوان همراه داشت، اما بسیار مغتنم بود و چه بهتر که با اصرار خود خلیفه، فرزند امیرالمؤمنین و امام حسین (علیه السلام) به دمشق آید و روی منبری که برای بدگفتن به پدران بزرگوارش گذاشته شده برآید و به حساب تبلیغات ۴۶ ساله بنی امیه برسد و مردمی را که سالها در گمراهی و دوری از حق به سر برده اند با یک سخنرانی چنان روشن کند که همان جا قیافه های مخالف اهل بیت موافق شد و مردم شام با نام های مقدسی آشنا شوند که کمتر شنیده اند.

ناآگاهی شامیان از اسلام:

در حقیقت بیشتر مردم شام تا آن روز نمی دانستند که سید الشهداء در اسلام حمزه بن عبدالمطلب است، و یا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره حسن و حسین فرموده که اینان سروران جوانان بهشتی اند، و نمی توان با این حساب رسید که اگر امام سجاد (علیه السلام) و عمه اش زینب چنین فرصتی به دست نمی آوردند و یا از فرصتی که به خواست خدا به دست آمده استفاده نمی کردند دیگر چه کسی تا پایان خلافت بنی امیه یعنی تا سال ۱۳۲ هجری می توانست در محیط نامساعد دمشق از بزرگی و بزرگواری رجال اهل بیت دم زند، یا آنان را از شخصیت های پر افتخار اسلام معرفی کند.
اما پس از سخنرانی ها کار به جایی رسید که قدرت دستگاه خلافت اسلامی در مدت هزار ماه حکومت بنی امیه که علیه بنی هاشم و اهل بیت به کار برده شده و دوستان علی ابن ابی طالب (علیه السلام) زجرها کشیدند و شکنجه ها دیدند لیکن اثر این گفتارها همچنان برقرار و استوار ماند، و انصاف این است که مجاهدتهای صحابی بزرگوار یعنی ابوذر غفاری هم زمینه را برای این تبلیغات فراهم ساخته بود و با آمدن اهل بیت به شام و با آنچه مردم دمشق از ایشان شنیدند خاطره ابوذر غفاری که با کمال بی احتیاطی در مقابل انحراف های معاویه ایستادگی می کرد تجدید شد.

ابوذر مردی با ایمان و شجاع:

ابوذر مردی صریح اللهجه و با ایمان و شجاع بود، و همان موقعی که احساس کرد دستگاه خلافت اسلامی از مجرای صحیح خود منحرف شده قیام و انتقاد کرد و سخن گفت در حضور خلیفه و در غیاب وی در کوچه و بازار زبان به انتقاد گشود، و می توان او را مؤسّس این گونه قیام ها و نهضت های اسلامی شمرد، چه وی از اصحاب رسول خدا و از نظر ترتیب تاریخی بر دیگران مقدم است البته ابوذر تبعیدها دید، رنج ها برد، در غربت و تنهایی در ربذه وفات کرد، اما درعین حال از پای ننشست و تا توانست در راه امر به معروف و نهی از منکر مجاهدت کرد.

حجر بن عدی جای ابوذر:

پس از آنکه معاویه روی کارآمد باز مردمی پی کار ابوذر غفاری را گرفتند، ابوذر از دنیا رفت اما حجر بن عدی کندی جای او را گرفت و گفتنی ها را می گفت، چه در مقابل دستگاهی که به نام اسلام و مسلمانی دشنام دادن به علی (علیه السلام) را جزء دستورات و واجبات مذهبی بلکه شرط قبولی عبادات قرار داده بود با کمال شجاعت قیام کرد و جان بر سر این کار گذاشت، حجر به دمشق نرسید و او را در مرج عذراء نزدیک دمشق کشتند اما تا همان جا سخن خود را گفت و سخن خود را بیان کرد و از حق علی (علیه السلام) دفاع کرد، لیکن گفته های ابوذر و مجاهدتهای حجر بن عدی و یاران او برای پاسخ دادن به تبلیغات ناروای دستگاه حکومت و خلافت اموی در مدت بیش از چهل سال کافی نبود، و لازم بود کسانی از خود اهل بیت با مردم این شهر روبرو شوند و آنها را از اشتباه در آورند، و با سندهای زنده ای که نشان می دهند خدمت های پرارزش رجال بنی هاشم را به دین اسلام و مسلمانان جهان به ثبوت رسانند، و سابقه ی ننگین دشمنی و ستیزه بنی امیه را با رسول خدا و مسلمانان برملا سازند.

سوابق ننگین بنی امیه:

امام چهارم (علیه السلام) فراهم شدن منبر و مجلسی را هر چند برای بد گفتن از امام حسین و پدرش امیرالمؤمنین مغتنم دانست و در آن مجلس حضور یافت تا خطیب بر فراز منبرآمد و خدا را سپاس گفت و زبان به ثنای پروردگار گشود آن گاه درباره علی و امام حسین (علیه السلام) بدگویی کرد، و در مدح و ثنای معاویه و یزید پرگویی و یاوه گویی را از حدّ گذراند، و هر خیر و صلاحی را به آن دو نسبت داد ! چنانکه گویی کانون همه فضایل و سرچشمه تمام معارف و مکارم این پدر و پسر بوده اند ! و مردم هر چه دارند از آل ابوسفیان دارند!! و در سعادت دنیا و آخرت به ایشان نیازمند می باشند و جز راه اینان راهی به خدای متعال و رضای او نیست!
اینجا بود که علی بن الحسین (علیه السلام) بی هیچ بیم و هراسی فریاد زد « ویلک ایها الخاطب اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبوء مقعدک من النار »(۱) یعنی وای برتو ای سخنران که از راه به خشم آوردن آفریدگار در مقام خشنود ساختن و راضی کردن آفریده ای برآمده ای و خود را دوزخی کرده ای.
هر چند در این جمله ها روی سخن امام چهارم (علیه السلام) با خطیب دمشق که برای راضی داشتن یزید خدا را بر خویش به خشم آورد و راه دوزخ را در پیش گرفت، اما هر گوینده ای را پند می دهد و از گفتاری که خدا را به خشم آورد و مخلوق وی را خشنود سازد برحذر می دارد تا سخنوران اسلامی در آنچه می گویند تنها رضای پروردگار جهان را منظور دارند، و رسالت های خدا را با کمال خیرخواهی و بی نظری به بندگان او برسانند، و برای خوش آمد مخلوقی سخنی که خدا را ناراضی کند بر زبان نیاورند و آنچه را خدای متعال در قرآن مجید فرموده است به راستی باور کنند که « ولقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید * اذ یتلقی التلقیان عن الیمین و عن الشمال قعید * ما یلفظ من قول الالدیه رقیب عتید »(۲).
ما انسان را آفریده ایم و آنچه را نفسش وسوسه می کند می دانیم. و ما از رگ
گردن وی به او نزدیکتریم. هنگامی که دو فرشته ضبط کنند که طرف راست و چپ وی نشسته و آماده اند. و اعمال او را فرا می گیرند و ضبط می کنند گفتاری نمی گوید مگر آنکه در نزد وی فرشته ای مراقب و آماده است.

گوینده ی از خدا بی خبر:

این سخن پروردگار است که در قرآن مجید آمده و امام چهارم (علیه السلام) هم آن گوینده ی از خدا بی خبر را به همین حساب توجه می دهد و او را از مراقبتی که در ضبط و نوشتن نیک و بد بندگان خدا به کار می رود بر حذر می دارد و او را متوجه می سازد که اگر بنده ای را بدین وسیله از خود راضی و خشنود می کنی، اما حساب خشم خدا را هم فراموش مدار و روزی را که از این بنده ناتوان که تو او را بسیار توانا پنداشته ای هیچ کاری ساخته نباشد بیاد داشته باش.
زین العابدین (علیه السلام) پس از آنکه خطیب خلیفه را ملامت کرد و او را بر سخنان ناروایی که می گفت توبیخ نمود. رو به یزید کرد و گفت آیا به من هم اجازه می دهی تا روی این چوب ها برآیم و سخنانی چند بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای شنوندگان موجب أجر و ثواب گردد؟
در همین سخنان کوتاه امام لطیفه ای بسیار شیرین نهفته است و می توان گفت که امام گفتنی های خود را در همین جمله کوتاه خلاصه کرد. اولاً تعبیر به منبر نکرد و گفت اجازه بده بالای این چوب ها بروم. یعنی نه هر چه را به شکل منبر بسازند و روی آن کسی برود صحبت کند می توان آن را منبر گفت بلکه این چوب ها وسیله ای است برای از میان بردن منبرها و نه هر که با قیافه منبری و خطیب بر منبر بر آید می توان او را مروّج دین و مبلغ مذهب شناخت.
و این خطب گوینده دین به دنیا فروخته ای است که راضی شده است مخلوقی از وی خشنود شود و خدا بر او خشمناک گردد و بدین جهت جای او دوزخ است. سپس امام چهارم (علیه السلام) فرمود: می خواهم سخنانی بگویم که خدا را خشنود کند. یعنی آنچه بر زبان این خطیب می گذرد موجب خشم خداست و با بدگویی مردی مانند علی ابن ابی طالب (علیه السلام) نمی توان خدا را خشنود ساخت و با مدح و ثنای مردی مانند یزید نمی توان خدا را راضی نگهداشت. می خواهم سخنانی بگویم که برای شنوندگان بهره ای از اجر و ثواب داشته باشد. یعنی شنیدن آنچه این خطیب می گوید جز گناه و بدبختی برای این مردم اثری ندارد، و جز انحراف مردم از راه راست نتیجه ای به بار نمی آورد. مردم اصرار می کردند که یزید اجازه دهد. و او با اصرار امتناع می ورزید و در آخر گفت اینان مردمی هستند که در شیرخوارگی و کودکی دانش را بخورد ایشان داده اند، و اگر او را مجال سخن گفتن دهم مرا رسوا می کند.

ملاک رهبری در اسلام:

اصرار مردم کار خود را کرد و امام چهارم (علیه السلام) پا به منبر گذاشت و چنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشک ها فروریخت، و شیون از میان مردم برخاست، و فرزند امام حسین (علیه السلام) ضمن خطابه خویش جای اهل بیت را در حوزه اسلامی نشان داد، و پرده از روی چهره تابناک فضایل و مناقب آنان برداشت و از یک حکم عقلی مورد اتفاق تمام عقلا استفاده کرد، آن حکم عقلی این که هر کس بخواهد بر مردمی سمت پیامبری و یا پیشوایی و رهبری پیدا کند باید بر آنان برتری داشته باشد. و به حکم همان برتری که دارد به رهبری آنان برگزیده شود. قرآن مجید به استناد همین حکم عقلی می گوید « أفمن یهدی الی الحق أحق أن یتبع أمن لایهدی الا أن یهدی فمالکم کیف تحکمون »(۳)
آیا کسی که رهبری به سوی حق از وی ساخته است سزاوارتر است که از وی پیروی شود یا کسی که خود به راه نمی آید مگر آنگاه که رهبری او را به راه آورد مگر شما را چه می شود و چگونه حکم می کنید؟این آیه در مقام استدلال نیست، بلکه در مقام توجه دادن مردم به همان حکم مسلم است عقل که رهبر هر قومی باید از آنان راه شناس تر باشد، و آنکه خود محتاج به رهبری است نمی تواند پیشوا باشد، مشرکان مکه هر چند پیامبری رسول خدا را باور نمی کردند. اما این حکم عقلی را باور داشتند و اعتراف می کردند که اگر بنا شد پیامبری از طرف خدا فرستاده شود باید مرد بزرگ امت برای این کار برگزیده شود، منتها در این که موجب بزرگی و مایه برتری چیست در اشتباه بودند و گمان می کردند که داشتن ثروت بسیار یا فرزندان و خویشان یا قدرت و پیروان می تواند مایه برتری بر دیگران شود و می گفتند که اگر هم خدا می خواست پیغمبری برای ما مردم حجاز بفرستد چرا مرد بزرگ مکه یعنی ولید بن مغیره مخزومی، یا مرد بزرگ طائف یعنی عروه بن مسعود ثقفی را نفرستاد. « و قالوا لولا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم »(۴).

