معاونت فرهنگی مدرسه فاطمیه (س) یاسوج
فعالیتهای فرهنگی مدرسه فاطمیه(س)
فعالیتهای فرهنگی مدرسه فاطمیه(س)
چهارشنبه 93/08/21
جرج جرداق مسیحی:
•ای دنیا چه می شد اگر همه نیرهایت را به کار می گرفتی و در هر زمان و عصر شخصیتی چون علی با آن عقل و قلب و زبان و با آن ذوالفقارش به ما می بخشیدی •
ابن عطیه، مقدمه الجامع المحرر، ص363 و مقدمتان فی علوم القرآن، ص263
•پسر عمر گفت: در علی سه فضیلت وجود داشت که اگر یکی از آن سه فضیلت را من داشتم برای من بهتر از شتران سرخ موی بود
1- ازدواج با یگانه دخت رسول الله صلی الله علیه و آله فاطمه علیها السلام
2- پرچمداری در جنگ خیبر
3- عمل به آیه نجوی
•تفسیر طبری، ج28، ص15
علی علیه السلام فرمود:
آیه ای در کتاب خدا وجود دارد که کسی پیش از من به ان آیه عمل نکرده و کسی هم بعد از من عمل نخواهد کرد.
من یک دینار داشتم آن را به ده درهم تبدیل نمودم و هر وقت به نزد پیامبر می آمدم ، یک درهم از آنها را در راه خدا می دادم سپس آن آیه نسخ گردید و کسی پیش ازمن به آن عمل نکرد و آن آیه « اذا ناجیتم الرسول» است.
•رسول اکرم صلی الله علیه و آله: انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الا لست نبی [ ای علی] بدرستی که تو می شنوی آنچه من می شنوم و می بینی آنچه را که من می بینم الا اینکه تو رسول نیستی. •
علی علیه السلام: لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً » اگر همه پرده های مادی کنار رود ذره ای به یقین من افزوده نشود. •
ای کمیل درون سینه من دانش فراوانی انباشته شده است [ با اشاره به سینه خود] اگر کسانی که تاب و تحمل آن می داشتند ؟؟؟
سه شنبه 93/07/22
شیعه! بیدار باش و به هوش
پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم هشتمين فراز از خطابه غدير را به حضرت مهدي ارواحنا له الفداء اختصاص دادند و دربارهي ايشان فرمودند:
آگاه باشید! همانا آخرین امام، قائم مهدی از ماست. هان! او بر تمامی ادیان چیره خواهد بود.
آآگاه باشید! اوست یاور دین خدا.
آگاه باشید! که او ولی خدا در زمین، داور در میان مردم و امانتدار امور آشکار و نهان است.
هشدار! که مردمان آن زمان از دریای پر فضیلت علم او بهره گیرند.
هشدار! که او به هر ارزشمندی به اندازه ی ارزش او، و به هر نادان و بی ارزشی به اندازه ی نادانی اش نیکی کند.
هشدار! که او نیکو و برگزیده ی خداوند است.
هشدار! که او وارث دانش ها و حاکم بر ادراک هاست.
هان! بدانید که او از سوی پروردگارش سخن می گوید و آیات و نشانه های او را برپا کند. بدانید همانا اوست بالیده و استوار.
بیدار باشید! همان است که [اختیار امور جهانیان و آیین آنان] به او واگذار شده است.
آگاه باشید! که در تمام ادیان گذشتگان نام او را ذکر شده است.
آگاه باشید! که اوست حجّت پایدار و پس از او حجّتی نخواهد بود. (این تعبیر به عنوان حجّت و امامت است و نظرى به رجعت دیگر امامان ندارد زیرا آنان حجّت هاى پیشین اند که دوباره رجعت خواهند نمود.) درستی و راستی و نور و روشنایی تنها نزد اوست.
هان! کسی بر او پیروز نخواهد شد و دشمن او یاری و یاوری نخواهد داشت.
هشدار! که اوست انتقام گیرنده از ستمکاران.
هشدار! که اوست فاتح دژها و منهدم کننده ی آنها.
هشدار! که اوست چیره بر تمامی قبایل مشرکان.
هشدار! که او خونخواه تمام اولیاي خداست.
