به سوی حقیقت

 

چگونه قبولی تمام کارها ،مشروط به قبولی یک عمل همچون نماز است؟

ج: بر فرض پلیس در بین راه از راننده ای گواهینامه رانندگی مطالبه کند،اگر راننده گواهینامه پزشکی ،گذر نامه سیاسی،پروانه ساختمان ،کارت بازرگانی،اجازه اجتهاد یا هر مدرک دیگری به او نشان بدهد پلیس از او نمی پذیرد.تنها اگر گواهینامه رانندگی داشته باشد اجازه عبور میدهد.

خداوند نیز در این دنیا شرط یا قانونی را وضع کرده که اگر کسی در قیامت بخواهد به مقصد برسد می بایست دارای گواهینامه نماز باشد واگر از دنیا باخودش آن را به همراه نیاورده باشد هیچ عملی از وی قبول نخواهد بود ونجات بخش نیست.

 چرا اسلام از آزادی جوانان جلوگیری میکند ونمیگذارد آنان با تعقل دین را بپذیرند؟

ج: این سوال مثل اینست که بگویید چرا نمیگذارید هربیماری خودش،خودش را معالجه کندوداروی خود را تجویز نماید.آخر چرا نمی خواهید بچه ها راحت باشند و به دلخواه خود هر دارویی را خواستند بخورند؟چرا راه معالجه را اینقدر دشوار میکنید؟

پایبندی به دین نیز هرچند پایبندیست  اما ثمره اش آزادی همه ی ارزشهای انسانی از اسارت طغیانهای درونی است

 چرا از مرگ می ترسیم؟

ج: راننده زمانی در جاده می ترسد که یا بنزین ندارد یا قاچاق حمل کرده یا باراضافه سوار کرده یا با سرعت غیر مجاز رفته یا جاده را گم کرده یا در مقصد جایی را آماده نکرده یا همراهانش نااهل باشند.

اگر انسان برای بعد از مرگ خود،زاد و توشه لازم را برداشته باشد،کار خلاف نکرده باشد، راه را بداند،در مقصد جایی را در نظر گرفته باشد و دوستانش افراد صالح باشند و حرکتش طبق مقررات و مجاز باشد،نگرانی نخواهد داشت.استاد قرائتی.

علت داشتن حجاب در محل کار برای خانم ها چیست؟

ج: هنگامی که زن و مرد در محل کار یا رفت وآمدهای خانوادگی با هم در ارتباطند بایدحفاظ و حجابی در بین باشد،سیم های مثبت و منفی را در نظر بگیریدکه هیچگونه اتصال و اصطکاک با هم ندارند چرا؟

ون پوششی از پلاستیک آن ها را پوشانده است.بین دو دسته از سیم های مثبت و منفی حجاب ایجاد کرده است.اگر صدها سیم مثبت کنار هم قرار بگیرند نیازمند به پوشش نمی باشند.اما اگر پای یک سیم منفی در میان باشد بایدپوششی بین این سیم منفی وان سیم های مثبت ایجاد شود.

آیا حجاب برای زن زندان است؟آیا این پوششهازندان است یا حفاظ؟شما دفترتان را جلد میگیرید،این جلد برای دفتر زندان است؟

 

از وقتی چادری شدم عاشق شدم

من از وقتی چادری شدم،  عاشق شدم ...

شاید عجیب باشه ولی من عاشق یه مرد مذهبی و مومن شدم که به معنای واقعی مرده ....

از من خواست تا چادر بپوشم برای من سخت بود چون سبک زندگی و عقایدم فرق می کرد

ولی آنقدر از زیبایی های چادر گفت تا من پذیرفتم، اوایل فقط برای جلب رضایت عشقم

دلم می خواست برای او زیباترین باشم، اون منو با چادر زیباترین می دونست.

ولی بعدها خودم بهش انس گرفتم و چادر شد یار همیشگی من...

علیرغم همه مخالفت ها و سختی ها این راه و همه ی حرفاییکه شنیدم به این راه ادامه دادم و میدم

به وضوح میبینم از وقتی چادری شدم خیلی از مشکلاتم حل شده و خدا به

حرمت همین چادر دستمو رد نکرده

خدایا از تو ممنونم که فرشته ای برایم فرستادی تا به راه راست هدایت شوم.