خواسته مردم مکه:

یعنی گفتند چرا این قرآن برمرد بزرگی از این دو آبادی یعنی مکه و طائف نازل نگشت؟مشرکان مکه در این حکم عقلی که باید کتاب آسمانی بر مرد بزرگ حجاز فرستاده شود، راستگو بودند و دروغ و اشتباه ایشان در تطبیق مرد بزرگ بر ولید یا عروه بود. چه ثروت و قدرت و امتیازهای مادی را ملاک عظمت و بزرگی وبرتری می پنداشتند و آنچه را در واقع موجب عظمت روحی و قدرت معنوی می شود از قبیل علم و مکارم اخلاق و فضای نفسانی به حساب نمی آوردند و نمی توانستند باور کنند که مرد بزرگ حجاز بلکه تمام جهان محمد پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است نه ولید یا عروه.

فضیلت اهل بیت در سخنان امام سجاد (علیه السلام):

امام چهارم (علیه السلام) در خطبه خویش به آنچه می تواند کسی را برکسی، یا ملتی را بر ملتی برتری دهد اشاره کرد و روشن ساخت که آل محمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر دیگران برتری دارند و این برتری ها را نمی توان از ایشان گرفت و دیگران با ایشان همپایه نیستند.
چه خدا ایشان را بر دیگران برتری داده و برای هدایت و ارشاد و تعلیم و تربیت مسلمانان برگزیده است. علی بن الحسین (علیه السلام) با کمال صراحت و شجاعت گفت:
« أیها الناس اعطینا ستاً و فضلنا بسبع اعطینا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه والشجاعه و المحبه فی قلوب المؤمنین »(۵) ای مردم خداوند شش چیز را به ما بخشیده است و برتری ما بردیگران بر هفت پایه استوار است: علم یعنی دانش را که شرط اساسی برتری شخصی بر شخصی یا ملتی بر ملتی است. به ما داده اند، حلم یعنی بردباری را که در راه تعلیم و تربیت مردم بسیار بکاربست به ما داده اند. سماحت یعنی بخشندگی که زمامداران اسلامی را به کار است خوی ما است، فصاحت یعنی شیوایی بیان وسخنوری که در بیان احکام و هدایت مردم. و امر به معروف و نهی از منکر و روشن ساختن افکار مردم. وتهییج آنان به جهاد و فداکاری و از خودگذشتگی بسیار لازم و ضروری است در خاندان ما است. شجاعت یعنی دلیری و مردانگی که رهبری و زمامداری بر آن استوار است به ما داده شده، دوستی و علاقمندی قلبی مردم با ایمان را که رمز حکومت و راز سلطنت است به ما داده اند. یعنی با زور و جبر نمی توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خویش ساخت. اما می خواهد بگوید یزید! خدا چنان خواسته که مردمان با ایمان ما را دوست بدارند و نمی شود با هیچ وسیله ای جلو این کار را گرفت و کاری کرد که مردم دیگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند.
سپس امام چهارم فرمود: « وفضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمد، و منّا الصّدیق،و منّا الطّیار، و منّا أسدالله و أسد رسوله، ومنّا سبطا هذه الامه » یعنی برتری ما بر دیگران هرکه باشند براین هفت پایه استوار است: رسول خدا محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از ما است. وصی او علی بن ابی طالب از ما است. حمزه بن عبدالمطلب شیر خدا و شیر رسول خدا از ما است، جعفر بن ابی طالب همان پرنده ملکوتی از ما است. دو سبط این امت حسن و حسین از ما اهل بیت است.

مهدی امت اسلام:

سپس امام چهارم در اشاره ای به آینده اسلام و حکومت فرمود: بدانید مهدی این امت یعنی امام دوازدهم - امام زمان - از ما است. حالا که این گونه است باید یزید اول برود و این افتخارات را اگر می شود از ما اهل بیت بگیرد و به نام خود ثبت کند. و به تعبیر دیگر اگر می تواند تاریخ را تحریف کند، تا آنچه برای ما است به او دهد و رسوایی ها و بدنامی ها و بی دینی های او را نادیده بگیرد، و قیافه ها را جابجا کند، اگر این کار از یزید ساخته است می تواند با ما درافتد، و گرنه تا روزی که افتخارات اسلام به دست ما است، و مردان بنی هاشم از قبیل ابی طالب و برادرش حمزه و فرزندانش علی (علیه السلام) و جعفر و فرزندان امیرالمؤمنین یعنی حسن وحسین (علیه السلام) در تاریخ به صورت صدّیقترین خدمتگزاران دین خدا ظاهر می شوند، و از همه مهمتر رسول خدا نیز مردی از بنی هاشم است.
چگونه می توان ما را گمنام یا بدنام ساخت. و حق ما را به دیگران داد. و دلهای متوجه به ما را به دیگران متوجه ساخت، سپس امام خود را معرفی کرد و کار به جایی رسید که ناچار شدند سخن امام را قطع کنند. و به همین منظور دستور دادند که مؤذن اذان بگوید. امام هم ناچار و هم به احترام نام پروردگار خاموش گشت، تا فرصتی دیگر به دست آورد و از آن هم کاملاً استفاده کرد. یعنی چون مؤذن گفت « اشهد أن محمداً رسول الله » عمامه از سر برگرفت و گفت: ای مؤذن تو را به حق همین پیامبری که نام او را بردی خاموش باش، آنگاه رو به یزید کرد و گفت: آیا این پیامبر ارجمند بزرگوار جدّ تو است یا من؟اگر بگویی که محمد جدّ تو است همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر می گویی که جدّ من است پس چرا پدرم را کشتی و مال او را به غارت بردی. و زنانش را اسیر کردی؟سپس دست برد و گریبان چاک زد و سخن خویش را تا آنجا ادامه داد که مردم را منقلب ساخت و جمعیت با پریشانی و پراکندگی متفرق شدند.

پی نوشت ها :

۱- بحارالانوار ج ۴۵ ص ۱۳۷ باب ۳۹٫
۲- سوره ق (۵۰): ۱۶٫
۳- یونس (۱۰): ۳۵٫
۴- زخرف (۴۳): ۳۱٫
۵- بحارالانوار ج ۴۵ ص ۱۳۷ باب ۳۹٫

منبع مقاله :
آیتی، محمد ابراهیم؛ (۱۳۸۸) بررسی تاریخ عاشورا، [بی جا]: مؤسسه انتشاراتی امام عصر (عج)، چاپ پنجم

راسخون

قیام حسینی از دیدگاه اندیشمندان غربی

قیام حسینی از دیدگاه اندیشمندان غربی

شهادت امام حسين علیه السلام به گونه‌اي است كه دانشمندان غربی نيز به حقانيت و مظلومیت آن حضرت پی­برده و اين امر جنبه جهاني يافته است:

چارلز ديكنز (بزرگترين داستان نويس انگليسي) می­گوید:

اگر منظور حسين جنگ در راه خواسته هاي دنيايي خود بود من نمي‌فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش همراه او بودند؟ پس عقل چنين حكم مي‌نمايد كه او فقط بخاطر اسلام فداكاري خويش را انجام داده است.

 

در مقاله سه شهيد اثر خانم دانشمند انگليسي آمده است:

اي مسلمانها ! بزرگترين دليل بر اثبات مظلوميت حسين ، قرباني دادن بچه شيرخواره‌اش بود كه در هيچ تاريخي سابقه ندارد بچه شيرخواري را براي طلب آب بي‌قيمت و ارزش بياورند و آن قوم مكّار عوض دادن آب ، او را طعمه تير جفا قرار دهند . اين عمل دشمن، مظلوميت حسين را اثبات نمود و همين نيروي مظلوميت ، بساط عزت خاندان مقتدر بني‌اميه را برچيد و رسواي عالمشان نمود و دين محمد در اثر جانبازي‌هاي او و اهل بيت بزرگش حيات تازه‌اي به خود گرفت .

(شبهاي پيشاور ، صفحه 548)

 

دكتر رينوژوزف (شرق شناس معروف فرانسوي) می­گوید:

به جهت خون حسين و سوگواري‌هايي كه شيعه پس از آن مي‌نمايد ،در آينده جمعيت و شوكت و ترقي شيعه بيشتر خواهد گرديد (منظور حاكميت عدل و حكومت حضرت مهدي عجل الله تعالی فرجه االشریف در زمان ظهور مي‌باشد) .

(پرتوي ازعظمت حسين علیه السلام ص 440)

 

فردریک جمس:
درس حسین و هر قهرمان شهید دیگر این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند. همچنین می‌رساند که هرگاه کسی برای این صفات ابدی مقابله کند و بشر در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.

 

جرجی زیدان نویسنده مسیحی لبنانی:
پس از رحلت پیامبر حب جاه و مال بر فضایل اخلاقی، فایق آمد و افکار و آرای آل علی در میان چنان مردمی بی اثر ماند؛ چنانکه مردم کوفه به خاطر جاه و مال بیعتی را که با حسین بن علی کرده بودند، در هم شکستند و به این نیز اکتفا نکرده، اورا کشتند.

(درسی که حسین به انسانها آموخت ص449-448 )

 

 

موریس دوکبری اندیشمند فرانسوی:
پیروان حسین به واسطه عزاداری حسین می‌دانند که پستی و زیر دستی استعمار و استثمار را نباید قبول کنند، زیرا شعار پیشرو و آقای آنها، تن ندادن زیر بار ظلم و ستم بود.

(تاریخ تمدن اسلام ص451 )

 

توماس کارلاین دانشمند انگلیسی:
بهترین درسی که از تراژدی کربلا می‌گیریم این است که، حسین و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. آنان با عمل خود روشن کردند که تفوق عددی در جایی که حق و باطل روبرو می‌شوند اهمیت ندارد. پیروزی حسین با وجود اقلیتی که داشت موجب شگفتی من است.

(درسی که حسین به انسانها آموخت ص448 )

 

مهاتما گاندی رهبر انقلاب هندوستان:
من زندگی حسین آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده ام و توجه کافی به صفحات کربلا نموده ام، بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک کشور پیروز گردد، بایستی از سر مشق امام حسین پیروی کند.

 

توماس ماساریک کشیش متفکر اروپایی:
گرچه کشیشان ما هم از ذکر مصائب حضرت مسیح مردم را متاثر می‌سازند، ولی آن شور و هیجانی که در پیروان حسین یافت می‌شود در پیروان مسیح یافت نخواهد شد. گویا سبب این باشد که مصائب مسیح در برابر مصائب حسین مانند پر کاهی است در مقابل یک کره عظیم پیکر.

(درسی که حسین به انسانها آموخت ص451)

 

واشنگتن ایروینگ مورخ آمریکایی:
در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشک و در روی ریگ‌های تفدیده عراق، روح حسین فناناپذیر است؛ ای پهلوان، و ای نمونه شجاعت وای شهسوار من، ای حسین.

محرم و فاطمیه

فاطمه (علیهاالسلام) انسانی خاص و فاطمیه مصیبتی مخصوص خواص است . اگر محرم ماتمی عمومی و شامل همه ی مسلملنان است ، اما فاطمیه عزایی ویژه ی مومنان است . در محرم گریه آزاد است وشیون ، هر چه بلندتر بهتر . اما در فاطمیه اشک را باید در درون ریخت و جز با سکوت فریاد برنیاورد .

 

 

 

 

محرم هنوز نیامده در خلق عالم شورش می شود ، ولی فاطمیه می آید و می رود و چه بسیارند کسانی که اصلا خبر دار نمی شوند .

در محرم همه چیز را ریز می کنند وبا ذکر جزئیات تعریف می کنند ، در فاطمیه اما کلیت ما جرا را نیز باید در پرده گفت .

در محرم ، تاریخ رخداد های حاشیه ای نیز دقیق است ، ولی در فاطمیه حتی روز عزا نا معلوم است ! و درست مشخص نیست که بانوی دو عالم در کدام روز به شهادت رسیده است !

در محرم مقتل همگان معلوم و مدفن یاران مشخص است ، اما در فاطمیه هنوز مزار پاره ی تن رسول الله (صلی الله علیه وآله) گمنام است .

محرم جشن خون است و فاطمیه عید خون دل . در محرم دل بعداز عزا خالی می شود و در فاطمیه پر.

محرم به قصه می ماند و فاطمیه به غصه . محرم حکایت شهادت است و فاطمیه ماجرای ولایت . محرم ماه انتقام ازدشمنانی است که خون خدا را ریخته اند . فاطمیه اما ماه انتقام از دوستانی است که خون به دل خدا کرده اند .

در محرم میان آن همه شهید بانویی دیده نمی شود اما در فاطمیه تنها شهید بانوی برگزیده ی خداست .

