مادر

 

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود.اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..
کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...

"روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟
اون هیچ جوابی نداد....
یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم همان جا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا ، اونم بی خبر؟

سرش داد زدم ": چطور جرأت کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"
گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد : " خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد

یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم. اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن:

ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی ...
وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تومادرت.

حکایت ما و خدا

بسم الله الرحمن الرحیم

حکایت ما وخدا

خدا:بنده من نماز شب وآن یازده رکعت است.
بنده:خدایا خسته ام! نمی توانم
خدا:بنده ی من دورکعت نماز شفع ویک رکعت ن ماز وتر بخوان
بنده:خدایا خسته ام! برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم
خدا:بنده ی من، قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده:خدایا سه رکعت زیاد است.
خدا:بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.
بنده:خدایا امروز خیلی خسته ام !آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من همان جا که دراز کشیده ای تیمم کن وبگو یاالله.
بنده:خدایا هوا سرد است ! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا:بنده ی من در دلت بگو یا الله ! ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند ومی خوابد.
خدا:ملائکه ی من می بینید من چه قدر ساده گرفته ام ، اما او خوابیده است.
چیزی به اذان نمانده او را بیدار کنید.دلم برایش تنگ شده است .
امشب با من حرف نزده. ملائکه خداوندا دوباره او را بیدار کرده ایم اما باز خوابیده.
خدا:ملائکه ی من در گوشش بگویید، پروردگارت منتظر توست.
ملائکه:پروردگارا باز هم بیدار نمی شود.
اذان صبح را می گویند.هنگام طلوع آفتاب است.
ای بنده ی من بیدار شو.
نماز صبحت قضا می شود.
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی.
خدا: او جز من کسی ندارد.شاید توبه کرد.

معجزات زمان ولادت پیامبر اسلام صلوات الله علیه وآله

امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر می‌شمارد:

 

۱- ابلیس از ورود به آسمان های هفتگانه محروم شد.
۲- شیاطین دور شدند.
۳- تمامی بت ها در بتکده به صورت بر زمین افتادند.
۴- ایوان کسری شکست و چهارده کنگره‌ی آن سقوط کرد.
۵- آب دریاچه ساوه خشک شد.
۶- سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد.
۷- آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد.
۸- نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید.
۹- کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند.
۱۰- سحر ساحران باطل شد.

استحیائیل ــ یکی از فرشتگان بزرگ خدا ــ در شب تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر کوه ابوقبیس ایستاد و با صدایی بلند گفت:« ای مردم مکه! به خدا و فرستاده او و نوری که با او فرو فرستاده‌ایم ایمان بیاورید.»

منابع:

  • بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۵۷ — امالی صدوق

مراجعه شود به:

  • ولادت پیامبر اکرم از زبان حضرت آمنه
  • دیدار فرشتگان با حضرت محمد « ص » در اولین لحظه های تولد
  • نور پیامبر اکرم پس از ولادت
  • پرچم های بهشتی در شب ولادت پیامبر اکرم
  • ولادت پیامبر اکرم از زبان حضرت عبدالمطلب
  • ندای آسمانی در هنگام ولادت پیامبر اکرم
  • کمک حوریان بهشتی در زایمان آمنه

تحقیق در مورد ولادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)