داستان از این قراره

خانواده ای تصور کنید با پدری معتقد به حجاب وحیا و دختری با آرزوهای دور و دراز که میخواد با مد روز حرکت کنه
داستان از این قراره
شب با پچ پچ های مامان و بابا که در مورد من حرف می زدند از خواب بیدار شدم
گوشامو تیز کردم
بابایی می گفت خیلی نگران مهسا هستم یکی دوتا از دوستاش (منظور لیلا و میترا بودن) به فرهنگ خونواده ما نمی خورن
مهسا هم که میخواد از قافله عقب نمونهبا دوستاش همرنگ شده
عصری در خیابون با دوستاش دیدم
این چه وضعیه که برای خودش درست کرده ؛

شلوار جین و مانتو تنگ می پوشه ؛ آستیناشم زده بالا ؛انگار میخواد با یکی دعوا کنه
تو که مادرشی یه چیزی بگو
رعایت حال ما رو هم نمی کنه ؛ وقتی هم بهش تذکر میدم ؛ میگه من با این لباسا حال میکنم و با اینا راحتم و سرشو میندازه پایین و میره
مامانم میگفت
خب بچه است ؛ ازدواج میکنه درست میشه و از اینجور حرفا
بابام مدیر دبیرستان ابن سینا بوده و حالا بازنشست شده و در یکی از صندوق های قرض الحسنه ؛بصورت افتخاری کار میکنه
یادمه از وقتی خودمو شناختم
از نابودی زندگی دخترانی تعریف میکرد که با بعضی دانش آموزان ؛ طرح دوستی ریخته بودند
او میخواست با این داستانا منو در مقابل پسرای خیابونی ؛ واکسینه کنه
فصل امتحانات نزدیک شده بود
قرار شد دوستم سوسن ؛ که مورد تایید بابا بود
چند ساعتی برای رفع اشکال و مرور درسها بیاد خونمون
یه ساعتی نگذشته بود که بابایی در اتاق رو زد
مهسا دخترم
چایی و کیک آوردم بیام تووو
سوسن خودشو جمع و جور کرد
گفتم بفرمایید
یالا یالا
در اتاق باز شد من و سوسن ؛ هاج و واج چشمهامونو دوختیم به بابا
بابایی با پیژامه راه راه و زیرپیرهنی سفیدش وارد اتاق شد
سوسن خانوم ؛ خوش اومدید
سینی چایی رو گذاشت جلومون و رفت
چند ثانیه ای سکوت ؛ بر فضای اتاق حاکم شد
پاک آبروم جلوی سوسن رفت ؛ حالا بیاد و این حکایت رو پیش همکلاسیها تعریف کنه
چه خاکی به سرم بریزم
سوسن سکوت را شکست
خب مهساجون کجای مسئله بودیم
ساعت هفت عصر بابای سوسن اومده بود دنبالش
ازم خداحافظی کرد و زیر گوشم گفت عجب بابای با حالی داری
در اتاق رو قفل کردم و شروع کردم به گریه
خوابم برده بود
با صدای مامان بیدار شدم
مهسا نمی آی شام
نه شما بخورید من میل ندارم
با بابام قهر کرده بودم
پس فردا مطابق قرار قبلیمون
سوسن اومد خونمون
تاق تاق
تاق تاق
دخترم مهسا براتون شربت آوردم بیام تووو
سوسن لبخند ملیحی زد و گفت حاج آقا بفرمایید
بر خلاف تصورم
بابایی با شلوار و پیرهنی اتو کرده ؛ شربت ها رو گذاشت جلومون
و کنارم نشست
دستمو گرفت وبا نگاه مهربانانه همیشگیش گفت
دخترم می دونم از دستم ناراحتی
ولی اینو بدان که این مسئله با پیژامه اومدن
قبلا با دوستت هماهنگ شده بود و این نقشه ای بود که میخواستم یه درس زندگی بهت بدم
دخترم
وقتی در جامعه ای زندگی می کنیم
نمی تونیم بگیم نوع و شکل لباس پوشیدنمون یه امر خصوصیه و به دیگرون مربوط نیس
من با پیژامه و زیر پیرهنی در فضای خونه خودم می تونم رفت و آمد کنم ولی نمی تونم بگم
چون با این لباسا راحتم و با اینا حال میکنم در فضای خارج خونه هم با همین لباسا بیام بیرون
اینو هم من و هم تو و هم اقشار جامعه یه چیز قبیح می دونن
تو هم نمی تونی با لباسایی که شاید دوس داشته باشی
ولی در نظر جامعه و فرهنگ خونوادگی ما یه امر قبیحیه به دلیل اینکه
الان این مد روزه و با این شکل و شمایل راحتم بیای بیرون
دخترم
تا حالا فکر کردی چرا جامعه سرمایه داری برای اکثر مردان کت و شلوار و جوراب و کراوات؛ تحفه آورده
و برای زنان شلوارک و زیر پیرهنی
دخترم نظام سرمایه داری میخواد که تو و امثال تو
به بهانه شیک پوشی و مدگرایی ؛ از آستین پیراهنتون بزنید و شلوار کوتاه بپوشید
تا با اینکار بتونه ریشه حیا و عفت را از جامعه بیرون کنه
با این وضع
روزی خواهد رسید که زنان جامعه ما از پوشیدن زیر شلواری و زیر پیراهنی در بیرون منزل ناراحت نشن
دخترم
همچنان که نمی پسندی من با لباس راحتی در جلوی انظار دیده نشم
تو هم به بهانه مد با زیر شلواری بیرون نرو
منظورم اینه که با لباس نامناسب ؛ چشم بسته در انظار عمومی حاضر نشو