در محرم جام شهادت سر می کشیم ودر فاطمیه جام زهر . در محرم بعد از شهادت اسارت است و در فاطمیه علی (علیه السلام) را قبل از شهادت زهرا (علیهاالسلام) اسیر می کنند .

در محرم شش ماهه در آغوش پدر آرمیده و در فاطمیه طفل در رحم مادر خوابیده . در محرم سیلی بر صورت زنان بعد از رفتن امام می زنند و در فاطمیه جلوی دیدگان امام .

محرم باید بر thGKRPZL27سرو سینه زد ، در فاطمیه اما دست ها یارای بالا آمدن ندارد .

در محرم ، رزمندگان در حسینه ی حاج همت دو کوهه ، ایستاده عزاداری می کنند ، ولی در فاطمیه بسیجیان در قبر هایی که برای خود در اطراف گردان تخریب کنده اند ، نشسته مرثیه می خوانند.

در محرم بچه های گردان ها در زمین صبح گاه دسته راه می اندازند ، اما در فاطمیه غم عظیم تر از آن است که مجالی به این اجتماعات دهد . خلاصه اینکه در محرم ، محرم و نامحرم را راه می دهند اما در فاطمیه در به روی هر کسی باز نمی کنند .

گفت : «همه با مُحرم وارد دستگاه اهل بیت شدیم . در کودکی خدا را با حضرت عباس شناختیم . با امام حسین (علیه السلام) سفر عشق را آغاز کردیم . دل ما با مُحرم گره خورد و پای سفره ی کربلا اسلام را شناختیم .و برای همین امام عزیز ما فرمود : "محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته ".

بعد ادامه داد :"اما کسی که در مسیر عشق به اهل بیت (علیهم السلام) ، موانع را به خوبی بردارد و به سوی نور قدم بردارد راهی فاطمیه می شود . فاطمیه خلوت گهی است که جز بر گزیدگان ، کسی به حریم آن راه ندارد .

فاطمه (علیهاالسلام) نور است و کسانی که فاطمیه را درک کنند نورانی اند . وقتی کسی فاطمه ی خدا را شناخت ، آن گاه به بارگاه قرب الهی راه می یابد ".»

این ها را آن بسیجی می گفت ؛ او که در عشق به پاره ی تن رسول خدا سوخته بود . شب و روزش شده بود یاد مادر . هم او که به عشق حضرت زهرا (علیهاالسلام) عاشق گمنامی بود . وسال هاست که از او خبری نشده است ؛ زیرا می گویند :

«آن را که خبر شد ، خبری باز نیامد»

باز این چه شورش است...

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخ ز عظیم است کز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

کار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام که نامش محرم است

گستردگی و ژرفای علاقه مردم ایران و دیگر مسلمانان جهان به عاشورا و امام حسین (ع)

ژرفای علاقه مردم ایران و دیگر مسلمانان جهان به عاشورا و امام حسین (ع)اهمیت و ارزش پژوهش درباره عاشورا را آشکار می سازد. با توجه به رساندن پیام عاشورا با بیان رسا و عامیانه مردم بر آن شدیم تا با استمداد از کتاب «عاشورا در فرهنگ مردم» نوشته «محمدعلی عارفی راد» این فرهنگ را مجدد زنده نمائیم تا بتوانیم به سمت تقرب به اصل خوبیها یعنی حضرت اباعبدالله الحسین قلمی بزنیم و قدمی برداریم. امید است که خوانندگان گرامی، ما را در مجالس ذکر مصیبتی که شرکت می کنند، از دعای خیر خویش فراموش ننمایند؛

۱) آب به امام نمی دهند و آتش به یزید:
مثل به فرومایگی، خساست و نیز عدم گرایش فرد به حق یا باطل اشاره دارد و کنایه از آدم خسیس و تنگ چشمی است که نه عشق و ارادت به امام حسین (ع) او را وادار به انفاق می کند و نه نفرت از یزید و شبیه به این مثل است: «از دستش آب نمی چکد.»

۲) آرزوی خاک مرقدش را دارم:
اگر در مجلسی نام امام حسین (ع) را بر زبان آورند، برخی افسوس می خورند و می گویند: «آه، نمی دانی که چقدر آرزوی خاک مرقدش را دارم.» این عبارت - که به صورت معترضه به کار می رود - برای بیان اشتیاق باطنی افراد به زیارت کربلا مورد استفاده قرار می گیرد.

۳) امام خوانی می کند:
این مثل به افرادی که نقش امام حسین (ع) را در تعزیه ها بازی می کنند، اشاره دارد و درباره کسی که می کوشد با مظلوم نمایی ترحم دیگران را برانگیزد، به کار می رود.

۴) این همه لشکر برای کشتن یک تن؟!
این مثل به تنهایی، بی کسی، غریبی و مظلومیت اشاره دارد و زبان حال حضرت زینب در تعزیه قتل امام حسین (ع) است.

۵) باز این چه شورش است که در خلق عالم است:
این مثل مصرع اول از ترکیب بند پرسوز و مشهور محتشم کاشانی است و به ماتم و مصیبت اشاره دارد. این ترکیب بند - که یادآور محرم و عاشورا است - از سده دهم تاکنون پیوسته در روضه ها و عزاداری ها خوانده می شود و شهرت محتشم بیشتر به سبب آن است.

سرنوشت قاتلان سید الشهدا علیه السلام و یارانش

 