عموم سیره نویسان اتّفاق دارند که تولّد پیامبر گرامی اسلام – صلی الله علیه و آله- در عام الفیل در سال ۵۷۰ میلادی بوده است. زیرا آن حضرت به طور قطع، در سال ۶۳۲ میلادی درگذشته است و سنّ مبارک او ۶۲ تا ۶۳ سال بوده است. بنابر این، ولادت او در حدود ۵۷۰ میلادی خواهد بود.
اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد پیامبر، در ماه « ربیع الاول » بوده، ولی در روز تولد او اختلاف دارند. معروف میان محدّثان شیعه این است که آن حضرت، در هفدهم ربیع الاول، روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود؛ و مشهور میان اهل تسنن این است که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است[۱].
مراسم نامگذاری پیامبر اسلام
روز هفتم فرا رسید. « عبدالمطلب »، برای عرض سپاسگزاری به درگاه الهی گوسفندی کشت و گروهی را دعوت نمود و در آن جشن باشکوه، که از عموم قریش دعوت شده بود؛ نام فرزند خود را « محمّد » گذارد. وقتی از او پرسیدند: چرا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است؟ گفت: خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد. در این باره « حسان بن ثابت » شاعر رسول خدا چنین می گوید:
فشــــق له من اسمه لیجله فذوالعرش محمود و هذا محمد
آفریدگار، نامی از اسم خود برای پیامبر مشتق نمود. از این جهت خدا « محمود » (پسندیده) و پیامبر او « محمد » (ستوده) است و هر دو کلمه از یک مادّه مشتقند و یک معنی را می رسانند[۲].
قطعاً الهام غیبی در انتخاب این نام بی دخالت نبوده است. زیرا نام محمد، اگر چه در میان اعراب معروف بود، ولی کمتر کسی تا آن زمان به آن نام نامیده شده بود. طبقِ آمار دقیقی که بعضی از تاریخ نویسان به دست آورده اند، تا آن روز فقط شانزده نفر به این اسم نامگذاری شده بودند. چنانکه شاعر در این باره گوید:
ان الذین سموا باسم محمّد من قبل خیر الناس ضعف ثمان[۳]
کسانی که به نام محمد، پیش از پیامبر اسلام نام گذاری شده بودند، شانزده نفر بودند.
« احمد » یکی از نام های مشهور پیامبر اسلام بود
هر کس مختصر مطالعه ای در تاریخ زندگی رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ داشته باشد؛ می داند که آن حضرت، از دوران کودکی دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب می کردند. یکی « محمد » که جد بزرگوارش عبدالمطلب برای او انتخاب کرده بود، و دیگری « احمد » که مادرش آمنه او را به آن، نامیده بود. این مطلب یکی از مسلمات تاریخ اسلام است و سیره نویسان این مطلب را نقل کرده اند و مشروح این مطلب را در سیره حلبی می توانید بخوانید[۴].
عموی گرامی وی، « ابوطالب » که پس از درگذشت « عبدالمطلب » کفالت و سرپرستی « محمد » به او واگذار شده بود؛ با عشق و علاقه زائد الوصفی، چهل و دو سال تمام، پروانه وار به گرد شمع وجود وی گشت، و از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دریغ ننمود. در اشعاری که درباره برادرزاده خود سروده، گاهی از او به نام « محمد »، و گاهی به نام « احمد » اسم برده است و این خود حاکی از آن است که در آن زمان یکی از نامهای معروف وی همان « احمد » بوده است.
دوران شیرخوارگی پیامبر
نوزاد قریش فقط سه روز از مادر خود شیر خورد، و پس از او، دو زن دیگر به افتخار دایگی پیامبر نائل شده اند:
۱ـ ثویبه: کنیز ابولهب که چهار ماه او را شیر داد. عمل او، تا آخرین لحظات مورد تقدیر رسول خدا و همسر پاک او (خدیجه) بود. وی قبلاً حمزه عموی پیامبر را نیز شیر داده بود. پس از بعثت، پیامبر کسی را فرستاد تا او را از « ابولهب » بخرد. وی امتناع ورزید، امّا تا آخر عمر از کمک های پیامبر بهره مند بود. هنگامی که پیامبر اکرم از جنگ خیبر بر می گشت، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مبارکش پدید آمد. از فرزند او سراغ گرفت تا در حقّ او نیکی کند، ولی خبر یافت که او زودتر از مادر خود فوت کرده است[۵].