سلامت جنازه در قبر

اى روشنايى آنانى كه در تاريكى ‏ها وحشت دارند. يعنى روشنايى تو نمى ‏گذارد براى آنها تاريكى بيايد. اين رابطه چطورى برقرار مى ‏شود و چگونه كسى شيعه مى ‏شود؟

شيخ صدوق كه در ابن بابويه شهررى دفن است؛ نقل مى ‏كنند: در زمان فتحعلى شاه، سيل سنگينى قبرستان ابن بابويه را فراگرفت و قبر شيخ صدوق را خراب كرد.

از مرگ شيخ صدوق 1200 سال گذشته بود. خبر خرابى به علماى بزرگ تهران رسيد. در آن زمان، بزرگ علماى تهران حاج ميرزا مسيح تهرانى بود.
همه علماى بزرگ تهران در شهر رى جمع شدند و به قبرستان ابن بابويه رفتند، بنا شد آنان سنگ ها و چوب‏ها را از قبرستان بيرون كنند تا قبر شيخ را بسازند.
تا اينكه يكى از علماى را انتخاب كردند و او قبر را مرتب مى كرد.
بدن شيخ بعد از هزار و دويست سال تر و تازه است. آنان جواهرات خدا در زمين پنهان هستند. آنان گوهرهاى شيعه‏ اند كه پنهان هستند.
يكى از مراجع بزرگ قم براى من نقل كرد؛ من در جوانى در عراق درس مى ‏خواندم. درس كه تعطيل مى ‏شد بسيارى از مردم براى زيارت
ابى ‏عبدالله عليه‏ السلام به كربلا مى‏ رفتند. يك روز تمام كربلا را طوفان فراگرفت و خاك بلند شد، درختان مى‏ شكست و هوا تاريك شد.
به يكى از اولياى خدا خبر دادند. او فرمود: قبور 72 نفر شهداى كربلا را بررسى كنيد و به ما خبر دهيد آيا مركز طوفان هفتاد دو نفر است. گفتند:
گوشه يكى از قبرها خراب شده و ساق پاى يكى از شهدا با چكمه پيدا شده، گفت: بپوشانيد طوفان مى‏ خوابد. او هزار و چهارصد سال است شهيد شده،
حتى بند پوتين سالم مانده است. آنان نور هستند و از بين نمى ‏روند.« طابت الارض التى فيها دفنتم »

خيلى عجيب است كه امام مى ‏فرمايد: از زمانى كه بدن‏هاى شما در زمين كربلا قطعه قطعه گرديد، اين زمين حريم پاكى گرفته و از زمين‏هاى پاك عالم شده است.
« وفزتم فوزا عظيما »
شما به پيروزى بالايى رسيديد.

اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای

 

اللهم احفظ قائدناالامام الخامنه ای

 

 
مداحی های محرم