در روایت است که حضرت امام حسین علیه السّلام به عمر بن سعد گفت که به این شادم بعد از آنکه مرا شهید خواهى کرد، از گندم عراق بسیارى نخواهى خورد، آن ملعون از روى استهزا گفت که : اگر گندم نباشد جو نیز خوب است ، پس چنان شد که حضرت فرموده بود، و امارت رى به او نرسید، و بر دست مختار کشته شد. ایضا روایت کرده است که بویهاى خوشى که از انبار حضرت غارت کردند همه خون شد، و گیاهها که برده بودند همه آتش در آن افتاد.
و به روایت دیگر: از آن بوى خوش هر که استعمال کرد از مرد وزن البته پیس شد. ایضا ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که حضرت سید الشهداء علیه السّلام در صحراى کربلا تشنه شد، خود را به کنار فرات رسانید و آب برگرفت که بیاشامد، ملعونى تیرى به جانب آن جناب انداخت که بر دهان مبارکش نشست ، حضرت فرمود: خدا هرگز تو را سیراب نگرداند، پس آن ملعون تشنه شد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد تا آنکه خود را به شط فرات افکند، و چندان آب آشامید که به آتش ‍ جهنم واصل گردید.
ایضا روایت کرده اند که چون امام حسین علیه السّلام از آن کافر جفا کار آب طلبید، بدبختى در میان آنها ندا کرد که : یا حسین ! یک قطره از آب فرات نهواهى چشید تا آنکه تشنه بمیرى یا به حکم ابن زیاد در آیى ، حضرت فرمود: خداوندا، او را از تشنگى بکش و هرگز او را میامرز، پس آن ملعون پیوسته العطش فریاد مى کرد، و هر چند آب مى آشامید سیراب نمى شد تا آنکه ترکید و به جهنم واصل شد.
و بعضى گفته اند که آن ملعون عبدالله بن حصین ازدى بود، و بعضى گفته اند که : حمید بن مسلم بود.
ایضا روایت کرده اند که ولدالزنائى از قبیله ((دارم )) تیر به جانب آن حضرت افکند، بر حنکش آمد، و حضرت آن خون را مى گرفت و به جانب آسمان مى ریخت ، پس آن ملعون به بلائى مبتلا شد که از سرما و گرما فریاد مى کرد، و آتشى از شکمش شعله مى کشید و پشتش از سرما مى لرزید، و در پشت سرش بخارى روشن مى کرد و هر چند آب مى خورد سیراب نمى شد، تا آنکه شکمش پاره شد و به جهنم واصل شد.
ابن بابویه و شیخ طوسى به سانید بسیار روایت کرده اند از یعقوب بن سلیمان که گفت : در ایام حجاج چون گرسنگى بر ما غالب شد، با چند نفر از کوفه بیرون آمدیم تا آنکه به کربلا رسیدیم و موضعى نیافتیم که ساکن شویم ، ناگاه خانه اى به نظر ما در آمد در کنار فرات که از چوب علف ساخته بودند، رفتیم و شب در آنجا قرار گرفتیم ، ناگاه مرد غریبى آمد و گفت : دستورى دهید که امشب با شما به سر آوردم که غریبم و از راه مانده ام ، ما او را رخصت دادیم و داخل شد چون آفتاب غروب کرد و چراغ افروختیم به روغن نفت و نشستیم به صحبت داشتن ، پس صحبت منتهى شد به ذکر جناب امام حسین علیه السّلام و شهادت او، و گفتیم که : هیچکس در آن صحرا نبود که به بلائى مبتلا نشد، پس آن مرد غریب گفت که : من از آنها بودم که در آن جنگ بودند و تا حال بلائى به من نرسیده است ، و مدار شیعیان به دروغ است ، چون ما آن سخن را از او شنیدیم ترسیدیم و از گفته خود پشیمان شدیم ، در آن حالت نور چراغ کم شد، آن بى نور دست دراز کرد که چراغ را اصلاح کند، همین که دست را نزدیک چراغ رسانید، آتش در دستش مشتعل گردید، چون خواست که آن آتش را فرو نشاند آتش در ریش نحسش افتاد و در جمیع بدنش شعله کشید، پس ‍ خود را در آب فرات افکند، چون سر به آب فرو مى برد، آتش در بالاى آب حرکت مى کرد و منتظر او مى بود تا سر بیرون مى آورد، چون سر بیرون مى آورد، در بدنش مى افتاد، و پیوسته بر این حال بود تا به آتش جهنم واصل گردید.
ایضا ابن بابویه به سند معتبر از قاسم بن اصبغ روایت کرده است که گفت : مردى از قبیله بنى دارم که با لشکر ابن زیاد به قتال امام حسین علیه السّلام رفته بود، به نزد ما آمد و روى او سیاه شده بود، و پیش از آن در نهایت خوشرویى و سفیدى بود، من به او گفتم که : از بس که روى تو متغیر شده است نزدیک بود که من تو را نشناسم ، گفت : من مرد سفید روئى از اصحاب حضرت امام حسین علیه السّلام را شهید کردم که اثر کثرت عبادت از پیشانى او ظاهر بود، و سر او را آورده ام .
راوى گفت : که دیدم آن ملعون را که بر اسبى سوار بود و سر آن بزرگوار در پیش زین آویخته بود که بر زانوهاى اسب مى خورد، من با پدر خود گفتم که : کاش این سر را اندکى بلندتر مى بست که اینقدر اسب به آن خفت نرساند، پدرم گفت : اى فرزند! بلائى که صاحب این سر بر او مى آورد زیاده از خفتى است که او به این سر مى رساند، زیرا که او به من نقل کرد که از روزى که او را شهید کرده ام تا حال هر شب که به خواب مى روم به نزدیک من مى آید و مى گوید که بیا، و مرا بسوى جهنم مى برد و در جهنم مى اندازد، و تا صبح عذاب مى کشم ، پس من از همسایگان او شنیدم که : از صداى فریاد او ما شبها به خواب نمى توانیم رفت ؛ پس من به نزد زن او رفتم و حقیقت این حال را از او پرسیدم گفت : آن خسران مال خود را رسوا کرده است ، و چنین است گفته است .
ایضا از عمار بن عمیر روایت کرده است که چون سر عبیدالله بن زیاد را با سرهاى اصحاب او به کوفه آوردند من به تماشاى آن سرها رفتم چون رسیدم ، مردم مى گفتند که : آمد آمد، ناگاه دیدم مارى آمدو در میان آن سرها گردید تا سر ابن زیاد را پیدا کرد و در یک سوراخ بینى او رفت و بیرون آمد و در سوراخ بینى دیگرش رفت ، و پیوسته چنین مى کرد.
ابن شهر آشوب و دیگران از کتب معتبره روایت کرده اند که دستهاى ابحر بن کعب که بعضى از جامه هاى حضرت امام حسین علیه السّلام را کنده بود، در تابستان مانند دو چوب خشک مى شد و در زمستان خون از دستهاى آن ملعون مى ریخت ؛ و جابر بن زید عمامه آن حضرت را برداشت ، چون بر سر بست در همان ساعت دیوانه شد؛ و جامه دیگرى را جعوبة بن حویه برداشت ، چون پوشید، در ساعت به برص مبتلا شد؛ و بحیربن عمرو جامه دیگر را برداشت و پوشید، در ساعت زمین گیر شد.
ایضا از ابن حاشر روایت کرده است که گفت : مردى از آن ملاعین که به جنگ امام حسین علیه السّلام رفته بودند، چون به نزد ما برگشت ، از اموال آن حضرت شترى و قدرى زعفران آورد، چون آن زعفران را مى کوبیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ و زنش به بر خود مالید، در همان ساعت پیس ‍ شد؛ چون آن شتر را ذبح کردند، به هر عضو از آن شتر که کارد مى رسانیدند، آتش از آن شعله مى کشید؛ چون آن را پاره کردند، آتش از پاره هاى آن مشتعل بود؛ چون در دیگ افکندند،آتش از آن مشتعل گردید؛ چون از دیگ بیرون آوردند، از جدوار تلختر بود و دیگرى از حاضران آن معرکه به آن حضرت ناسزائى گفت ، ازدو شهاب آمد و دیده هاى او را کور کرد.
سدى ابن طاووس و ابن شهر آشوب و دیگران از عبدالله بن زباح قاضى روایت کرده اند که گفت : مرد نابینائى را دیدم از سبب کورى از او سؤ ال کردم ، گفت : من از آنها بودم که به جنگ حضرت امام حسین علیه السّلام رفته بودم ، و با نه نفر رفیق بودم ، اما نیزه به کار نبردم و شمشیر نزدم و تیرى نینداختم ، چون آن حضرت را شهید کردند و به خانه خود برگشتم و نماز عشا کردم و خوابیدم ، در خواب دیدم که مردى به نزد من آمد و گفت : بیا که حضرت رسول صلى الله علیه و آله تو را مى طلبد، گفتم : مرا به او چکار است ؟ جواب مرا نشنید، گریبان مرا کشید و به خدمت آن حضرت برد، ناگاه دیدم که حضرت در صحرائى نشسته است محزون و غمگین ، و جامه را از دستهاى خود بالا زده است ، و حربه اى به دست مبارک خود گرفته است ، و نطعى در پیش آن حضرت افکنده اند، و ملکى بر بالاى سرش ‍ ایستاده است و شمشیرى از آتش در دست دارد، و آن نه نفر که رفیق من بودند ایشان را به قتل مى رساند، و آن شمشیر را به هر یک از ایشان که مى زند آتش در او مى افتد و مى سوزد، و باز زنده مى شود و بار دیگر ایشان را به قتل مى رساند.
من چون آن حالت را مشاهده کردم ، به دو زانو در آمدم و گفتم : السلام علیک یا رسول الله ، جواب سلام من نگفت و ساعیت سر در زیر افکند و گفت : اى دشمن خدا، هتک حرمت من کردى وعترت مرا کشتى و رعایت حق من نکردى ، گفتم :
یا رسول لله شمشیرى نزدم و نیزه به کار نبردم و تیر نیانداختم ، حضرت فرمود: راست گفتى ، ولیکن در میان لشکر آنها بودى و سیاهى لشکر ایشان را زیاد کردى ، نزدیک من بیا، چون نزدیک رفتم دیدم طشتى پر از خون در پیش آن حضرت گذاشته است ، پس فرمود: این خون فرزند منن حسین است ، و از آن خون دو میل در دیده هاى من کشید، چون بیدار شدم نابینا بودم .
در بعضى از کتب معتبره از دربان ابن زیاد روایت کرده اند که گفت : از عقب آن ملعون داخل قصر او شدم ، آتشى در روى او مشتعل شد و مضطرب گردید و رو به سوى من گردانید و گفت : دیدى ؟ گفتم : بلى ، گفت : به دیگرى نقل مکن .
ایضا از کعب الاحبار نقل کرده اند که در زمان عمر از کتب متقدمه نقل مى کرد وقایعى را که در این امت واقع خواهد شد و فتنه هائى که حادث خواهد گردید، پس گفت : از همه فتنه ها عظیم تر و از همه مصیبتها شدیدتر، قتل سید شهدا حسین بن على علیه السّلام خواهد بود، و این است فسادى که حق تعالى در قرآن یاد کرده است که (ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس ) و اول فسادهاى عالم ، کشتن هابیل بود، و آخر فسادها کشتن آن حضرت است ، و در روز شهادت آن حضرتت درهاى آسمان راخواهند گشودو از آسمانها بر آن حضرت خون خواهند گریست ، چون ببیندید که سرخى در جانب آسمان بلند شد بدانید که او شهید شده است .
گفتند: اى کعب چرا اسمان بر کشتن پیغمبران نگریست و بر کشتن آن حضرت مى گرید؟! گفت : واى بر شما! کشتن حسین امرى است عظیم ، و او فرزند برگزیده سید المرسلین است و پاره تن آن حضرت است ، و از آب دهان او تربیت یافته است ، و او را علانیه به جور و ستم و عدوان خواهند کشت و وصیت جد او حضرت رسالت صلى الله علیه و آله را در حق او رعایت نخواهند کرد سوگند یاد مى کنم به حق آن خداوندى که جان کعب در دست اوست که بر او خواهند گریست گروهى از ملائکه آسمانهاى هفت گانه که تا قیامت گریه ایشان منقطع نخواهد شد، و آن بقعه که در آن مدفون مى شد بهترین بقعه هاست ، و هیچ پیغمبرى نبوده است مگر آنکه به زیارت آن بقعه رفته است و بر مصیبت آن حضرت گریسته است ، و هر روز فوجهاى ملائکه و جنیان به زیارت آن مکان شریف مى روند، چون شب جمعه مى شود، نود هزار ملک در آنجا نازل مى شوند و بر آن امام مظلوم مى گریند و فضایل او را ذکر مى کنند، و در آسمان او را ((حسین مذبوح )) مى گویند و در زمین او را ((ابو عبدالله مقتول )) مى گویند و در دریاها او را فرزند منور مظلوم مى نامند، و در روز شهادت آن حضرت آفتاب خواهد گرفت ، در شب آن ، ماه خواهد گرفت ، و تا سه روز جهان در نظر مردم تاریک خواهد بود، و آسمان خواهد گریست ، و کوهها از هم خواهد پاشید، و دریاها به خروش خواهند آمد، و اگر باقیمانده ذریت او و جمعى از شیعیان او بر روى زمین نمى بودند، هر آینه خدا آتش از آسمان بر مردم مى بارید.
پس کعب گفت : اى گروه تعجب نکنید از آنچه من در باب حسین مى گویم ، به خدا سوگند که حق تعالى چیزى نگذاشت از آنچه بوده و خواهد بود مگر آنکه براى حضرت موسى علیه السّلام بیان کرد، و هر بنده اى که مخلوق شده و مى شود همه را در عالم ذر بر حضرت آدم علیه السّلام عرضه کرد، و احوال ایشان واختلافات و منازعات ایشان را براى دنیا بر آن حضرت ظاهر گردانید پس آدم گفت : پروردگارا در امت آخر الزمان که بهترین امتهایند چرا اینقدر اختلاف به هم رسیده است ؟ حق تعالى فرمود: اى آدم چون ایشان اختلاف کردند، دلهاى ایشان مختلف گردید، و ایشان فسادى در زمین خواهند کرد مانند فساد کشتتن هابیل ، و خواهند کشت جگر گوشه حبیب من محمد مصطفى صلى الله علیه و آله را پس حق تعالى واقعه کربلا را به آدم نمود، و قاتلان آن حضرت را روسیاه مشاهده کرد، پس آدم علیه السّلام گریست و گفت : خداوندا تو انتقام خود را بکش از ایشان چنانچه فرزند پیغمبر بزرگوار تو را شهید خواهند کرد.
ایضا از سعید بن مسیب روایت کرده است که چون حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد، در سال دیگر من متوجه حج شدم که به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام مشرف شدم ، پس روزى بر در کعبه طواف مى کردم ناگاه مردى را دیدم که دستهاى او بریده بود و روى او مانند شب تار سیاه و تیره بود، به پرده کعبه چسبیده بود و مى گفت : خداوندا به حق این خانه که گناه مرا بیامرز، و مى دانم که نخواهى آمرزید؛ من گفتم : واى بر تو چه گناه کرده اى که نین نا امید از رحمت خدا گردیده اى ؟ گفت : من جمال امام حسین علیه السّلام بودم در هنگامى که متوجه کربلا گرید، چون آن حضرت را شهیدد کردند، پنهان شدم که بعضى از جامه هاى آن حضرت را بربایم ، و در کار برهنه کردن حضرت بودم . در شب ناگاه شنیدم که خروش ‍ عظیم از آن صحرا بلند شد، و صداى گریه و نوحه بسیار شنیدم و کسى را نمى دیدم ، و در میان آنها صدائى مى شنیدم که مى گفت : اى فرزند شهید من ، واى حسین غریب من ، تو را کشتند و حق تو را نشناختند و آب را از تو منع کردند، از استماع این اصوات موحشه ، مدهوش گردیدم و خود را در میان کشتگان افکندم ، و در آن حال مشاهده کردم سه مرد و یک زن را که ایستاده اند و بر درو ایشان ملائکه بسیار احاطه کرده اند، یکى از ایشان مى گویدکه : اى فرزند بزرگوار واى حسین مقتول به سیف اشرا، فداى تو باد جد و پدر و مادر و برادر تو.
ناگاه دیدم که حضرت امام حسین علیه السّلام نشست و گفت : لبیک یا جداه و یا رسول الله و یا ابتاه و یا امیر المؤ منین و یا اماه یا فاطمه الزهرا و یا اخاه ، اى برادر مقتول به زهر جانگداز، بر شما باد از من سلام ، پس فرمود: یا جداه کشتند مردان ما را، یا جداه اسیر کردند زنان ما را، یا جداه غارت کردند اموال ما را، یا جداه کشتند اطفال ما را، ناگاه دیدم که همه خروش بر آوردند و گریستند، حضرت فاطمه زهرا علیه السّلام از همه بیشتر مى گریست .