دوشنبه 92/08/06
مدينه اولين باري است كه ميهماناني چنين غريبه را به خود ميبيند. كارواني متشكل از شصت ميهمان ناآشنا كه لباسهاي بلند مشكي پوشيدهاند، به گردنشان صليب آويختهاند، كلاههاي جواهرنشان بر سر گذاشتهاند، زنجيرهاي طلا به كمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهاي خود نصب كردهاند
وقتي اين شصت نفر براي ديدار با پيامبر، وارد مسجد ميشوند، همه با حيرت و تعجب به آنها نگاه ميكنند. اما پيامبر بياعتنا از كنار آنان ميگذرد و از مسجد بيرون ميرود هم هيأت ميهمانان و هم مسلمانان، از اين رفتار پيامبر، غرق در تعجب و شگفتي ميشوند. مسلمانان تا كنون نديدهاند كه پيامبر مهربانشان به ميهمانان بيتوجهي كند به همين دليل، وقتي سرپرست هيأت مسيحي علت بياعتنايي پيامبر را سؤال ميكند، هيچ كدام از مسلمانان پاسخي براي گفتن پيدا نميكنند
تنها راهي كه به نظر ميرسد، اين است كه علت اين رفتار پيامبر را از حضرت علي بپرسند، چرا كه او نزديكترين فرد به پيامبر و آگاهترين، نسبت به دين و سيره و سنت اوست. مشكل، مثل
هميشه به دست علي حل ميشود. پاسخ او اين است كه:
پیامبر با تجملات و تشريفات، ميانهاي ندارند؛ اگر ميخواهيد مورد توجه و استقبال پيامبر قرار بگيريد، بايد اين طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذاريد و با هيأتي ساده، به حضور ايشان برسيد
اين رفتار پيامبر، هيأت ميهمان را به ياد پيامبرشان، حضرت مسيحي مياندازد كه خود با نهايت سادگي ميزيست و پيروانش را نيز به رعايت سادگي سفارش ميكرد
آنان از اين كه ميبينند، در رفتار و كردار، اين همه از پيامبرشان فاصله گرفتهاند، احساس شرمساري ميكنند. ميهمانان مسيحي وقتي جواهرات و تجملات خود را كنار ميگذارند و با هيأتي ساده وارد مسجد ميشوند، پيامبر از جاي برميخيزد و به گرمي از آنان استقبال ميكند. شصت دانشمند مسيحي، دور تا دور پيامبر مينشينند و پيامبر به يكايك آنها خوشامد ميگويد، در ميان اين شصت نفر، كه همه از پيران و بزرگان مسيحي نجران هستند، «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبيل» نيز به چشم ميخورند. پيداست كه سرپرستي هيأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهي به شرحبيل و ديگر همراهان خود مياندازد و با پيامبر شروع به سخن گفتن ميكند: «چندي پيش نامهاي از شما به دست ما رسيد، آمديم تا از نزديك، حرفهاي شما را بشنويم»
پيامبر ميفرمايد:
«آنچه من از شما خواستهام، پذيرش اسلام و پرستش خداي يگانه است »
و براي معرفي اسلام، آياتي از قرآن را برايشان ميخواند
اسقف اعظم پاسخ ميدهد: «اگر منظور از پذيرش اسلام، ايمان به خداست، ما قبلاً به خدا ايمان آوردهايم و به احكام او عمل ميكنيم»
پيامبر ميفرمايد:
«پذيرش اسلام، علايمي دارد كه با آنچه شما معتقديد و انجام ميدهيد، سازگاري ندارد. شما براي خدا فرزند قائليد و مسيح را خدا ميدانيد، در حالي كه اين اعتقاد، با پرستش خداي يگانه متفاوت است»
اسقف براي لحظاتي سكوت ميكند و در ذهن دنبال پاسخي مناسب ميگردد. يكي ديگر از بزرگان مسيحي كه اسقف را درمانده در جواب ميبيند، به يارياش ميآيد و پاسخ ميدهد
«مسيح به اين دليل فرزند خداست كه مادر او مريم، بدون اين كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد. اين نشان ميدهد كه او بايد خداي جهان باشد»
پيامبر لحظهاي سكوت ميكند
ناگهان فرشته وحي نازل ميشود و پاسخ اين كلام را از جانب خداوند براي پيامبر ميآورد
پیامبر بلافاصله پيام خداوند را براي آنان بازگو ميكند: «وضع حضرت عيسي در پيشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است كه او را به قدرت خود از خاك آفريد…»1
و توضيح ميدهد كه «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدايي كند، حضرت آدم كه نه پدر داشت و نه مادر، بيشتر شايسته مقام خدايي است. در حالي كه چنين نيست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند»
لحظات به كندي ميگذرد، همه سرها را به زير مياندازند و به فكر فرو ميروند. هيچ يك از شصت دانشمند مسيحي، پاسخي براي اين كلام پيدا نميكنند. لحظات به كندي ميگذرد؛ دانشمندان يكي يكي سرهايشان را بلند ميكنند و در انتظار شنيدن پاسخ به يكديگر نگاه ميكنند، به اسقف اعظم، به شرحبيل؛ اما… سكوت محض .
عاقبت اسقف اعظم به حرف ميآيد
«ما قانع نشديم. تنها راهي كه براي اثبات حقيقت باقي ميماند، اين است كه با هم مباهله كنيم. يعني ما و شما دست به دعا برداريم و از خداوند بخواهيم كه هر كس خلاف ميگويد، به عذاب خداوند گرفتار شود
پيامبر لحظهاي ميماند. تعجب ميكند از اينكه اينان اين استدلال روشن را نميپذيرند و مقاومت ميكنند. مسيحيان چشم به دهان پيامبر ميدوزند تا پاسخ او را بشنوند .