۲ـ حلیمه: دختر ابی ذؤیب که از قبیله سعد بن بکر بن هوازن بوده است و فرزندان او عبارت بودند از: عبدالله، انیسه، شیماء؛ آخرین فرزند او از پیامبر اکرم پرستاری نیز نموده است. رسم اشراف عرب این بود که فرزندان خود را به دایه ها می سپردند؛ و دایگان معمولاً در بیرون شهرها زندگی می کردند تا کودکان را در هوای صحرا پرورش دهند؛ و رشد و نمو کامل، و استخوان بندی آنها محکمتر شود؛ و ضمناً از بیماری وبای شهر « مکه » که خطر آن برای نوزادان بیشتر بود مصون بمانند؛ و زبان عربی را در یک منطقه دست نخورده فرا گیرند. در این قسمت دایگان قبیله ی « بنی سعد » مشهور بودند. آنها در موقع معینی به مکه می آمدند، و هر کدام نوزادی را گرفته همراه خود می بردند. چهار ماه از تولد پیامبر اکرم گذشته بود که دایگان قبیله بنی سعد به مکه آمدند و آن سال، قحطی عجیبی بود، از این نظر به کمک اشراف بیش از حد نیازمند بودند.
برخی از تاریخ نویسان می گویند: هیچ یک از دایگان حاضر نشد به محمد شیر دهد، زیرا بیشتر طالب بودند که اطفال غیر یتیم را انتخاب کنند تا از کمکهای پدران آنها بهره مند شوند، و نوعاً از گرفتن طفل یتیم سر باز می زدند. حتی حلیمه این بار از قبول او سر باز زد ولی چون بر اثر ضعف اندام، هیچ کس طفل خود را به او نداد؛ ناچار شد که نوه ی عبدالمطلب را بپذیرد و با شوهر خود چنین گفت که: برویم همین طفل یتیم را بگیریم و با دست خالی برنگردیم، شاید لطف الهی شامل حال ما گردد. اتفاقاً حدس او صائب درآمد، از آن لحظه که آماده شد به « محمد »، آن کودک یتیم، خدمت کند؛ الطاف الهی سراسر زندگی او را فرا گرفت[۶].
نخستین قسمت این تاریخ افسانه ای بیش نیست، زیرا عظمت خاندان بنی هاشم؛ و شخصیت مردی مانند « عبدالمطلب » که جود و احسان، نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزدِ خاص و عام بود، سبب می شد که نه تنها دایگان سر باز نزنند بلکه مایه ی سر و دست شکست دایگان درباره او می گردید. از این جهت این بخش از تاریخ افسانه ای بیش نیست.
علت اینکه او را به دیگر دایگان ندادند، این بود که: نوزاد قریش پستان هیچ یک از زنان شیرده را نگرفت. سرانجام، حلیمه ی سعدیه آمد پستان او را مکید. در این لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت[۷].
عبدالمطلب رو به حلیمه کرد و گفت: از کدام قبیله ای؟ گفت: از « بنی سعد ». گفت: اسمت چیست؟ جواب داد: حلیمه. عبدالمطلب از اسم و نام قبیله او بسیار مسرور شد و گفت: آفرین آفرین، دو خوی پسندیده و دو خصلت شایسته، یکی سعادت و خوشبختی و دیگری حلم و بردباری[۸].
دوران کودکی پیامبر
صفحات تاریخ گواهی می دهد که: زندگانی رهبر عالیقدر مسلمانان، از آغاز کودکی تا روزی که برای پیامبری برگزیده شد؛ متضمن یک سلسله حوادث شگفت انگیز است و تمام این حوادثِ شگفت انگیز، جنبه ی کرامت داشته و همگی گواهی می دهند که حیات و سرگذشت رسول گرامی یک زندگانی عادی نبوده است.
۱ـ تاریخ نویسان، از قول حلیمه چنین نقل می کنند که او می گوید: آنگاه که من پرورش نوزاد «آمنه» را متکفل شدم؛ در حضور مادر او، خواستم او را شیر دهم. پستان چپ خود را که دارای شیر بود در دهان او نهادم؛ ولی کودک به پستان راست من بیشتر متمایل بود. اما من از روزی که بچه دار شده بودم، شیری در پستان راست خود ندیده بودم. اصرار نوزاد، مرا بر آن داشت که پستان راستِ بی شیر خود را در دهان او بگذارم. همان دم که کودک، شروع به مکیدن کرد، رگهای خشک آن پر از شیر شد و این پیش آمد موجب تعجب همه حضار گردید[۹].
۲ـ باز او می گوید: از روزی که « محمد » را به خانه خود بردم؛ روز به روز خیر و برکت در خانه ام بیشتر شد، و دارایی و گلّه ام فزونتر گردید[۱۰].
ما در قرآن، نظایر این جریان را درباره مریم (مادر عیسی) می خوانیم: مثلاً می فرماید: وقتی وضع حمل مریم فرا رسید، به درختی پناه برد و (از شدّت درد و تنهایی و وحشت از اتّهام) از خدا تمنای مرگ کرد. در این موقع صدایی شنید: « غمناک مباش، پروردگار تو چشمه آبی زیر پای تو قرار داده و درخت (خشکیده ی) خرما را تکان ده، خرمای تازه بر تو می ریزد[۱۱]».
اگر چه میان مریم وحلیمه، از نظر مقام و ملکات فاضله، فاصله زیاد است. ولی اگر لیاقت و آراستگی خود « مریم »، موجب این لطف الهی شده؛ اینجا هم ممکن است مقام و منزلتی که این نوزاد در درگاه خدا دارد، سبب شود که خدمتکار آن حضرت مشمول لطف الهی گردد.