پس حضرت فاطمه علیه السّلام گفت : اى پدر بزرگوار ببین که چکار کردند با این نور دیده من این امت جفا کار، اى پدر مرا رخصت بده که خون فرزند خود را بر سر و روى خود بمالم ، چون خدا را ملاقات کنم با خون او الوده باشم ، پس همه بزرگواران خون آن حضرت را برداشتند و بر سر و روى خود مالیدند، پس شنیدم که حضرت رسول صلى الله علیه و آله مى گفت که : فداى تو شوم اى حسنن که تو را سر بریده مى بینم و در خون خود غلطیده مى بینم ، اى فرزند گرامى ، که جامه هاى تو را کند؟ حضرت امام حسین علیه السّلام فرمود که : اى جد بزرگوار شتردارى که با من بود و با او نیکیهاى بسیا کرده بودمم ، او به جزاى آن نیکیها مرا عریان کرد! پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله به نزد من آمد و گفت : از خدا اندیشه نکردى و از من شرم نکردى که جگر گوشه مرا عریان کردى ، خدا روى تو را سیاه کند در دنیا و آخرتت و دستهاى تو را قطع کند، پس در همان ساعت روى من سیاه شده و دستهاى من افتاد، و براى این دعا مى کنم و مى دانم که نفرین حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله رد نمى شود، و من آمرزیده نخواهم شد.
ایضا روایت کرده است که مرد خدادى ( آهنگرى ) در کوفه بود، چون لشکر عمر بن سعد به جنگ سید الشهداء مى رفتند، از آهن بسیارى برداشت و با لشکر ایشان رفت ، و نیزه هاى ایشان را درستت مى کرد و میخ ‌هاى خیمه هاى ایشان را مى ساخت و شمشیر و خنجر ایشان را اصلاح مى کرد، آن حداد گفت : من نوزده روز با ایشانن بودم و اعانت ایشان مى نمودم تا آنکه آن حضرت را شهید کردند.
چون برگشتم شبى در خانه خود خوابیده بودن ، در خواب دیدم که قیامت بر پا شده است و مردم از تشنى زبانهایشان آویخته است و آفتاب نزدیک سر مردم ایستاده است و من از شده عطش و حرارت مدهوش بودم ، آنگاه دیدم که سواره اى پیدا شد در نهایت حسن و جمال و در غایت مهابت و جلال ، و چندین هزار پیغمبران و اوصیاى ایشان و صدیقان و شهیدان در خدمت او مى آمدند، و جمیع محشر از نور خورشید جمال اومنور گردیده ، و به سرعت گذشت ، بعد از ساعتى سوار دیگر پیدا شد مانند ماه تابان ، عرصه قیامت را به نور جمال خود روشن کرد و چندین هزار کس در رکاب سعادت انتساب او مى آمدند، و هر حکمى مى فرمود اطاعت مى کردند چون به نزدیک من رسید، عنان مرکب کشید و فرمود: بگیرید این را.
ناگه دیدم که یکى از آنها که در رکاب او بودند بازوى مرا گرفت و چنان کشید که گمان کردم کتف م جدا شد، گفتم : به حق آن کى که تو را به بردن من مامور گردانید تو را سوگند مى دهم که بگوئى او کیست ؟ گفت : احمد مختار بود، گفتم : آنا که بر درو او بودند چه جماعت بودند؟ گفت : پیغمبران و صدیقان و شهیدان و صالحان ن گفتم : شما چه جماعتید که بر دور این مرد بر آمده اید و هر چه مى فرماید اطاعت مى کنید گفت ما ملائکه پروردگار عالمیانیم و ما را در فرمان او کرده است ، گفتم : مرا چرا فرمود بگیرید؟ گفت : حال تو مانند حال آن جماعت است چون نظر کردم عمر بن سعد را دیدم با لشکرى که همراه بودند، و جمعى را نمى شناختم و زنجیرى از آتش در گدرن عمر بود و آتش از دیده ها و گوشهاى او شعله مى کشید ن و جمعى دیگر که با او بودند پاره اى در زنجیرهاى آتش بودند، و پاره اى غلهاى اتش ‍ در گردن داشتند، و بعضى مانند من ملائکه به بازوهاى ایشان چسبیده بودند.
چون پاره اى راه ما را بردند، دیدم که حضرت رسالت صلى الله علیه و آله بر کرسى رفیعى نشسته است و دو مرد نورانى در جانب راستت او ایستاده اند، از ملک پرسیدم که : این دو مرد کیستند؟ گفت : یکى نوح علیه السّلام است و دیگرى ابراهیم علیه السّلام ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله گفت : چه کردى یا على ؟ فرمود: احدى از قاتلان حسین را نگذاشتم مگر آنکه همه را جمع کردم و به خدمت تو آوردم ، پس حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: نزدیک بیاورید ایشان را.
چون ایشان را نزدیک بردند، حضرت از هر یک از ایشان سؤ ال مى کرد که چه کردى با فرزند من حسین و مى گریست ، و همه اهل محشر از گره او مى گریستند، پس یکى از ایشان مى گفتم که : من آب بر روى او بستم ، و دیگرى مى گفت : من تیر به سوى او افکندم ، و دیگرى مى گفت : من سر او را جدا کردم ، و دیگرى مى گفت : من فرند او را شهید کردم ، پس حضرت رسالت صلى الله علیه و آله فریاد بر آورد: اى فرزندان غریب بى یاور من ، اى اهل بیت مطهر من ، بعد از من با شما چنین کردند؟ پس خطاب کرد به پیغمبران که : اى پدر م آدم و اى برادر من نوح و اى پدر من ابراهیم ، ببینید که چگونه امت من با ذریت من سلوک کرده اند؟ پس خروش از انبیا و اوصیا و جمیع اهل محشر بر آمد پس امر کرد حضرت زبانیه جهنم را که : بکشید ایشان را به سوى جهنم ، پس یک یک ایشان را مى کشیدند به سوى جهنم مى بردند، تا آنکه مردى را آوردند، حضرت از او پرسید که : تو چه کردى ؟ گفت : من تیرى و نیزه اى نینداختم و شمشیرى نزدم نجار بودم ، و با آن اشرار همراه بودم ، روزى عمود خیمه حصین بن نمیر شکست و آن را اصلاح کردم ، حضرت فرمود: آخر نه در آن لشکر داخل بوده اى ، و سیاهى لشکر ایشان را زیاده کرده اى ، و قاتلان فرزندان مرا یارى کرده اى ، ببرید او را به سوى جهنم ، پس اهل محشر فریاد بر آوردند که : حکمى نیست امروز مگر براى خدا و رسول خدا و وصى او.
چون مرا پیش بردند و احوال خود را گفتم ، همان جواب را به من فرمود و امر کرد مرا به سوى آتش برند، پس از دهشت آن حال بیدار شدم و زبان من و نصف بدن من خشک شده بود، و همه کس از من بیزارى جسته اند و مرا لعنت مى کنند، و به بدترین احوال گذارنید تا به جهنم واصل شد.
در بیان بعضى از احوال مختار و کیفیت کشته شدن بعضى از قاتلان آن حضرت شیخ طوسى به سند معتبر ا زمنهال بن عمرور روایت کرده است که گفت : در بعضى از سنوات بعد از مراجعت از سفر حج به مدینه وارد شدم و به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رفتم ، حضرت فرمود: اى منهال چه شد حرملة بن کاهل اسدى ؟ گفتم : او را در کوفه زنده گذاشتم ، پس حضرت دست مبارک به دعا برداشت و مکرر فرمود: خداوندا به او بچشان گرمى آهن و آتش را، منهال گفت : چون به کوفه برگشتم دیدم مختار بن ابى عبیده ثقفى خروج کرده است ، و با من صداقت و محبتى داشت ، بعد از چند روز که از دیدنى هاى مردم فارغ شدم ، و به دیدن او رفتم ، وقتى رسیدم که او از خانه بیرون مى آمد، چون نظرش بر من افتاد گفت : اى منهال ! چرا دیر به نزد ما آمى ، و ما رامبارک باد نگفتى ، و با ما شریک نگردیدى در این امر؟ گفتم ایهاالامیر من در این شهر نبودم و در این چند روز از سفر حج مراجعت نمودم ، پس با او سخن مى گفتم و مى رفتم تا به کناسه کوفه رسیدیم ، در آنجا عنان کشید و ایستاد و چنان یافتم که انتظارى مى برد، ناگاه دیدم که جماعتى مى آیند، چون به نزدیک او رسیدند گفتند: ایها الامیر بشارت باد ترا که حرملة بن کاهل را گرفتیم .
چون اندک زمانى گذشت ، آن ملعون را بر آوردند، مختار گفت : الحمدالله که تو به دست ما آمدى ، پس گفت : جلادان را بطلبید، و حکم کرد دستهاى و پاهاى او را بریدند، و فرمود:
پشته هاى نى آوردند و اتش بر آنها زدند، و امر کرد که او را در میان آتش ‍ انداختند، چون آتش در او گرفت من گفتم : سبحان الله ، مختار گفت : تسبیح خدا در همه وقت نیکوست اما در این وقت چرا تسبیح گفتى ؟ گفتم : تسبیح من براى ان بود که در این سفر به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام رسیدم و احوال این ملعون را از من پرسیدند، چون گفتم که او را زنده گذاشتم ، دست به دعا برداشت و نفرین کرد او را که حق تعالى حرارت آهن و حرارت آتش را به او بچشاند، و امروز اثر استجابت دعاى آن حضرت را مشاهده کردم .
پس مختار مرا سوگند داد که م تو شنیدى از آن حضرت این را؟ من سوگند یادکردم و بعد از نماز به سجده رفت و سجده را بسیار طول داد، و سوار شد چون دید که آن ملعون سوخته بود، برگشت و من هموراه او روانه شدم تا آنکه به در خانه من رسید، گفتم : ایها الامیر اگر مرا مشرف کنى و به خان من فرود آئى و از طعام من تناول نمائى ، موجب فخر من خواهد بود، گفت : اى منهال تو مرا خبر مى دهى که حضرت على بن الحسین علیه السّلام چهار دعا کرده است ، و خدا آنها را بر دست من مستجاب کرده است ، و مرا تکلیف مى کنى که فرود آیم و طعام بخورم ، و امروز براى شکر این نعمت روز ندارم ؟ و حرمله همان ملعون است که سر امام حسین علیه السّلام را براى ابن زیاد برد و عبدالله رضیع را با جمعى از شهدا شهید کرد، بعضى گفته اند که : او سر مبارک حضرت را جدا کرد.
ایضا روایتت کرده است که مختار بن ابى عبیده در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر سال شصت و شش از هجرت خروج کرد، و مردم با او بیعت کردند به شرط آنکه به کتاب خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله عمل نماید، و طلب خون حضرت امام حسین علیه السّلام و خونهاى اهل بیت و اصحاب آن حضرت را، و دفع ضرر از شیعیان و بیچارگان بکند، و مؤ منان را حمایت نماید ن در آن وقت عبدالله بن مطیع از جانب عبدالله بن زبیر در کوفه والى بود، پس مختار بر او خروج کرد و لشکر او را گریزانید و از کوفه بیرون کرد، و در کوفه ماند تا محرم سال شصت و هفت ، و عبیدالله بن زیاد در آن وقت حاکم ولایت جزیره بود، مختار لشکر خود را برداشت و متوجه دفع او شد، و ابراهیم پسر مالک اشتر را سپهسالار لشکر کرد، و ابو عبدالله جدلى و ابو عماره کیسان را همراه آن لشکر کرد، پس ابراهیم در روز شنبه هفتم ماه محرم از کوفه بیرون رفت با دو هزار کس ا ز قبیله مذحج و اسد، و دو هزار کس از قبیله تمیم و همدان ، و هزار و پانصد کس از قبیله کنده و ربیعه ، و دو هزار از قبیله حمرا- و به روایتت دیگر هشت هزار کس از قبیله حمرا – و چهار هزار کس از قبایل دیگر با او بیرون رفتند چون ابراهیم بیرون مى رفت ، مختار پیاده به مشایعت او بیرون آمد، ابراهیم گفت : سوار شتر شو خدا تو را رحمت کند، مختار گفت : مى خواهم ثواب من زیاده باشد در مشایعت تو و مى خواهم که قدمهاى من گرد آلود شود در نصرع و یار یآل محمد، پس وداع کردند یکدیگر را و مختار برگشت ، پس ‍ ابراهیم رفت تا به مدائن فرود آمد، چون خبر به مختار رسید که ابراهیم از مدائن روانه شده از کوفه بیرون آمد تا آنه در مدائن نزول کرد. چون ابراهیم به موث لرسیدد ن ابن زیاد لعین با لشکر بسیار متوجه موصل شد و در چهار فرسخى لشکر او فرود آمد، چون هر دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند، ابراهیم در میان لشکر خود ندا کرد که : اى اهل حق ، واى یاوران دین خدا این پس زیاد است کشنده حسین بن على و اهل بیت او، و اینک به پاى خود به نزد شما آمده است با لشکرهاى خود که لشکر شیطان است ، پس ‍ مقاتله کنید با ایشان به نیت درست و صبر کنید و ثابت قدم باشید در جهاد ابشان ، شاید حق تعالى آن لعین را به دست شما به قتل رساند و حزن و اندوه سینه هاى مؤ منان را به راحت مبدل گرداند، پس هر دو لشکر بر یکدیگر تاختند، و اهل عراق فریاد مى کردند: اى طلب کنندگان خون حسین ، پس جمعى از لشکر ابراهیم برگشتند و نزدیک شد که منهزم گردند، ابراهیم ایشان را ندا کرد که : اى یاوران خدا صبر کنید بر جهاد دشمنان خدا، پس برگشتند و عبدالله بن یسار گفت : من شنیدم از امیر المومنین که مى فرمود: ما ملاقات خواهیم کرد لشکر شام را در نهرى که آن را خازر مى گویند ن و ایشان ما را خواهند گریزانید به مرتبه اى که از نصرت مایوس ‍ خواهیم شد، و بعد از آن بر خواهیم گشت و بر ایشان غالب خواهیم شد و امیر ایشان را خواهیم کشتت ن پس صبر کنید شما بر ایشان غالب خواهید گردید.
پس ابراهیم خود بر میمنه لشکر تاخت ن و سایر لشکر به جرات او جرات کردند و آن ملاعین را منهزم ساختند، از پى ایشان رفتند و ایشان را مى کشتند و مى انداختند، چون چنگ بر طرف شد، معلوم شد که عبید الله بن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بین ذل الکلاع و ابن خوشب و غالب باهلى و عبدالله ایاس سلمى و ابوالاشرس والى خراسان و سایر اعیان لشکر آن ملعون به جهنم واصل شده بودند.
چون از جنگ فارغ شدند، ابراهیم به اصحاب خود گفت که بعد زا هزیمت لشکر مخالف ، من دیدم طایفه اى را که ایستاده بودند و مقاتله مى کردند، و من رو به ایشان رفتم و در برابر من مردى آمد و بر استرى سوار ببود و مردم را تحریص بر قتال مى کرد، و هر که نزدیک او مى رفت او را بر زمین مى افکند چون نظرش برمن افتاد، قصد من کرد، من مبادرت کردم و ضربتى بر دست او زدم و دستش را جدا کردم ، از استر گردید بر کنار افتاد، پس پاى او را جدا کردم ، و از او بوى مشک ساطع بود، گمان دارم که آن پسر زیاد لعین بود، بورید و او را طلب کنید پس مردى آمد و در میان کشته گان او را تفحص ‍ کرد، در همان موضع که ابراهیم گفته بود او را یافت و سرش را به نزد ابراهیم اورد، ابراهیم فرمود بدن اورا در تمام آن شب مى سوختند، و به دود آن مردود دیده امید خود را روشن مى کردند، و به خاکستر آن بداختر زنگ از آئینه سینه هاى خود مى زدودند، و به روغن بدن آن پلید چراغ امل و امید خود را تا صبح مى افروختند چون ((مهران )) غلام آن ملعون دید که به پیه بدن اقاى او در آن شب چراغهاى عیش خود را افروختند، سوگند یاد کرد که دیگر هرگز چربى گوشت را نخورد، زیرا که آن ملعون بسیار اورا دوست مى داشت و نزد او مقرب بود.
چون صبح شد، لشکر ابراهیم غنیمتهاى لشکر مخالف را جمع کردند و متوجه کوفه گردیدند، یکى از غلامان ابن زیاد لز لشکرگاه گریخت و به شام رفت نزد عبدالملک بن مروان ، چون عبدالملک او را دید گفت : چه خبر دارى از ابن زیاد؟ گفت : چون لشکرها به جولان در آمدند مرا گفت : کوزه ابى براى من بیاور، پس از آن آب بیاشامید و قدرى از آن را در میان زره و بدن خود ریخت ، و بقیه آب را بر ناصیه اسب خود پاشید و سورا شد و در دریاى جنگ غوطه خورد، دیگر او را ندیدم و گریختم و به سوى تو آمدم پس ابراهیم سر ابن زیاد را به سرهاى سروران لشکر او نزد مختار فرستاد، آن سرها را در وقتى نزد او حضار کردند که او چاشت مى خورد، پس خد را حمد بسیار کرد و گفت : الحمدالله که سر این لعین را وقتى آوردند نزد من که چاشت مى خوردم ، زیرا که سر سید الشهدا را به نزد آن لعین در وقتى بردند که او چاشتت مى خورد. چون سرها را نزد مختار گذاشتند، مار سفیدى پیدا شد و در میان سرها مى گردید تا به سر ابن زیاد رسید، پس در سوراخ بینى ان لعین داخل شد و از سوراخ گوش او بیرون آمد، و باز در سوراخ گوش او داخل شد و از سوراخ بینى او بیرون آمد چون مختار از چاشت خوردن فارغ شد، برخسات و کفش پوشید و ته کفش را مکرر بر روى آن لعین مى زد و بر جبین پرکین آن لعین مى مالید، پس کفش خود را به نزد غلام خود انداخت و گفت : این کفش را بشوى که به کافر نجسى مالیده ام .