در اين حال، باز فرشته وحي فرود ميآيد و پيام خداوند را به پيامبر ميرساند. پيام اين است :
«هر كس پس از روشن شدن حقيقت، با تو به انكار و مجادله برخيزد، [به مباهله دعوتش كن] بگو بياييد، شما فرزندانتان را بياوريد و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بياوريد و ما هم زنانمان. شما جانهايتان را بياوريد و ما هم جانهايمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رويم و لعنت او را بر دروغگويان طلب كنيم.»2
پيامبر پس از انتقال پيام خداوند به آنان، اعلام ميكند كه من براي مباهله آمادهام. دانشمندان مسيحي به هم نگاه ميكنند، پيداست كه برخي از اين پيشنهاد اسقف رضايتمند نيستند، اما انگار چارهاي نيست .
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مكان آن صحراي بيرون مدينه تعيين ميشود.
دانشمندان مسيحي موقتاً با پيامبر خداحافظي ميكنند و به اقامتگاه خود باز ميگردند تا براي مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسيحي در بيرون مدينه ايستادهاند و چشم به دروازه مدينه دوختهاند تا محمد با لشكري از ياران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پيدا كند.
تعداد زيادي از مسلمانان نيز در كنار دروازه شهر و در اطراف مسيحيان و در طول مسير صف كشيدهاند تا بينندة اين مراسم بينظير و بيسابقه باشند.
نفسها در سينه حبس شده و همه چشمها به دروازه مدينه خيره شده است.
لحظات انتظار سپري ميشود و پيامبر در حالي كه حسين را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدينه خارج ميشود. پشت سر او تنها يك مرد و زن ديده ميشوند. اين مرد علي است و اين زن فاطمه.
تعجب و حيرت، همراه با نگراني و وحشت بر دل مسيحيان سايه ميافكند.
شرحبيل به اسقف ميگويد: نگاه كن. او فقط دختر، داماد و دو نوة خود را به همراه آورده است.
اسقف كه صدايش از التهاب ميلرزد، ميگويد:
«همين نشان حقانيت است. به جاي اين كه لشكري را براي مباهله بياورد، فقط عزيزان و نزديكان خود را آورده است، پيداست به حقانيت دعوت خود مطمئن است كه عزيزترين كسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبيل ميگويد: «ديروز محمد گفت كه فرزندانمان و زنانمان و جانهايمان. پيداست كه علي را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آري، علي براي محمد از جان عزيزتر است. در كتابهاي قديمي ما، نام او به عنوان وصي و جانشين او آمده است…»
در اين حال، چندين نفر از مسيحيان خود را به اسقف ميرسانند و با نگراني و اضطراب ميگويند:
«ما به اين مباهله تن نميدهيم. چرا كه عذاب خدا را براي خود حتمي ميشماريم.»
چند نفر ديگر ادامه ميدهند: «مباهله مصلحت نيست. چه بسا عذاب، همه مسيحيان را در بر بگيرد.»
كمكم تشويش و ولوله در ميان تمام دانشمندان مسيحي ميافتد و همه تلاش ميكنند كه به نحوي اسقف را از انجام اين مباهله بازدارند.
اسقف به بالاي سنگي ميرود، به اشاره دست، همه را آرام ميكند و در حالي كه چانه و موهاي سپيد ريشش از التهاب ميلرزد، ميگويد:
«من معتقدم كه مباهله صلاح نيست. اين پنج چهره نوراني كه من ميبينم، اگر دست به دعا بردارند، كوهها را از زمين ميكنند، در صورت وقوع مباهله، نابودي ما حتمي است و چه بسا عذاب، همه مسيحيان جهان را در بر بگيرد.»
اسقف از سنگ پايين ميآيد و با دست و پاي لرزان و مرتعش، خود را به پيامبر ميرساند. بقيه نيز دنبال او روانه ميشوند.
اسقف در مقابل پيامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زير ميافكند و ميگويد: «ما را از مباهله معاف كنيد. هر شرطي كه داشته باشيد، قبول ميكنيم.»
پيامبر با بزرگواري و مهرباني، انصرافشان را از مباهله ميپذيرد و ميپذيرد كه به ازاي پرداخت ماليات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت كند.
خبر اين واقعه، به سرعت در ميان مسيحيان نجران و ديگر مناطق پخش ميشود و مسيحيان حقيقتجو را به مدينة پيامبر سوق ميدهد.
. پينوشتها:
٭ برگرفته از مجلة بشارت، شماره 1.
1. «إنّ مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون». آل عمران (3)، آية 59.
2. «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنتالله علي الكاذبين». آل عمران (3)، آيه
دوشنبه 92/08/06
پرسش :
مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟
پاسخ :
مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].
تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.
مباهله با مسيحيان نجران
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.
بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].
پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.
نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:
1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛
2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛
3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.
هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.
پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.
گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.
روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.
هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»
انصراف مسيحيان از مباهله
نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6].»
فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله
مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.
شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»
داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.
عموميت استفاده از مباهله
شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.
راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»
[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».
[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.
[3]. آل عمران، 61.
[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.
[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.
[8]. اصول كافي، ج2، ص482.
پرسش :
مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟
پاسخ :
مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].
تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.
مباهله با مسيحيان نجران
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.
بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].
پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.
نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:
1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛
2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛
3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.
هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.
پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.
گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.
روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.
هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»
انصراف مسيحيان از مباهله
نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6].»
فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله
مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.
شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»
داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.
عموميت استفاده از مباهله
شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.
راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»
[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».
[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.
[3]. آل عمران، 61.
[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.
[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.
[8]. اصول كافي، ج2، ص482.
پرسش :
مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟
پاسخ :
مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].
تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.
مباهله با مسيحيان نجران
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.
بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].
پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.
نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:
1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛
2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛
3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.
هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.
پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.
گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.
روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.
هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»
انصراف مسيحيان از مباهله
نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6].»
فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله
مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.
شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»
داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.
عموميت استفاده از مباهله
شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.
راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»
[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».
[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.
[3]. آل عمران، 61.
[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.
[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.
[8]. اصول كافي، ج2، ص482.
پرسش :
مباهله يعني چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟
پاسخ :
مباهله در لغت«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود[1].مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].
تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.
مباهله با مسيحيان نجران
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.
بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].
پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.
نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:
1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛
2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛
3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.
هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.
پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.
گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.
روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.
هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»
انصراف مسيحيان از مباهله
نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6].»
فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله
مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.
شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»
داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.
عموميت استفاده از مباهله
شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.
راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»
[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».
[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.
[3]. آل عمران، 61.
[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.
[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.
[8]. اصول كافي، ج2، ص482.
پرسش :
مباهله يعنی چه و جريان مباهله ي پيامبر(صلي الله عليه وآله) چگونه بوده است؟
پاسخ :
مباهله در لغت «مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزي گفته مي شود [1].مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناي ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است؛ اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ي مساله اي مهم، مانند مسائل مهم مذهبي با هم گفتگو كرده و به نتيجه اي نرسند، در يك جا جمع مي شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مي كنند و از او مي خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند [2].
تناسب معناي اصطلاحي با معناي لغوي در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد .
مباهله با مسيحيان نجران
(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ)[3]؛ هرگاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده (باز) كساني با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: بياييد! ما فرزندان خود را دعوت مي كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت مي نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت مي كنيم و شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله مي كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مي دهيم.
بخش با صفاي «نجران» با هفتاد دهكده ي تابع خود، در نقطه ي مرزي حجاز و يمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقه ي مسيحي نشين حجاز بود كه به عللي از بت پرستي دست كشيده و به آيين مسيحيت گرويده بودند[4].
پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) هم زمان با مكاتبه ي با سران حكومت هاي جهان و مراكز مذهبي، نامه اي به اسقف نجران (ابو حارثه بن علقمه) نوشت و در آن نامه از ساكنان نجران خواست كه يا اسلام را بپذيرند و يا به حكومت اسلامي جزيه (ماليات) بپردازند (كه در برابر اين مبلغ جزئي، از جان و مال آنان دفاع شود) و در غير اين صورت، به آنان اعلام خطر مي شود.
نامه توسط نمايندگان پيامبر(صلي الله عليه وآله) به دست اسقف رسيد. وي نامه را با دقت خواند و براي تصميم گرفتن، شورايي مركب از شخصيت هاي بارز مذهبي و غير مذهبي تشكيل داد. شورا نظر داد كه گروهي به نمايندگي نجران به مدينه بروند، تا از نزديك با محمد(صلي الله عليه وآله) تماس گرفته، و سخنان او را بررسي كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند كه در رأس آن ها سه پيشواي مذهبي قرار داشت:
1. «ابو حارثه بن علقمه»، اسقف اعظم نجران كه نماينده ي رسمي كليساهاي روم در حجاز بود؛
2. «عبدالمسيح»، رئيس هيئت نمايندگي كه به عقل و تدبير و كارداني شهرت داشت؛
3. «ايهم» كه فردي كهنسال و مورد احترام مردم نجران بود.
هيئت نمايندگان در مسجد مدينه با پيامبر اسلام گفتگو كردند. حضرت آنان را به آيين اسلام و پرستش خداي يگانه و دست كشيدن از عقايد باطل (مانند اعتقاد به فرزند داشتن خداوند) دعوت كرد. يك نفر از نمايندگان گفت: عيسي فرزند خدا است؛ زيرا مادر او مريم، بدون آن كه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد؛ پس بايد او را نيز خداي جهان دانست.
پيامبر اكرم (ص) با تلاوت آيه اي از قرآن آنان را چنين پاسخ دادند: «وضع حضرت عيسي از اين نظر مانند حضرت آدم است كه او را با قدرت بي پايان خود، بدون آن كه داراي پدر و مادري باشد، از خاك آفريد»؛ اگر نداشتن پدر دليل بر اين باشد كه عيسي فرزند خدا است، پس حضرت آدم براي اين انتساب شايسته تر است؛ زيرا او نه پدر داشت و نه مادر.
گفتگو ادامه يافت و پس از اصرار دو طرف بر حقانيت عقايد خود، تصميم گرفته شد كه مساله از راه مباهله خاتمه يابد، از اين رو قرار شد كه فرداي آن روز، همگي خارج از شهر مدينه، در دامنه ي صحرا براي مباهله آماده شوند.