بازگشت به آغوش خانواده
دایه مهربان محمد، پنج سال از وی محافظت کرد، و در تربیت و پرورش او کوشید. در طیّ این مدّت زبان عربی فصیح را آموخت، که بعدها حضرتش به این افتخار می کرد. سپس حلیمه او را به مکه آورد، و مدتی نیز آغوش گرم مادر را دید، و تحت سرپرستی جدّ بزرگوار خود قرار گرفت؛ و یگانه مایه تسلی بازماندگان « عبدالله »، همان فرزندی بود که از او به یادگار مانده بود[۱۲].
سفری به « یثرب » و مرگ مادر
از روزی که نوعروس عبدالمطلب (آمنه) ، شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود؛ پیوسته مترصد فرصت بود که به « یثرب » برود و آرامگاه شوهر خود را از نزدیک زیارت کند، و در ضمن، از خویشان خود در یثرب، دیداری به عمل آورد.
با خود فکر کرد که فرصت مناسبی به دست آمده، و فرزند گرامی او بزرگ شده است و می تواند در این راه شریک غم او گردد. آنان با « امّ اَیمَن »، بار سفر بستند و راه یثرب را پیش گرفتند و یک ماه تمام در آنجا ماندند. این سفر برای نوزاد قریش، با تألمات روحی توأم بود. زیرا برای نخستین بار دیدگان او به خانه ای افتاد که پدرش در آن جان داده و به خاک سپرده شده بود[۱۳] و طبعاً مادر او تا آن روز چیزهایی از پدر وی برای او نقل کرده بود.
هنوز موجی از غم و اندوه در روح او حکمفرما بود که ناگهان، حادثه ی جانگداز دیگری پیش آمد، و امواجی دیگر از حزن و اندوه به وجود آورد. زیرا موقع مراجعت به مکه، مادر عزیز خود را در میان راه، در محلی به نام « اَبواء » از دست داد[۱۴].
این حادثه محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را بیش از پیش، در میان خویشاوندان عزیز و گرامی گردانید، و یگانه گلی که از این گلستان باقی مانده بود، فزون از حد مورد علاقه ی عبدالمطلب قرار گرفت. از این جهت او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست می داشت و بر همه مقدم می شمرد.
در اطراف کعبه، برای فرمانروای قریش (عبدالمطلب) بساطی پهن می کردند. سران قریش و فرزندان او در کنار بساط حلقه می زدند، هر موقع چشم او به یادگار « عبدالله » می افتاد، دستور می داد که راه را باز کنند تا یگانه بازمانده ی عبدالله را روی بساطی که نشسته است بنشاند[۱۵].
قرآن مجید، دوره یتیمی پیامبر را در سوره « الضحی » یاد آور می شود و می گوید: « الم یجدک یتیماً فآوی[۱۶]؛ مگر تو را یتیم نیافت و پناه نداد؟ »
حکمت یتیم گشتن نوزاد قریش، برای ما چندان روشن نیست. همین قدر می دانیم که سیل خروشان حوادث بی حکمت نیست، ولی با این وضع می توان حدس زد که خدا خواست رهبر جهانیان، پیشوای بشر، پیش از آنکه زمام امور را به دست بگیرد و رهبری خود را آغاز کند، شیرینی و تلخی روزگار را بچشد و در نشیب و فراز زندگی قرار گیرد؛ تا روحی بزرگ و روانی بردبار و شکیبا پیدا کند، و تجربیاتی از سختیها بیندوزد، و خود را برای مواجهه با یک سلسله از شدائد، سختیها، محرومیتها و دربدریها، آماده سازد.
خدای او خواست طاعتِ کسی بر گردن او نباشد؛ و از نخستین روزهای زندگی حرّ و آزاد بار آید، و مانند مردان خود ساخته موجبات پیشرفت و ترقی و تعالی خود را به دست خویش فراهم سازد، تا روشن گردد که نبوغ، نبوغ بشری نیست و پدر و مادر در سرنوشت او دخالتی نداشتند و عظمت و بزرگی او از منبع وحی سرچشمه گرفته است.
مرگ عبدالمطلب
حوادث جانگداز جهان، پیوسته در مسیر زندگانی انسان خودنمایی می کنند. و مانند امواج کوه پیکر دریا، یکی پس از دیگری سر برداشته و کشتی زندگی او را مورد هدف قرار می دهند، و ضربات شکننده ی خود را بر روح و روان آدمیزاد وارد می سازند.
هنوز امواجی از اندوه، در دل پیامبر حکومت می کرد، که برای بار سوم، با مصیبت بزرگتری مواجه گردید. هنوز هشت بهار بیشتر از عمر او نگذشته بود، که سرپرست و جدّ بزرگوار خود (عبدالمطلب) را از دست داد. مرگ « عبدالمطلب » آن چنان روح وی را فشرد که در روز مرگ او، تا لب قبر اشک ریخت، و هیچ گاه او را فراموش نمی کرد[۱۷].