پس مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شر حبیل بن ذى الکلاع را با عبدالرحمن بن ابى عمرة ثقفى و عبدالله بن شداد جشمى صایب بن مالک اشعرى به نزد محمد بن حنفیه فرستاد، و عریضه اى به او نوشت که : اما بعد به درستى که فرستادم یاوران شیعیان او را بسوى دشمنان تو که طلب کنند خون برادر مظلوم شهید تو را، پس بیرون رفتند با نیتت درست و با نهایت خشم و کین بر دشمنان دین مبین ، و ایشان را ملاقات کردند نزدیک منزل نصیبین ، و کشتند ایشان را به یارى رب العالمین ، و لشکر ایشان را منهزم ساختند و در دریاها و بیابانها متفرق گردانیدند، و از پى آن مدبران رفتند، و هر جا که ایشان با یافتند به قتل آوردند و کینه هاى دلهاى مومنان را پاک کردند و سینه هاى شیعیان را شاد گردانیدند، و اینک سرهاى سرکرده هاى ایشان را به خدمت تو فرستادم .
چون نامه و سرها را به نزد محمد بن حنفیه آوردند، در آن وقت حضرت امام زین العابدین علیه السّلام در مکه تشریف داشتند، پس محمد سر ابن زیاد را به خدمت آن جناب چاشت تناول مى نمود، پس فرمود: چون سر پدر مرا نزد ابن زیاد بردند، او چاشت زهر مار مى کرد و سر پدر بزرگوار مرا نزد او گذاشته بود، من در آن وقتت دعا کردم که : خداوندا مرا از دنیا بیون مبر تا آنکه بنمائى به من سر آن ملعون را در وقتى که من چاشت خورم ، پس ‍ شکر مى کنم خداوندى را که دعاى مرا مستجاب گردانید، پس فرمود آن سر را انداختند در بیرون .
چون سر او را نزد عبدالله بن زبیر بردند، فرمود بر سر نیزه کنند و بگردانند، چون بر سر نیزه کردند، بادى وزید و آن سر را بر زمین افکند، ناگاه مارى پیدا شد و بر بینى آن علین چسبید، پس بار دیگر آن را بر نیزه کردند و باز باد آن را بر زمین انداخت و همان مار پدیا شد و بر بینى آن لعین چسبید، تا آنکه سه مرتبه چنین شد، چون این خبر را به ابن زبیر دادند گفت : سر این ملعون را در کوچه هاى مکه بیندازید. که مردم پامال کنند.
پس مختار تفحص مى کرد قاتلان آن حضرت را، و هر که را مى یافت به قتل مى رسانید، و جماعت بسیار به نزد او آمدند و از براى عمر بن سعد شفاعت کردند و امان از براى او طلبیدند، چون مختار مضطر شد گفت : او را امان دادم به شرط آنکه از کوفه بیرون نرود، و اگر بیرون رود خونش هدر باشد.
روزى مردى نزد عمر آمد و گفت : من امروز از مختار شنیدم که سوگند یاد مى کرد که مردى را بکشد، و گمان من آن است که مقصد او تو بودى ، پس ‍ عمر از کوفه بیرون رفت بسوى موضعى در خارج کوفه که آن را حمام مى گفتند و در آنجا پنهان شد، به او گفتند که : خطا کردى واز دست مختار بیرون نمى توانى رفت ، چون مطلع مى شود که از کوفه بیرون رفته مى گوید: امان من شکسته شد، و تو را مى کشد، پس آن ملعون در همان شب به خانه برگشت .
راوى گوید: چون روز شد، بامداد رفتم به خدمت مختار، چون نشستم ، هیثم بن اسود آمد و نشست ، و بعد از او حفص پس عمر بن سعد آمد گفت : پدرم مى گوید که چه شد امانى ه مرا دادى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، و اکنون مى شنوم که ارداده قتل من دارى ، مختار گفت که : بنشین ن و فرمود ابو عمره را بطلبید، پس دیدم که مرد کوتاهى آمد و سراپا غرق آهن گردیده بود، مختار حرفى درگوش او گفت و دو مرد دیگر را طلبید و همراه او کرد، بعد از اندک زمانى ابو عمره آمد و سر عمر را آورد، پس مختار به حفص گفت : این ر را مى شناسى ؟ گفت : اناالله و اناالیه راجعون ، مختار گفت : اى ابو عمره این را نیز به پدرش ملحق گردان که در جهنم پدرش تنها نباشد، ابو عمره او را به قتل آورد، پس مختار گفت : عمر به عوض امام حسین ، وحفص به عوض على بن الحسین ، و حاشا که خون اینها با خون آنها برابرى تواندکرد.
پس بعد از کشتن ابن زیاد و عمر بن سعد، سلطنت مختار قوى شد و روساى قبایل و وجوه عرب همه مطیع و ذلیل او شدند، پس گفت : بر من هیچ طعامى و شرابى گوارا نیست تا یکى از قاتلان حسین و اهل بیتت او بر روى زمین هستند، و من هیچ یک از آنها را بر روى زمین زنده نخواهم گذاشت و کسى نزد من شفاعت ایشان نکند، و تفحص کنید و مرا خبر دهید از هر که شریک بوده است در خون آن حضرت وخون اهل بیت او یا معاونت قاتلان او کرده است ، پس ه رکه را مى آوردند مى گفتند که : این زا قاتلان آن حضرت است یا معاونت برقتل او کرده است ، البته او را به قتل مى رسانید.
پس خبر به او رسیدد که شمر بن ذى الجوشن شترى از شتران حضرت را به غنیمت برداشته بود، چون به کوفه رسید، آن شتر را نحر کرده بود و گوشت او را قسمت کرده بود، چون این خبر شنید گفت : تفحص کنید، و از این گوشت داخل هر خانه اى که شده باشد مرا خبر کنید، پس فرمود آن انه ها را خراب کردند و هر که از آن گرفه یا خورده بود به قتل آوردند
پس عبدالله بن اسید جهنى و مالک بن هیثم کندى و حمل بن مالک محارب را به نزد او آوردند، گفت : اى دشمنان خدا کحاست حین بن على ؟ گفتند: ما را به جبر به جنگ او بیرون بردند، گفت : ایا نتوانستید که بر او منت گذارید و شربت آبى به او برسانید؟ پس به مالک گفت که : تو بودى که کلاه آن امام مظلوم را برداشتى ؟ گفت : نه ، مختار گفت : بلى تو برداشتى ، پس ‍ فرمود که دستها و پاهاى او را بریدند، و او به خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد، و آن دو ملعون دیگر را فرمود گردن زدند.
پس قراد بن مالک و عمروبن خالد و عبدالرحمنن بجلى و عبدالله بن قیس ‍ خولانى را نزد او حاضر کردند، پس گفت : اى کشندگان صالحان ! خدا از شما بیزار باد، عطرهاى آن حضرت را در میان خود قسمت کردید در روزى که نحس ترین روزها بود، پس فرمود ایشان را به بازار بردند و گردن زدند.
پس معاذ بن هانى و ابو عمره را فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که سر مبارک آن حضرتت را براى ابن زیاد برده بود، چون به خاه او رفتند، در بیت الخلا پنهان شده بود، در زیر سبدى او را پیدا کردند و بیرون آوردند، و در اثناى راه مختار را دیدند که با لشکر خود مى اید گفت : این لعین را برگردانید تا در خانه خودش به جاز یخودبرسانم ، پس ا:د به نزد در خانه او، و در آنجا او را به قتل رسانید و جسد پلیدش را به آتش سوخت و برگشت .
چون شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد، آن ملعون به سوى بادیه گریخت ، پس ابوعمره را با جمعى از اصحاب خود بر سر او فرستاد، و با اصحاب او مقاتله بسیار کردند، آن ملعون خود نیز جنگ بسیار کرد تا آنکه از بسیارى جراحت مانده شد، او را گرفتند و به خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغنى را جوشانیدند و آن ملعون را در میان روغن افکندند، تا آنکه همه بدن پلیدش مضمحل شد.
به روایت دیگر: ابو عمره او را کشت ، و سرش را براى مختار فرستاد.
بس پیوسته مختار در طلب قاتلان آن حضرت بود، و هر که را مى یافت مى کشت و هر که مى گریخت خانه او را خراب مى کرد، و ندا مى کرد که : هر غلامى که آقاى خود را بکشد که از قاتلان آن شرت باشد و سر او را به نزد من بیاورد، من آن غلام را آزاد مى کنم و جایزه مى بخشم ، پس بسیارى از غلامان آقاهاى خود را کشتند وسرهاى ایشان را به خدمت او آوردند.
شیخ ابو جعفر بن نما در کتاب ((عمل الثار)) روایت کرده است که چون مختا ر در کار خود مستقل گردید، به تفحص قاتلان امام حسین علیه السّلام در آمد ن و اول طلب کرد آن جماعى را که اراده کرده بودند که اسب بر بدن مبارک ان حضرت و اصحاب او بتازند، فرمود که ایشان را بر رو خوابانیدند و دستها و پاى ایشان را به میخهاى آهن بر زمین دوختند، و سواران بر بدنهاى ایشان اسب تاختند تا پاره پاره شدند ن و پاره هاى ایشان را به آتش ‍ سوختند، پس دوکس را اوردند که شریک شده بودند در کشتن عبدالرحمن بن عقیل بن ابیطالب ، فرمود: که ایشان را گردن زدند و جسد پلید ایشان را به آتش سوختند، پس مالک بن بشیر را آوردند و فرمود که در میان بازار گردن زدند.
و ابو عمره ار با جماعتى فرستاد به خانه خولى بن یزید اصبحى که خانه او را محاضره کردند، و زن او از شیعیان اهل بیت بود از خانه بیرون آمد و به ظاره گفت که نمى دانم که او در کجاست ، و اشاره کرد به سوى بیت الخلاکه در آنجا پنهان شده است ن پس او را از آنجا بیرون آوردند و به آتش ‍ سوختند. وعبدالله بن کامل را فرستاد به سوى حکم بن طفیل که تیرى به سوى عباس افکنده بود و جامه هاى عباس را کنده بود ن او را گرفت و تیر باران کرد و عبدالله بن ناجیه را به طلب منقذ بن مره عبدى که قاتل على بن الحسین علیه السّلام بودفرستاد، و آن ملعون نیزه در کف گرفته از خانه بیرون آمد، و نیزه بر عبدالله زد، و عبدالله برجست اورا از اسب افکند، و نیزه بر دست چپ او زد و دستش را شل کرد، و او گریخت ، و بر او دست نیافتند و زید بن رقاد را طلبید و فرمودکه او را سنگباران کردند و به آتش سوختند.
و سنان بن انس لعین از کوفه به بصره گریخت ، و مختار خانه او را خراب کرد و از بصره بیرون رفت به جانب قادسیه ن چون به نزدیک قادسیه رسید، جواسیس مختار، او را گرفتند و به نزد او آوردند، فرمود اول انگشتهاى آن لعین را بریدند، پس دستها و پاهاى و را قطع کردند ن و روغن زیتى را فرمود به جوش آوردند و آن لعین را در میان روغن افکندند تا به جهنم واصل شد پس به طلب عمروبن صبیح فرستاد، شب او را در خانهاش گرفتند، و فرمود سراپاى او را به نیزه پاره پاره کردند و محمد بن اشعث گریخت به قصرى که در حوالى قادسیه داشت ، چون مختار به طلب او فرستاد، او از راه دیگر قصر بیرون رفت و به مصعب بن زبیر ملحق شد، و مختار فمرود قصر و خانه او راخراب کردند واموال او را غارت کردند و بجدل بن سلین را به نزد او آوردند، و گفتند که انگشت مبارک حضرتت را قطع کرده است و انگشتر حضرت را برداشته است ، مختار فمرود که دستها و پاهاى او را بریندند، و در خون خود غلطید تا به جهنم واصل شد.
و در تفسیر حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام مذکور است که امیر المومنین علیه السّلام فرمود: چنانچه بعضى از بنى اسرائیل اطاعت خدا کردند، و ایشان را گرامى دشات ، و بعضى معصیت خدا کردند، و ایشان را معذب گردانید، احوال شما نیز چنین خواهد بود؛ اصحاب آن حضرت گفتند: یا امیر المومنین عاصیان ما چه جاعت خواهند بود؟ فرمود: آنها یند که مامور سااخته اند ایشان را به تعظیم ما اهل بیت و رعایت حقوق ما، و ایشان مخالفت خواهند کرد و انکار حق ما خواهند نمود، و فرزندان اولاد رسول را که ماءمور شده اند به اکرام و محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین محبت ایشان به قتل خواهند رسانید گفتند: یا امیر المومنین چنین چیزى واقع خواهد شد؟ فرمود: بلى البته واقع خواهد شد، واین دو فرزند بزرگوار من حسن و حسین را شهید خواهند کرد، حق تعالى عذابى بر ایشان وارد خواهد ساخت به شمشیر آنهائى که بر ایشان مسلط خواهد گردانید چنانچه بر بنى اسرائیل چنین عذابها مسلط گردانید گفتند: کیست آنکه بر ایشان مسلط خواهد شد یا امیر المؤ منین ؟ فرمود: پسرى است از قبیله بنى ثقیف که او را مختار بن ابى عبیده مى گویند.
حضرت على بن الحسین علیه السّلام فرمود: چون این خبر به حجاج رسید و به او گفتند: على بن الحسین از جد خود امیر المؤ منین چنین روایتى مى کند، حجاج گفت : بر ما معلوم نشده است که رسول خدا صلى الله علیه و آله این را گفته باشد یا على بن ابیطالب این را گفته باشد، على بن الحسین کودکى اس و با طلى چند مى گوید و اتباع خد را فریب مى دهد، مختار را بیاورید به نزد من تا دروغ او ظاهر گردانم .
چون مختار را آوردند، نطع طلبید، و غلامان خود را گفت : شمشیر بیاورید و او را گردن بزنید، چون ساعتى گذشت و شمشیر نیاوردند، گفت : چرا شمشیر نمى آورید؟ گفتند: شمشیرها در خزانه است و کلید خزانه پیدا نیست ، پس مختار گفت : نمى توانى مرا کشت ، و رسول خدا هرگز دروغ نگفته ، اگر مرا بکشى ، خدا زنده خواهد کرد که سیصد و هشتاد و سه هزار کس را از شما به قتل رسانم ، جلاد بده تا او را گردن بزند، چون جلاد شمشیر را گرفت و به سرعت متوجه او شد که او را گردن بزند، به سر در آمد و شمشیر در شکمش آمد و شکمش شکافته شد و مرد، پس جلاد دیگر را طلبید ن چون متوجه قتل او شد، عقربى او را گزید افتاد و مرد پس مختار گفت : اى حجاج نمى توانى مرا کشت ، به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان به شاپور ذى لاکتاف گفت در وقتى که شاپور عربان را مى کشت و ایشان را مستاصل مى کرد، حجاج گفت : بگو چه بوده است آن ؟ مختار گفت : در وقتى که شاپور عربان را مستاصل مى کرد نزار فرزندان خود را امر کرد که او را در زنبیلى گذاشتند و بر سر راه شاپور آویختند، چون شاپور به نزد او رسید و نظرش بر او افتاد گفت : بپرس ، نزار گفت : به چه سبب اینقدر از عرب را مى کشى و ایشان بدى نسبت به تو نکرده اند؟ شاپور گفت : براى آن مى کشم که در کتب دیده ام که مردى از عرب بیرون خواهد آمد که او را محمد مى گویند، و دعوى پیغمبرى خواهد کرد ن و ملک و پادشاه عجم بر دست او بر طرف خواد شد، پس ایشان را مى کشم که او به هم نرسد، نزار گفت : اگر آنچه دیده در کتب دروغگویان دیده اى ، روا نباشد که بى گناه چند رابه گفته دروغگوئى به قتل رسانى ، و اگر در کتب راستگویان دیده اى پس ‍ خد حفظ خواهد کرد آن اصلى را که آن مرد از او بیرون مى اید و تو نمى توانى که قضاى خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از خدا را بر هم زنى و تقدیر حق تعالى را باطل گردانى ، و اگر از جمیع عرب نماند مگر یک کس ، آن مرد از او به هم خواهد رسدى ، شاپور گفت : راستت گفتى اى نزار، یعنى : لاغر و حیف ، و به این سبب او را نزار گفتند، پس سخن او را پسندیده و دست از عرب برداشت .
اى حجاج حق تعالى مقدر کرده است که از شما سیصد و هشتاد و سه هزار کس به قتل رسانم ، یا خدا تو را مانع مى شود از کشتن من یا اگر مرا بکشى بعد از کشتن زنده خواهد کرد که آنچه مقدر کرده است به عمل آورم ، و گفته رسول خدا حق است و در آن شکى نیست .