روز بيست و پنجم ماه ذي الحجة سال دهم هجرت بود. سران نمايندگان نجران پيش از آن كه با پيامبر روبه رو شوند، به يكديگر گفتند: هرگاه ديديد كه «محمد» افسران و سربازان خود را به ميدان مباهله آورد، معلوم مي شود كه در ادعاي خود صادق نبوده و اطميناني به نبوت خود ندارد، ولي اگر ديديد كه با فرزندان و عزيزان خود به مباهله آمده، معلوم مي شود كه او راستگو و پيامبر خدا است؛ زيرا آن قدر به خود ايمان دارد و احساس امنيت مي كند كه عزيزان خود را آورده است.
هنوز نمايندگان نجران در اين گفتگو بودند كه ناگهان چهره ي نوراني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نمايان شد. او فرزندش حسين(عليه السلام)را در آغوش دارد و دست حسن(عليه السلام) را در دست؛ علي(عليه السلام) پيش رو، و حضرت زهرا(عليها السلام) پشت سر آن جناب حركت مي كنند[5].
پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پيش از ورود به ميدان مباهله به همراهان خود فرمود: «من هرگاه دعا كردم، شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد.» نمايندگان نجران، با حالت بهت و وحشت به يكديگر نگاه مي كردند؛ شكوه و جلال معنوي و الهي اين پنج تن، همه را بر جاي خود ميخ كوب كرده بود. اسقف نجران گفت: «من چهره هايي مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از درگاه خداوند بخواهند كه بزرگ ترين كوه ها را از جاي بركند، به سرعت كنده خواهد شد. هرگز درست نيست كه ما با اين چهره هاي نوراني و با فضيلت مباهله كنيم؛ چرا كه عذاب الهي همه ي ما را نابود مي كند و چه بسا دامنه ي عذاب گسترش يابد و همه ي مسيحيان جهان را فرا گيرد و در روي زمين يك مسيحي باقي نماند.»
انصراف مسيحيان از مباهله
نمايندگان نجران با ديدن اين وضع، بي درنگ وارد شُور شدند و به اتفاق آرا تصويب كردند كه هرگز وارد مباهله نشوند و هر سال مبلغي را به عنوان «جزيه» به حكومت اسلامي بپردازند. پيامبر(صلي الله عليه وآله) نيز درخواست آنان را پذيرفت و قرار گذاشتند كه مردم نجران نيز از مزاياي حكومت اسلامي برخوردار گردند؛ در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود: «عذاب سايه ي شوم خود را بر سر نمايندگان نجران گسترده بود و اگر از در مباهله وارد مي شدند، صورت انساني خود را از دست داده و با آتشي كه در بيابان بر افروخته مي شد، مي سوختند و دامنه ي عذاب به سرزمين نجران هم كشيده مي شد[6].»
فضيلت اهل بيت(عليهم السلام) در داستان مباهله
مفسران و محدثان شيعه و سني تصريح كرده اند كه پيامبر گرامي اسلام تنها كساني را كه همراه خود براي مباهله برد: فرزندانش، حسن و حسين(عليهما السلام)(ابناءنا) و دخترش فاطمه(عليها السلام) (نساءنا) و از ميان مردان تنها علي بن ابي طالب(عليه السلام)(انفسنا) بودند.
شهيد قاضي نور الله شوشتري، در كتاب شريف «احقاق الحق»، اتفاق نظر مفسران را د راين باره بيان مي كند؛ سپس آية الله مرعشي نجفي (ره) در پاورقي اين كتاب، از حدود شصت نفر از بزرگان عامه نقل مي كند كه معتقدند آيه ي مباهله در شأن و منزلت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) نازل شده است؛ براي مثال مسلم بن حجاج در صحيح خود ـ كه دومين صحيح از صحاح ششگانه عامه است ـ مي نويسد: «معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علي را دشنام نمي گوئي؟ پاسخ گفت: به دليل سه ويژگي كه علي داشت و من آرزو مي كنم كه يكي از آن ها را دارا بودم…؛ (يكي از آن ها اين بود كه (چون آيه ي مباهله نازل شد، پيامبر تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد؛ وقتي همگي جمع شدند، فرمود: اللهم هؤلاء اهلي؛ خداوندا ايشان اهل بيت من هستند.[7]»
داستان مباهله گواه بزرگي بر فضيلت و برتري اين خانواده است. پيامبر(صلي الله عليه وآله) از ميان تمام صحابه و ياران خود، تنها اين چند نفر را شايسته و مصداق آيه دانست و در كنار خود به ميدان مباهله آورد.
عموميت استفاده از مباهله
شكي نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلي به مسلمانان براي انجام اين عمل نمي باشد، ولي در آيات و روايات، منعي از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مي شود؛ براي مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبي سخنان و استدلال هاي شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.
راوي مي گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقي كن…؛ روزه بگير و غسل كن، و با كسي كه مي خواهي مباهله كني به صحرا برو؛ سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاي هفتگانه و زمين هاي هفتگانه اي و از اسرار نهان آگاه هستي، و رحمن و رحيمي، اگر من حقي را انكار و باطلي را ادعا مي كنم، بلايي از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاي باطلي مي كند، بلايي از آسمان بر او بفرست؛ سپس فرمود: چيزي نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسي را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»
[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربي، فارسي، ماده «بهل»؛ فرهنگ دانشگاهي، ترجمه المنجد الابجدي، ماده ي «بهل».