 


پی نوشت هــــــــــــــا

[۱] – مقریزی، در « الامتاع » ، صفحه ی ۳، همه ی اقوالی را که در روز و ماه و سال تولد آن حضرت وجود دارد، آورده است، مراجعه شود.
[۲] – سیره حلبی ج ۱ / ۹۳٫
[۳] – همان مدرک / ۹۷٫
[۴] – « انسان العیون فی سیره الامین و المأمون » ج ۱ / ۹۳ – ۱۰۰٫
[۵] – بحار الانوار جلد ۱۵ / ۳۸۴ ؛ « مناقب » ابن شهر آشوب ج ۱ / ۱۱۹٫
[۶] – سیره ابن هشام ج ۱ / ۱۶۲ ـ ۱۶۳٫
[۷] – بحار ج ۱۵ / ۴۴۲٫
[۸] – بخ بخ سعد و حلم. خصلتان فیهما خیر الدهر و عز الابد یا حلیمه – « سیره حلبی » ج ۱ / ۱۰۶٫
[۹] – بحار ج ۱۵/ ۳۴۵٫
[۱۰] – مناقب ابن شهر آشوب ج ۱ / ۲۴٫
[۱۱] – لا تَحزَنی قَد جَعَلَ رَبّک تَحتکِ سَرِیّاً وَ هُزّی اِلیکِ بِجِذعِ النّخلَه تُساقِط علَیکِ رُطباً جنیّاً ـ سوره مریم، آیه های ۲۴ ـ ۲۵٫
[۱۲] – سیره ابن هشام ج ۱ / ۱۶۷٫
[۱۳] – خانه ای که قبر حضرت عبدالله در آنجا قرار داشت، تا چندی پیش و قبل از توسعه ی فلکه « مسجد النبی » محفوظ بود ولی اخیراً به بهانه ی توسعه ی فلکه، خانه ویران گردید و آثار قبر از بین رفت.
[۱۴] – سیره حلبی ج ۱ / ۱۲۵٫
[۱۵] – سیره ابن هشام ج ۱ / ۱۶۸٫
[۱۶] – سوره الضحی / ۶٫
[۱۷] – یعقوبی در تاریخ خود ج ۲ ص ۷ – ۸ پیرامون سیره ی « عبدالمطلب » و اینکه او یک فرد خدا پرست بود نه بت پرست، سخن گفته و یادآور شده است که بسیاری از دستورهای او در اسلام امضا شده است.

دانلود کتاب عوامل عزت و ذلت در دنیا از دیدگاه قرآن کریم


عزت وذلت برای هرانسانی مهم است.انسان ها همه به دنبال عزت واز ذلت وخواری فراری هستند.

اما چه چیز باعث ذلت وچه چیز باعث ذلت انسان
است !؟امروز کتابی را به شما معرفی خواهیم کرد،که علل وعوامل عزت وکمالات روحی و صفات کمالی وموجبات ذلت را برای شما بیان می کند .
با مطالعه ی کتاب حاضر [...]
شما می توانید متن کامل این مطلب را در لینک
زیر مشاهده کنید.

سایت 14 خورشید سایت مبلغان سایبری حوزه های علمیه شهر یاسوج می باشد. شما نیز می توانید مطالب خود را در این سایت بگذارید.

باتشکر


http://14khorshid.ir/1392/10/20/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%b9%d9%88%d8%a7%d9%85%d9%84-%d8%b9%d8%b2%d8%aa-%d9%88%d8%b0%d9%84%d8%aa-%d8%af%d8%b1-%d8%af%d9%86%db%8c%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%db%8c/

 
مداحی های محرم