شما که آخرین امتها بودید پس از رفتن من با خاندانم چه کردید؟

اهل بیت را در حالی وارد مجلس یزید کردند که دستشهایشان با زنجیر به یکدیگر بسته شده بود.

حضرت زین العابدین(ع) با دیدن یزید فرمود:

 چه می پنداری اگر جد ما رسول خدا ما را در چنین حالتی ببیند؟

ادامه »

اعمال محرم الحرام

بدان که اين ماه ، ماه حزن اهل بيت عليهم السلام و شيعيان ايشان است .

(و از حضرت امام رضا عليه السلام روايت است که: چون ماه محرم داخل مي‏شد پدرم را کسي خندان نمي‏ديد و اندوه و حزن پيوسته بر او غالب مي‏شد تا روز دهم چون روز عاشورا مي‏شد آن روز روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مي‏فرمود امروز روزي است که حسين عليه السلام شهيد شده است).

ادامه »

احادیث عزاداری

احاديث عزاداري

حديث اول                                           آتش عشقِ حسيني

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّي اللّه عليه و آله :

اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَرارَةً في قُلُوبِ الْمُؤ منينَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.

ترجمه :

پيامبر اکرم صلّي اللّه عليه و آله فرمود:

براي شهادت حسين عليه السلام ، حرارت و گرمايي در دلهاي مؤ منان است که هرگز سرد و خاموش نمي شود.

جامع احاديث الشيعه ، ج 12، ص 556

حديث دوم

عاشورا، روز غم

قال الرّضا عليه السّلام :

مَنْ کانَ يَوْمُ عاشورا يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکائِهِ جَعَلَ اللّهُ عَزّوَجَلّ يَوْمَ القيامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ.

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود:

هر کس که عاشورا، روز مصيبت و اندوه و گريه اش باشد، خداوند روز قيامت را براي او روزشادي و سرورقرار مي دهد.

بحارالانوار، ج 44، ص 284

حديث سوم

محرّم ، ماه سوگواري

قال الرّضا عليه السّلام :

انَ اَبي اِذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لا يُري ضاحِکاً وَ کانَتِ الْکِاَّبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتّي يَمْضِيَ مِنْهُ عَشْرَةُ اَيّامٍ، فَاِذا کانَ الْيَوْمُ العْاشِرُ کانَ ذلِکَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُکائِهِ ... .  

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود:

هرگاه ماه محرّم فرا مي رسيد، پدرم (موسي بن جعفرعليه السّلام ) ديگر خندان ديده نمي شد و غم و افسردگي بر او غلبه مي يافت تا آن که ده روز از محرّم مي گذشت ، روز دهم محرّم که مي شد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه پدرم بود.

امالي صدوق ، ص 111

حديث چهارم

ديده هاي خندان

قالَ رسولُ اللّه صلّي اللّه عليه و آله :

يا فاطِمَةُ! کُلُّ عَيْنٍ باکِيَهٌ يَوْمَ الْقيامَةِ اِلاّ عَيْنٌ بَکَتْ عَلي مُصابِ الْحُسَينِ فَاِنِّها ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعيمِ الْجَنّةِ.

ترجمه :

پيامبر اکرم صلّي اللّه عليه و آله فرمود:

فاطمه جان !روز قيامت هر چشمي گريان است ؛ مگر چشمي که در مصيبت و عزاي حسين گريسته باشد، که آن چشم در قيامت خندان است و به نعمتهاي بهشتي مژده داده مي شود.

بحارالانوار، ج 44، ص 293

حديث ششم

بودجه عزاداري

قالَ الصّادق عليه السّلام :

قالَ لي اَبي : يا جَعْفَرُ! اَوْقِفْ لي مِنْ مالي کَذا وکذا النّوادِبَ تَنْدُبُني عَشْرَ سِنينَ بِمني اَيّامَ مِني .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام مي فرمايد:

پدرم امام باقر عليه السّلام به من فرمود:

اي جعفر! از مال خودم فلان مقدار وقف نوحه خوانان کن که به مدّت ده سال در (منا) در ايام حجّ، بر من نوحه خواني و سوگواري کنند.

بحارالانوار، ج 46، ص 220   

حديث هفتم

نوحه خواني سنّتي

عَن اَبي هارونَ المکفوفِ قال :

دَخَلْتُ عَلي ابي عَبْدِاللّه عليه السّلام فَقالَ لي : اَنْشِدْني ، فَاءَنْشَدْتُهُ فَقالَ: لا، کَما تُنْشِدوُنَ وَ کَما تَرْثيهِ عِنْدَ قَبْرِه ...