[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.
[3]. آل عمران، 61.
[4]. ياقوت حموي در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
[5]. در برخي نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و علي(عليه السلام) پشت سر وي حركت مي كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.
[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.
[8]. اصول كافي، ج2، ص482.
چهارشنبه 92/08/01
از آن جا كه غدير و مفهوم و حقيقت آن از جامعه دور نگاه داشته شد، طبيعتاً بيگانگى و ناآشنايى جهان را با اين فرهنگ به دنبال داشته و اين امر سبب شد تا مردم، به ويژه آنان كه از مكتب اميرالمؤمنين(عليه السلام) بهره اى نگرفتند و از سيره آن حضرت دورى گزيدند، از چشمه زلال و جوشان غدير و داده هاى آن محروم بمانند .
با اين تفصيل، وظيفه ما ـ كه به بزرگى زيان هايى كه در پى نفى غدير متوجه بشريت شده پى برده ايم ـ چيست؟
و به ديگر سخن چگونه غدير را احيا كنيم؟
از عبدالسلام بن صالح هروى روايت شده است كه گفت: از امام رضا(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود : رحم الله عبداً أحيى أمرنا؛ خداى، رحمت كند آن بنده اى كه امر ما را احيا كند .
پرسيدم: احياى امر شما چگونه ممكن است؟
فرمود : « يتعلّم علومنا و يعلّمها الناس» علوم ما را فرا گيرد و آن را به مردم بياموزد .
مى بينيم كه امام رضا(عليه السلام) كار تعليم را به شيعه يا پيروان ديگر مذاهب اسلامى محدود نكرده، بلكه واژه «ناس» (مردم) را به كار برده است و اين بدان معناست كه به همه مردم بياموزد .
اكنون در جهانى روزگار مى گذرانيم كه مردمان آن، بلكه ـ متأسفانه ـ بيشتر مسلمانان با غدير و آموزه هاى اهل بيت(عليهم السلام)بيگانه اند. در چنين شرايطى و به منظور آشنايى با حجم و سنگينى مسئوليتى كه غدير بر دوش ما نهاده است، بايد از خود بپرسيم: جهان معاصر چه اندازه با غدير آشنا شده و ژرفاى آن را كاويده است؟ و اگر جهان، با اين فرهنگ جهان شمول بيگانه است، چه كسى مسئول زدودن اين جهل و بيگانگى است؟ و مسئوليتى كه بايد در قبال جوامع اسلامى به انجام برسانيم، چگونه است؟
حقيقت اين است كه نسل امروز، غالباً تصورى روشن و درست از غدير ندارد كه در اين مورد، مسئوليت روشنگرى و آگاهى بخشى در مرتبه اول بر عهده ماست كه اگر ميثاق غدير را ـ آن گونه كه موظفيم ـ بيان كنيم، بى ترديد جامعه وضعيت بهترى خواهد داشت. در اين راستا بايد به جهانيان اين آگاهى را بدهيم كه غدير، يعنى جوشش مستمر، سرزندگى و نشاط اسلام و شاداب نگاه داشتن آن براى تحقق رفاه، توسعه بخشيدن به گستره آن، پيشرفت، ترقى و آباد كردن جوامع انسانى است.
مسئوليت پذيرى صاحبان ثروت نسبت به ديگر افراد جامعه، از بين بردن پديده خوردن ازدست رنج ديگران و سربار بودن و دسته ها و باندهاى مخرب، ديگر مفهوم غدير است، چه اين كه فرهنگ غدير متوليان امور اقتصادى را امانتدارانى مى داند كه شريان حيات مدنى را به عنوان عامل محرك و شتاب دهنده جامعه، در دست دارند.
از اين رو بر ما واجب است اين حقيقت را به همگان بباورانيم كه غدير ميثاق «أولواالأمر» با خداوند است؛ همان هايى كه از سوى خدا فرمان يافته اند تا سطح زندگى خود را با ضعيف ترين افراد جامعه همسان سازند و در خوراك، پوشاك، مسكن و جز آن، با آنان همگون شوند.
دگر باره تأكيد مى شود كه مسئوليت سنگينى كه در مورد غدير بر عهده ما نهاده شده و نيز ضرورت پاى بندى به آن در جهان معاصر، مى طلبد كه آموزه هاى غدير را بگسترانيم و همگان را به برخوردارى از اين خوان گسترده آسمانى فرا خوانيم كه در غير اين صورت، اميد به كوتاه شدن دست خودكامگان، نجات دادن بشريت از وضع بسيار بد و وحشتناك فعلى و رسيدن به ساحل امنيت، رفاه، عدالت و آزادى، انتظارى بيهوده است.
بنابراين هرگاه از غدير سخن گفته شود، در واقع سخن از معانى والايى است كه در فرهنگ غدير نهفته است.
