مباهله چیست؟

   

پرسش :

مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟

   

پاسخ :

مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح

 

مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].

تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.

مباهله با مسيحيان نجران

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.

بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].

پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.

نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.

شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:

1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛

2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛

3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.

هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.

پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.

گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.

روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.

هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»

انصراف مسيحيان از مباهله

نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6]

فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله

مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.

شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»

داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

عموميت استفاده از مباهله

شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.

راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟

امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»


[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».

[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.

[3]. آل عمران، 61.

[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.

[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.

[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.

[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.

[8]. اصول كافي، ج2، ص482.

 

   

پرسش :

مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟

   

پاسخ :

مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح

 

مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].

تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.

مباهله با مسيحيان نجران

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.

بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].

پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.

نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.

شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:

1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛

2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛

3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.

هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.

پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.

گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.

روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.

هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»

انصراف مسيحيان از مباهله

نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6]

فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله

مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.

شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»

داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

عموميت استفاده از مباهله

شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.

راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟

امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»


[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».

[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.

[3]. آل عمران، 61.

[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.

[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.

[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.

[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.

[8]. اصول كافي، ج2، ص482.

 

   

پرسش :

مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟

   

پاسخ :

مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح

 

مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].

تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.

مباهله با مسيحيان نجران

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.

بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].

پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.

نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.

شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:

1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛

2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛

3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.

هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.

پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.

گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.

روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.

هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»

انصراف مسيحيان از مباهله

نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6]

فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله

مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.

شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»

داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

عموميت استفاده از مباهله

شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.

راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟

امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»


[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».

[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.

[3]. آل عمران، 61.

[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.

[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.

[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.

[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.

[8]. اصول كافي، ج2، ص482.

 

   

پرسش :

مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟

   

پاسخ :

مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح

 

مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].

تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.

مباهله با مسيحيان نجران

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.

بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].

پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.

نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.

شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:

1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛

2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛

3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.

هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.

پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.

گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.

روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.

هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»

انصراف مسيحيان از مباهله

نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6]

فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله

مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.

شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»

داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

عموميت استفاده از مباهله

شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.

راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟

امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»


[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».

[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.

[3]. آل عمران، 61.

[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.

[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.

[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.

[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.

[8]. اصول كافي، ج2، ص482.

 

پرسش   :

مباهله يعنی چه  و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده  است؟

پاسخ   :

مباهله در   لغت  «مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و   برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود  [1].مباهله در   اصطلاح  

مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن   دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي   مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي   شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا   درغگو را رسوا و مجازات كند  [2].

تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار   كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد  .

مباهله با   مسيحيان نجران

(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا   نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ   أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.

بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].

پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.

نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.

شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:

1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛

2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛

3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.

هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.

پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.

گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.

روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.

هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].

پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند

انصراف مسيحيان از مباهله

نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6]

فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله

مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.

شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»

داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.

عموميت استفاده از مباهله

شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.

راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟

امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»


[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».

[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.

[3]. آل عمران، 61.

[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.

[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.

[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.

[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.

[8]. اصول كافي، ج2، ص482.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.