ترجمه :

ابو هارون مکفوف مي گويد:

خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم . امام به من فرمود: (برايم شعر بخوان ). پس برايش اشعاري خواندم .

فرمود: اينطور نه ، همان طور که (براي خودتان ) شعرخواني مي کنيد و همانگونه که نزد قبر حضرت سيدالشهدا مرثيه مي خواني .

بحارالانوار، ج 44، ص 287

حديث هشتم

پاداش شعر گفتن براي حسين عليه السّلام

قال الصّادق عليه السّلام :

ما مِنْ اَحَدٍ قالَ في الحُسَينِ شِعْراً فَبَکي وَ اَبکْي بِهِ اِلاّ اَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنّةً وَ غَفَرَ لَهُ.

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام به جعفربن عفان فرمود:

هيچ کس نيست که درباره حسين عليه السّلام شعري بسرايد و بگريد و با آن بگرياند مگر آن که خداوند، بهشت را بر او واجب مي کند و او را مي آمرزد.

رجال شيخ طوسي ، ص 289

حديث نهم

سرودن براي اهل بيت عليهم السّلام

قال الصّادق عليه السّلام :

مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَي اللّهُ لَهُ بَيْتاً فيِ الْجَنَّةِ.

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود:

هرکس در راه ما و براي ما يک بيت شعر بسرايد، خداوند براي او خانه اي در بهشت ، بنا مي کند.

وسائل الشيعه ، ج 10، ص 467

حديث دهم

اصحاب مدح و مرثيه

قال الصّادق عليه السّلام :

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي جَعَلَ فيِ النّاسِ مَنْ يَفِدُ اِلَيْنا وَ يَمْدَحُنا وَ يَرْثي لَنا.

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود:

خدا را سپاس که در ميان مردم ، کساني را قرار داد که به سوي ما مي آيند و بر ما وارد مي شوند و ما را مدح و مرثيه مي گويند.

وسائل الشيعه ، ج 10، ص 469

عاشورا و آزادگی

عاشورا وآزادگي

آزادي در مقابل بردگي، اصطلاحي حقوقي و اجتماعي است، امّا «آزادگي» برتر از آزادي است و نوعي حريّت انساني و رهايي انسان از قيد و بندهاي ذلّت آور و حقارت بار است. تعلّقات و پاي‌بندي‌هاي انسان به دنيا، ثروت، اقوام، مقام، فرزند و... در مسير آزادي روح او، مانع ايجاد مي‌کند. اسارت در برابر تمنّيات نفساني و علقه‌هاي مادّي،نشانة ضعف ارادة بشري است.

وقتي کمال و ارزش انسان به روح بلند و همّت عالي و خصال نيکوست، خود را به دنيا و شهوات فروختن، نوعي پذيرش حقارت است و خود را ارزان فروختن.

علي ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد:

«اَلا حُرُّ يَدَعُ هذِهِ اللّماظَةَ لِأهْلِها؟ اِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةُ فَلا تبيعُوها اِلاّ بِها.»[1]

آيا هيچ آزاده‌اي نيست که اين نمي‌خورده (دنيا) را براي اهلش واگذارد؟

يقيناً بهاي وجود شما چيزي جز بهشت نيست، پس خود را جز به بهشت نفروشيد.

آزادي در آن است که انسان کرامت و شرافت خويش را بشناسد و تن به پستي و ذلّت و حقارت نفس و اسارت دنيا و زير پا نهادن ارش‌هاي انساني ندهد.

در پيچ و خم‌ها و فراز و نشيب‌هاي زندگي، گاهي صحنه‌هايي پيش مي‌آيد که انسان‌ها به خاطر رسيدن به دنيا يا حفظ آنچه دارند يا تأمين تمنيّات و خواسته‌ها يا چند روز زنده ماندن، هرگونه حقارت و اسارت را مي‌پذيرند. امّا احرار و آزادگان، گاهي با ايثار جان هم، بهاي «آزادگي» را مي‌پردازند و تن به ذلّت نمي‌دهند.

امام حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود:

«مَوْتٌ في عِزٍّ خَيْرٌ من حياةٍ في ذُلٍّ»[2]

مرگ با عزت بهتر از حيات ذليلانه است.

اين نگرش به زندگي، ويژة آزادگان است. نهضت عاشورا جلوة بارزي از آزادگي در مورد امام حسين ـ عليه السّلام ـ و خاندان و ياران شهيد اوست و اگر آزادگي نبود. امام تن به بيعت مي‌داد و کشته نمي‌شد. وقتي مي‌خواستند به زور از آن حضرت بيعت به نفع يزيد بگيرند، زير بار نرفت. منطقش اين بود که:

«لا وَ اللهِ لا اُعْطيهم بِيَدي اِعْطاءَ الذّليلِ و لا اُقِرُّ اِقرارَ العبيد»[3]

نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت به آنان مي‌دهم و نه چون بردگان تسليم حکومت آنان مي‌شوم.

صحنة‌ کربلا نيز جلوة ديگري از اين آزادگي بود که از ميان دو امر شمشير يا ذلّت، مرگ با افتخار را پذيرفت و به استقبال شمشيرهاي دشمن رفت و فرمود:

«اَلا و انَّ الدَّعِيَّ بْنَ الدَّعِيَ قَدْرَ کَزَني بَيْنَ الثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»[4]

بر ما گمان بردگي زور برده‌اند

  اي مرگ، همتي،! که نخواهيم اين قيود

 در نبرد روز عاشورا نيز، هنگام حمله به صفوف دشمن اين رجز را مي‌خواند:

اَلْمَوْتُ اَوْلي مِن رُکُوبِ الُعار

 وَ الْعارُ اَوْوي مِن دُخُولِ النّارِ[5]

 مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.

روح آزادگي امام، سبب شد حتي در آن حال که مجروح بر زمين افتاده بود نسبت به تصميم سپاه دشمن براي حمله به خيمه‌هاي زنان و فرزندان، برآشوبد و آنان را به آزادگي دعوت کند:

 

«ان لَم يَکُن لَکُمْ دينٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الُمَعادَ فَکُونُوا اَحْراراً في دُنْياکُمْ»[6]

گر شما را به جهان بينش و آييني نيست

 لااقل مردم آزاده به دنيا باشيد

 فرهنگ آزادگي در ياران امام و شهداي کربلا نيز بود. حتّي مسلم بن عقيل پيشاهنگ نهضت حسيني در کوفه نيز، هنگام رويارويي با سپاه ابن زياد رجز زير را مي‌خواند و مي‌جنگيد:

اَقْسَمْتُ لا اُقتَلُ اِلاّ حُرّاً

  وَ اِنْ رَأيتُ الْمَوْتَ شَيْئاَ نُکراً[7]

هر چند که مرگ را چيز ناخوشايندي مي‌بينم. ولي سوگند خورده‌ام که جز با آزادگي کشته نشوم. جالب اينجاست که همين شعار و رجز را عبدالله، پسر مسلم بن عقيل، در روز عاشورا هنگام نبرد در ميدان کربلا مي‌خواند.[8] اين نشان‌دهندة پيوند فکري و مرامي اين خانواده براساس آزادگي است.

دو شهيد ديگر از طايفة غفار، به نام‌هاي عبدالله و عبدالرحمان، فرزندان عروه، در رجزي که در روز عاشورا مي‌خواندند، مردم را به دفاع از «فرزندان آزادگان» مي‌خواندند. و با اين عنوان، از آل پيامبر ياد مي‌کردند: «يا قوم ذودوا عَن بنيِ الأحرار...»[9]

مصداق بارز ديگري از اين حريّت و آزادگي. حرّ بن يزيد رياحي بود. آزادگي او سبب شد که به خاطر دنيا و رياست آن، خود را جهنمي نکند. و بهشت را در ساية شهادت خريدار شود. توبه کرد و از سپاه ابن زياد جدا شد. به حسين ـ عليه السّلام ـ پيوست و صبح عاشورا در نبردي دلاورانه به شهادت رسيد. وقتي حرّ نزد امام حسين ـ عليه السّلام ـ آمد، يکي از اصحاب حضرت، با اشعاري مقام آزادي و حريّت او را ستود:

لَنِعْمَ الحُرُّ بَني رِياحٍ

  وَ حُرٌّ عِنْدِ مُخْتَلَفِ الرِّماحِ[10]

چون به شهادت رسيد، سيّدالشهدا ـ عليه السّلام ـ بر بالين او حضور يافت و او را حرّ و آزاده خطاب کرد و فرمود: همانگونه که مادرت نام تو را حرّ گذاشته است، آزاده و سعادتمندي، در دنيا و آخرت:

«اَنْتَ حُرُّ کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ، وَ اَنْتَ حرُّ فِي الدُّنْيا وَ اَنتَ حُرُّ فِي الآخَرة».[11]

اگر آزاديخواهان و آزادگان جهان، در راه استقلال و رهايي از ستم و طاغوت‌ها مي‌جنگند و الگويشان قهرماني‌هاي شهداي کربلاست، در ساية همين درس «آزادگي» است که ارمغان عاشورا براي هميشة تاريخ است. انسان‌هاي آزاده، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونين را بر مي‌گزينند و فداکارانه جان مي‌بازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعة خود را آزاد کنند.

--------------------------------------------------------------------------------


[1] . نهج‌البلاغه، صبحي صالحي، حکمت 456.

[2] . مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68.

[3] . موسوعة کلمات الامام الحسين، ص 421.

[4] . لهوف، سيد بن طاووس، ص 57.

 

[5] . کشف الغمّه، اربلي، ج 2، ص 32.

[6] . بحارالانوار، ج 44، ص 51.

[7] . بحارالانوار، ج 44، ص 352.

[8] . همان.

[9] . وقعة الطّف، ص 234.

 

[10] . ارشاد، ‌شيخ مفيد (چاپ کنگره جهاني شيخ مفيد)، ج 2، ص 100.

[11] . بحارالانوار، ج 45، ص 14، وقعة الطّف، ص 215. 


 

امام حسین (ع) و قرآن

اگر در مورد قرآن می خوانیم ( و میزان القسط) امام حسین (ع) می فرماید امرت بالقسط

اگر قرآن ( موعظه من ربکم) است امام حسین (ع) در روز عاشورا می فرماید ( لا تعجلوا حتی اعظکم بالحق)

اگر قرآن ( یهدی الی الرشد) هست امام حسین (ع) می فرماید ( ادعوکم الی سبیل الرشاد)

اگر قرآن ( و القرآن العظیم ) هست امام حسین (ع) (عظیم السوابق ) است.

اگر قرآن ( و انه لحق الیقین) است در زیارت امام حسین (ع) می خوانیم : آنقدر صادقانه عبادت کردی که به درجه ( حتی اتاک الیقین ) رسیدی.

اگر قرآن ( و ننزل من القران ما هو شفاء ) هست می دانیم که ( طین قبر الحسین شفاء) می باشد.

اگر قرآن برای تاریخ و همه مردم است ( لم یجعل القران لزمان دون الزمان و لا للناس دون الناس) در مورد امام حسین (ع) می خوانیم ( لا یدرس اثره و لا یمحی اسمه)

اگر قران کریم است( انه لقرآن کریم)  امام حسین (ع) نیز( کریم الخلائق ) است.

اگر قرآن عزیز است ( انه لکتاب عزیز) امام حسین (ع) می فرماید( هیهات من الذله)

اگر قرآن ( ان هذا القران ... العروه الوثقی) است امام حسین (ع) ( ان الحسین سفینه النجاه  و العروه الوثقی ) می باشد

اگر تلاوت قرآن باید با حزن باشد( فاقروه بالحزن) زیارت امام حسین (ع) نیز باید با حزن باشد ( و زره و انت کئیب شعث)

آری حسین (ع) قرآن ناطق و سیمایی از کلام الهی است.

سرنوشت قاتلان امام حسین (علیه السلام) و یارانش

به پیشواز محرم می رویم

pan style="font-size: 14.0pt; line-height: 115%; font-family: "B Nazanin"; mso-ascii-font-family: Symbol; mso-hansi-font-family: Symbol; mso-bidi-language: FA;" lang="FA">به پیشواز محرم می رویم

قابل توجه مداحان عزیز قصد داریم اشعار و مداحی های جدید ویژه محرم را برای شما عزیزان بارگذاری کنیم

لطفاً به ادامه مطلب رجوع فرمایید

ادامه »