سخن آخر اين كه بايد در اين مناسبت شكوهمند، با اهل بيت(عليهم السلام)، به ويژه با صاحب غدير، اميرالمؤمنين(عليه السلام) تجديد بيعت كرده، با آن پاكان پيمان فرمانبردارى و ولايت ببنديم و بدانيم كه بر ما واجب است با قلم و بيان و مال و گفتار و كردار خويش، بيش از پيش، آموزه هاى نورانى غدير را به مردم بشناسانيم تا از اين رهگذر، جهان تشنه معنويت از چشمه زلال غدير سيراب گردد.
از خداى متعال مسئلت دارم توفيق شناخت حرمت و عظمت اين روز شكوهمند را به همگان عطا فرمايد. ان شاءالله.
یکشنبه 92/07/28
1-شبهه:
درباره دلالت حدیث غدیر یکی از اساسی ترین شبهات اینست که مولا بر وزن مَفعَل به معنای اولی وافعل نیامده است.اگر پیامبر فرموده بود((من کنت اولی به،فعلیٌ اولی به)) یا((من کنت ولیّه فعلیٌّ ولیه)) می پذریرفتیم. زیرا اولی به به معنای ولایت امر و امامت است .درحالی پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:من کنت مولاه فعلی مولاه.
مولا معانی متعددی دارد و یکی از آن معانی نصرت ومحبت است.بنابر این معنای سخن پیامبر (ص) اینست:هر کس به من محبت دارد به علی نیز محبت داشته باشد.هرکس ناصر و یاور من است علی را نیز کمک نماید.
پاسخ شیعه به این شبهه:
۱٫در کتب اهل سنت از جمله سنن ابن ماجه وتفسیرطبری آمده است:پیامبر اکرم(صلوات الله علیه وآله) فرمودند:(الست اولی بالمومنین من انفسهم ؟قالوا:بلی…..فهذا ولیُّه من انا مولاه).
آیا من به مومنین اولی و برتر از خودشان نیستم؟گفتند بلی.فرمود:این علی علیه السلام کسی است که من مولای او هستم.
۲٫یکی از قرائنی که مشخص میکند مولا به معنای اولی به انفس آمده است جمله پیامبر است که از مردم اعتراف میگیرد الست اولی به انفسکم ؟ این نشان می دهد که معنای مرد نظر از کلمه مولا همان اولی است.
۳٫قرینه دیگر اشعاری است که بعد از غدیر خم سروده شده است.حسان ابن ثابت در آن روز سروده است:
ینادیهم یوم الغدیرنبیهم بخمٍ فاسمع بالرسول منادیا
تا آنجا که فقال له قم یا علی (ع) فانی رضیتک من بعدی اماما و هادیا
علی جان بخیز که بعد از من امام و هدایتگر مردم تو هستی.
اگر مولا به معنای امام نبود حسان ابن ثابت از کجا فهمید که پیامبر علی علیه السلام را امام و هادی امت قرار داده است.؟
۴٫پیامبر(ص) در خطبه غدیر از مردم به وحدانیت خداوند،رسالت خود و معاد شهادت میگیرد.اگر مولا به معنای امام و رهبر که از ارکان دین اسلام است نباشد.تناسبی ندارد آن حضرت این مساله را همرا ه توحید و نبوت و معاد ذکر کنند.
۲-شبهه دوم:
فخر رازی که شخصیت بلند آوازه ای در میان اهل سنت است واز نظر علم و گستره پژوهش کمتر شخصیتی همانند اوست وقتی به حدیث غدیر می رسد می گوید:
علی علیه السلام با پیامبر در حجۀالوداع نبود،بلکه در یمن بود.
پاسخ:
این ادعا در حالی است که به حضور علی علیه السلام در حجه الوداع در صحیح بخاری صحیح مسلم سنن ابی داوود سنن ابن ماجه و صحیح ترمذی تی صریح شده است و بیان شده که بخشی از قربانی ای که رسول اکرم در منی کشتند توسط امیر المومنین (ع)از یمن آورده شده بود.
حتی ملا علی قاری از علمای بزرگ حنفی می گوید:بی اساس ترین سخن آنست که بگوییم علی علیه السلام در حجه الوداع نبود و در یمن بود.
۳-شبهه سوم:
درباره آیه اکمال این سوال مطرح شده است که چرا آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک» آیه۶۷سوره مائده و آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» آیه۳سوره مائده چگونه اول دین تکمیل شد بعدرسالت پیامبر ابلاغ شد؟
پاسخ:
جواب اینست که ترتیب آیات بر حسب ترتبی نزول آنها نیست.بسیاری از آیات در مکه نازل شده اند ولی آنها را در سورمدنی نوشته اند و برعکس.
شنبه 92/07/27
سطحى نگرى و كوچك انديشى است، اگر «غدير» و «ولايت » را، نزاعى در ميان دو گروه در گذشته بدانيم.
و دور از «متن مكتب » است، اگر ايستادن بر كرانه جوشان «غدير» را تنها حساسيتى فرقه اى و جدالى مذهبى به شمار آوريم.
«غدير»، همواره برپاست.
صحنه تعيين «مولى »، و آن بيعت ها و استشهادها و اعتراف ها، هنوز هم محو نشده است. بيعت گران نيز، صحنه را ترك نكرده اند. على رغم آنان كه سعى كرده اند غبارى از«نسيان » و پرده اى از «كتمان » بر سيماى غدير بنشانند و بيفكنند، دل ها و جان هاى بي شمارى هنوز هم توجه به آن دست هاى بلندى دارد كه دست «على » را گرفت و فراز آورد، تا آن خورشيد را، همه ببينند، همه بشناسند، به يكديگر و به غايبان از صحنه و به خبرگيران از واقعه و به جويندگان چراغ، معرفى كنند.
صحنه غدير، پايان نيافته است.
هنوز هم ديدگان تاريخ، در عصر حاضر، در قاره هاى دور دست، در جنوبى ترين كشورآفريقا، در شرقى ترين منطقه خاور دور، در مركزى ترين بخش اروپا و آمريكا، در پى آشنايى با «خورشيد»ى هستند كه اگر بتابد، خانه ها را، دل ها را، شهرها را، انديشه ها را، قلمرو قلم و شعر را، پهنه ادبيات و هنر را، گستره عقيده ها و باورها را «روشن » مى سازد. و از «نور»، چه انتظارى است، جز درخشيدن و فروغ گستردن و گرما بخشيدن؟! در غدير، دستى كه فرا رفت، دست خدا بود، زبانى كه «على مولاه » را سرود، زبان خدا بود، دستى هم كه به عنوان «مولى » بالا رفت و همگان ديدند، دست خدا بود، «على »، راه و صراط بود، چراغ و مشعل بود، خط سير و مسير بود، «غدير»، راهى بود كه روندگان را به «على » مى رساند.
و ... «على » هم، صراطى بود كه ره پويان را به «خدا» مى رساند.
«غدير»، چشمه اى زلال بود كه در طول چهارده قرن، هزاران هزار كام تشنه را از كوثر معارف ناب، سيراب ساخت. و اين چشمه، هنوز هم سارى و جارى است.
«غدير»، چراغى بر اوج بود، كه در قرن هاى متمادى تاريخ بشرى، گم گشتگان بسيارى را از وادي هاى خوف و خطر و بيراهه هاى تاريكى و ضلالت، به «مقصد» راهنمايى كرد. و اين چراغ، همچنان فروزان و نورافشان و راهنماست.
«غدير»، تكيه گاهى بود كه شيعه را در عصر محكوميت و مظلوميت ديرپاى خويش، پناه بود و حجت و برهان. و اين تكيه گاه، هنوز هم به استوارى گذشته، پا برجاست و محكمترين حجت ها را دارد.
«غدير»، متنى بود، روشن و بى ابهام، گويا و صريح، كه خيلى ها كوشيدند حواشى تاويل و تفسيرهاى دور از واقعيت براى آن ترسيم كنند. و اين متن، هنوز هم براى آنان كه بى حواشى به آن بنگرند، صريح و گوياست. «غدير»، ميوه اى شيرين در بوستان رسالت بود، كه تداوم «خط نبوت » را در شكل «امامت »، به شيرين ترين صورت ترسيم مى كرد. و هنوز هم اين ميوه شيرين، زينت بخش بوستان محمدى است و بدون آن، «باغ رسالت » بى ثمر است « و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ...».
«غدير»، ميثاقى بود ميان صاحبان باور و عقيده به خدا و رسول، كه وفادارى به آن، شاهد صدق ايمان بوده است. و اين عهد و پيمان، هنوز هم «وفا» مى طلبد و دستان بيعت گر را به «صدق » فرا مى خواند، و همه ساله، اين عيد فرخنده موعدى براى تجديد آن عهد و تحكيم آن ميثاق با خدا و رسول است.
«غدير»، اگر چه بركه اى در بيابان بود، ولى هفت دريا به وسعت تاريخ و زمان بود كه موجش «ازل » تا «ابد» را فرا گرفت و اگر خاكيان، برخى چشم ديدن آن موج ابدى را نداشتند، افلاكيان به تكريم آن به يكديگر تهنيت مى گفتند.
«غدير»، سفينه نجاتى بود كه گرفتاران موج جهالت و حيرت ضلالت را به ساحل امن ايمان مى رساند. اين سفينه، هنوز هم سرنشين مى طلبد و امواج فتنه و فريب، هنوز هم در پى دور ساختن انديشه ها از اين ساحل اند.
«غدير»، روشن ترين چراغ بود، بر بالاترين بام خانه هاى تاريخ، تا... مردم «اهل بيت » را بشناسند و به «خانه »اى رهنمون شوند كه افراد آن در دامان «وحى » بزرگ شدند و «آيات خدا» در آن خانه فرود آمد و جبرئيل امين، مانوس آن بيت و اهل بيت بود.
اگر انسانيت امروز، مى خواهد به آن «خانه » راه يابد، خانه اى كه همه چيز در آنجاست، و همه كليدهاى گشاينده همه قفل ها و درهاى بسته در دست صاحبان و ساكنان آن خانه است.
بايد به اين چراغ نگاه كند، تا راه را بشناسد.
آرى ... «چراغ غدير، بر بام بلند تاريخ ».